همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

شب...

ایستادم بر نمازت، حالت مجنون گرفتم
سجده بر عشقت نمودم، من وضو با خون گرفتم
تا ابد خواهم که مانم، در رکوع و در سجودت
مشرکم خوانند، گویم: بود من باشد ز بودت!
کی توان ذکرت نگفتن،صحبت از دوری شنیدن
کی توان یادت نکردن ، چهره ی پاکت ندیدن
با که گویم؟، سر عشقت، محرم رازی ندارم
هر غزل تنها سرودم ،من هماوازی ندارم
عاقبت اشک دو چشمم پرده از عشقم گشاید
یا که دل از تو رباید یا که شرمینم نماید!



سلام...
اینبار، ابتدا غزل...و سپس سلام...

رانندگی تو خیابونای شب واقعا لذتبخشه...این پست رو بعد از یه رانندگی طولانی تو خیابونای قزوین می نویسم...:

امشب هم مثل خیلی از شبهای دیگه خواب واسم نامفهومه و تا همین الان که ساعت سه نیمه شبه! بیدارم...

شب...جون میده برای همه چیز، قدم زدن، غزل گفتن،نوشتن:

...

شب، تنها تر از من! ، تاریک تر از همه آدمهاست! و روشن تر از هر سپیده دم!

من شب را تنها نخواهم گذاشت، و همراه با آن می سرایم، سرود تنهایی را....!

صدای جیرجیرکها، نور اندک مهتاب، سوسو زدن ستارگان، خوف تاریکی...همه را در دل شب یافتم!

خلوتی خیابانها، خالی شدن پیاده روها، سکوت زیبای دست نیافتنی! همه از شب است، شب را زیباتر از آن می بینم که خوفناک نماید!، حتی خوف آن، شهر را از بازیگران حرفه ای پیاده رو و خیابان خالی می کند!

شب زنده است، جاریست، سرشار از حیات! اما خالیست از هر بدی...

شب، بستر لالایی مادران این سرزمین است، شب یادآور قصه های تلخ و غمگین شهرزاد است...

همراه با شب بیدارم...

شب شرقی ترین طلوع قلب فسردگان است...

شب تنها مامن بی پناهان است...

شب یعنی آزادی...رهایی از بند دیده شدن!

شب میزبان همیشگی چشمهای منتظر و نگاههای مضطرب است...شب تنها قافیه برای شعر انتظار است...

شب پر است از هیاهو و جولان سکوت!

شب سراسر خیالات موهوم مردی در بن بست تنهاییست...

شب...

***

فعلا...

دعا یادتون نره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد