همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

شرح لقمه

((او بود...))

من بودم و ماه بود و او بود

شبهای سیاه بود و او بود

این عاشق از راه گذشته

گویی ته چاه بود و او بود..

بخشید گناهم از سر لطف

دل غرق گناه بود و او بود..

ته مانده ی سینه ای که آشفت...

آکنده ز آه بود و او بود...

 

سلامی از جنس احساس...

ترکوندیم بخدا کلاس لطفی رو!
مخصوصا ردیف آخر که یا مشغول اسم فامیل بود یا موبایل بازی یا خواب یا...

با این حرکت انقلابی امروز اعتراض خودمون رو به لطفی ثابت کردیم، من باید به خانمها هم تبریک بگم که ثابت کردن که همیشه در صحنه حضور دارن و اونها هم با تلاش و کوشش خودشون در خوابیدن و بازی کردن و با موبایل ور رفتن به لطفی ثابت کردن چقدر بهش علاقه داریم!

 

استاد اکبرزاده امروز الحمدلله راه بیاتر بود و اونقدر باهاش کل کل کردم که  فکر نکنه بله...!
خیلی قشنگ درس رو توضیح میده و تازه الان می فهمم اصلا هدف کتاب مبادی العربیه چی هست؟!

اعظم خانم هم که صبح گیر زیادی نداد و شکر خدا کلاسش بخیر گذشت...

 

جاتون سبز بعد از کلاسها رفتیم با بچه ها خیابون گردی و خیلی خوش گذشت، چقدر کیف میده درس نخوندن کاش زودتر به این کیف پی میبردم!

 از نظرات شما دوستان عزیزهم خیلی خیلی متشکرم که در نهایت رنج و سختی یه نقطه واسم کامنت گذاشتید تا ثابت کنید که زنده هستم...

ممنون...

حالا که از تو شک زنده بودن یا نبودن دراومدم ، اما به مرحله یقین نرسیدم! پس یه دو سه تا کامنت کن تا دیگه یقین پیدا کنم زنده هستم!

فعلا...

دعا یادتون نره...

همراز

سلامی به وسعت احساس...

به سفیدی یاس...

 

))همراز((

 

همراز به وسعت دریا

به بزرگی دنیا و به سخاوت ثانیه ها و به تازگی تنفس...عزیز است

همراز تنوع جاویدان...

همراز، همدم ((شب جمعه های تنهایی)) محرم اسرار نامحرم! و مرحم زخم های کهنه است...

همراز تک درخت باغچه کوچک دل و تک ستاره آسمان چشمانم...

همراز ...((غایت آمالهایم))...همراز، (( بانو))ی غزلهای ماندگار...

همراز فرشته ای که از این خاک نبود...

چه ساده حکم شیدایی برایم صادر کرد...

چه ساده مجنونم خواند...

همراز آرامبخش قلب مضطربم...

همراز، تسکین دهنده قلبی که هر ثانیه با پریشانی تپید...

همراز همانکه حکم تبرعه ام را صادر کرد و مرا بی گناه خواند...

همراز، بچگی را در غزلهایم خواند...تنهایم نگذاشت...بر خلاف ((هیچ کس))!!!...

***

مثل همیشه ترانه ((مرا دریاب)) شهیار حس و حال مرده اتاق رو زنده می کنه، تمنای اینکه مرا دریاب...مرا دریاب...تموم وجودمه...

 

لا لا لا لا لا لا لا...

تو ای نایاب ای ناب

مرا دریاب دریاب

منم بی نام بی بام

مرا دریاب تا خواب

مرا دریاب مستانه

مرا در یاب تا خانه

مراقب باش تا بوسه

مرا دریاب بر شانه

لا لا لا لا لا لا لا...

مرا دریاب من خوبم

هنوزم آب می کوبم

هنوزم شعر می ریسم

هنوزم باد می روبم

مرا دریاب در سرما

مرا دریاب تا فردا

مرا دریاب تا رفتن

مرا دریاب تا اینجا

مرا دریاب تا باور

مرا دریاب تا آخر

مرا دریاب تا پارو

مرا دریاب تا بندر

تو نایاب ای ناب

مرا دریاب، دریاب

منم بی نام، بی بام

مرا دریاب تا خواب

لا لا لا لا لا لا لا لا...

***

((نیم رخ))

جمالش ز عالم کند دلبری

چو از نیم رخ یک نظر بنگری

همه لیلیان و پری چهرگان

در آن نیم صورت بیاد آوری!

چو دیدم تمام رخش دل نکرد

مرا در غم عشق او یاوری

چه حاجت به پیرایشش دیده ای...؟!

کند بر همه مه رخان سروری...

