همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

سلام...

السلام علیک یا ابا عبدالله

(فرا رسیدن ماه محرم و پیروزی آزادگی بر ظلم رو بر همه آزاداندیشان و آزادگان ((تبریک)) عرض می کنم)

باز هم...

آی انسان!

چشمای تو و دستای من پیوند میخورن تا تو ببینی و من بنویسم! نه...؟

آره درسته که اول من می نویسم و بعد تو می بینی ولی اگه اون دیدنه و خوندنه نباشه که این دستا نمی نویسن!
این چار دیواری که دو تا پنجره بیشتر نداره و هر دو هم سپیدن! یکیش هر روز داره برفا رو میشمره و داد میزنه که زمستونه! و یکی دیگش هم سپیده و با دستای من سیاه میشه!

نه...! یه پنجره دیگه هم هست! یکی دیگه هم هست و اون طرف شهره! یا شاید خیلی دور تر! یا اصلا یکی نیست! خیلی بیشتره! پنجره هایی که دیده نمیشن، ولی می بینن!

آخر جمله ها یه علامت (مثلا) تعجب میکارم که یکنواختی این چار دیواری رو نوشته ها تاثیر نذاره و واسه دلخو شی هم که شده یه شوکی به جمله ها بدم!

میخوام به جنگ ((باز هم)) ها برم و دفعه بعد که دارم سرگذشتم رو واسه خودم تعریف می کنم! به خودم نگم:

باز هم...

***

 

بابا ایول! داشتیم؟

خدایی آپ کردن تو ایام امتحانها سخت تره یا یه کامنت گذاشتن؟!
ما رو باش...

ولله قبلا یه نقدی بر نوشته هامون می شد اما گویا یا نوشته هام خیلی بی عیب و نقص شدن یا بچه ها از بس درس می خونن دیگه حال و حوصله کامنت زدن براشون نیست!

این دفعه دیگه دارم میرم! راست میگم! اما بر می گردم! انشاء لله بعد از امتحانها به رسم هر سال خودم دارم میرم مشهد، تاسوعا و عاشورا رو اونجا هستم، وای ی ی ی نمی دونید چه صفایی داره، خداوند به همتون قسمت کنه که در یه همچین روزهایی اونجا باشید، واقعا بی نظیره، اگه قابل باشم نائب الزیاره همتون هستم و برای تک تک شما دعا دارم...

تاریخ تحلیلی رو خوندم، چیز خاصی نداره و همش داستانه، اما انصافا اینجا فرق کتابهای دوران مدرسه و دانشگاه مشخص میشه که واقعا کتابش اصلا بعضی جاها از روی تعصب نوشته نشده و اصلا سانسوری نیست! و بویژه قسمت خلافت بعد از پیامبر دنیایی با کتاب تاریخ گوگولی! دوران دبیرستان تفاوت داره، این قسمت های آخر رو که داشتم می خوندم اسم جد استاد رسولی شیبانی رو هم دیدم! حالا نمی دونم جدشه یا چه نسبت تاریخی باهاش داره، اما هر دو تا شون شیبانی هستن!

یه چیز عجیب!!! البته زیاد هم تعجب نداره و اون اینه که جالبه بدونید استاد رسولی تا همین دیروز برگه ها رو تصحیح نکرده!!!

گفتم که عجیب نیست و استاد رسولی حالا حالاها نیاز به استراحت داره! وقتی ازش پرسیدم برگه ها رو تصحیح کردید؟ در کمال خونسردی گفت:نه! البته در صداش همون کسالت و خواب آلودگی همیشگی موج میزد!!!

انشاء الله که درس عربی رو همه قبول بشیم، چون مطمئنم که همه دیگه در حد دانشگاه سراسری عربی بلد هستن و اگه قرار باشه یه بار دیگه همین کتاب رو بخونیم واقعا ستمه!!!

دعا کنید که من هم قبول بشم، البته اولش میخواستم نمره خیلی بالا بگیرم ولی بعد از اون فاجعه! نظرم برگشت! من قول دادم که اگه عربی رو قبول بشم همه کلاس رو شیرینی بدم!!! اون هم چه شیرینی ای! پس واسه شیرینی هم شده واقعا دعا کنید!

این هم تقدیم به خواننده های همیشه وب:

بنوش...

اشکم را بنوش...

که زهر شوکران است...

بنوش...

اشکی که ز گونه ام روان است

بنوش، اشکم را بنوش...

چشمان بیشرم من

رسوای این و آن است

بنوش...

اشکی که برای تو

شراب بیکران است!

بنوش...

شاید تو در آن مستی

کز جسم خود بگسستی

((نظری فکنی بر رویم

قدمی بنهی بر سویم))