چو خواهی که بینی جمال رخش

تو باید زجان و جهان بگذری

 (( زتوصیف عشقش دگر تاب نیست...

که باید روم در پی دیگری...!!!))

مرا تنگ آمد غزل،چاره چیست؟

بریدم در این مصرع آخری...!

***

انشاء الله خوبید؟
باز هم کنتور وبلاگ ویزیتور انداخت و امید داد به نوشتن پست جدید...

جای همگی سبز...دیروز رفتم کوهنوردی واقعا لذتبخش بود، طبیعت خیلی چیزها به آدم یاد میده، آدم رو میسازه، بنظر من آدم سالهای دور که تو طبیعت زندگی میکرده خیلی کاملتر از آدم الان بوده، اگه کمال رو در داشتن بهترین شیوه زندگی تعریف کنیم، حتما انسانی که در شرایط مختلف طبیعی بهترین روشهای زیستن رو انتخاب می کرده از آدم الان کاملتره و همچنین روح آدمی که بجز صدای پرنده ها چیزی نشنیده و بجز بوستان و درخت چیزی ندیده خیلی لطیفتر هست از آدمی که تو صد متر جا زندگی می کنه که مثل قفس می مونه...

دیروز رفته بودم همونجایی که شش روز پیش رفتم با این تفاوت که خیلی از راهها رو پیاده رفتم و اینبار تنها نبودم و با پسردائیم رفته بودم، با اینکه خیلی وقت بود کوهنوردی جانانه نکرده بودم ولی الحمدلله هنوز همون انرژی قدیم رو داشتم...

امروز هم با خانواده ها رفتیم در دل طبیعت برای نهار که خیلی خوب بود...

بعضی روزها اونطور که بد نشون میده، تموم نمیشه و خدا همیشه فرشته هایی رو داره که آدم رو نجات بدن...

وای وای وای...باز هم تا اومدم دو روز به خودم برسم و یه حالی ببرم از زندگی، مگه این درسها میذارن؟

الان باید بشینم و آئین دادرسی مدنی بخونم و اصول رو دوره کنم چون اصلا خوش ندارم آخر ترم وضعیت اورژانسی پیدا کنم...

 

وقتی فکر می کنم فردا باید چهار ساعت با استاد نمازی کلاس بگذرونیم، واقعا دلم می گیره!

بابا! استاد! جون هرکی دوست داری راحت زندگی کن، یا حداقل بذار ما راحت زندگی کنیم و این همه نصیحت نکن چون خودمون به اندازه کافی بلا و مکافات داریم و تو دیگه نمیخواد به من بگی اصول رو چطور بخونم!!!

حاضرم یه بار دیگه امتحان تستی عربی بدم! ولی فردا با نمازی نگذرونم...! می دونید که چی میگم! خیلی عذاب آوره خیلی زیاد...

خدا کنه که فردا استاد اکبرزاده هم دیگه توصیه اخلاقی نکنه، حسش نیست...

***

ممنون که چک کردید...

فعلا...

دعا یادتون نره...

(یه نقطه تو قسمت کامنت میذاشتی من شک نکنم که زنده هستم یا نه؟!!!)

سلام...

 

بعد از مدتها اومدم سایت دانشگاه...

شکر خدا حذف و اضافه تموم شده و سایت خلوته، صبح ساعت اول با نمازی کلاس داشتیم که بد مخی خورد و چیزی که دیشب آرزوش رو می کردم سرمون نیاد اتفاق افتاد و باز هم متن عربی رو با فارسی تطبیق داد که اصلا کار بیهوده ای هست و خیلی وقتگیره و میتونه وقتی درسش تموم شد به تطبیق عبارات بپردازه، بعد از این همه سال کلاس اومدن و درس خوندن تازه میخواد یاد بده که کی حرف بزنه و کی نزنه...وای وای وای...

معدم اومد تو دهنم از گرسنگی، مخصوصا هم که بخوای با اکبرزاده کلاس داشته باشی که من نمی دونم این یکی دیگه از کجا پیداش شد و قبل از اینکه این بیاد فکر می کردیم عذاب الیم فنائی بنده خدا بوده ولی الان به من داره ثابت میشه که از اکبرزاده مخ زن تر وجود نداره و هشتاد در صد داره درسهای اخلاقی میده و یه چیزی هم در مورد صرف و نحو گذرا میگه...، انتقادی که میخوام به شیوه درس دادنش بکنم اینه که خیلی مباحث اخلاقی رو توضیح میده ولی درس رو خیلی نسبت به اون کمتر تشریح می کنه و من الان بحث در مورد اهمیت علم رو خیلی بیشتر از عوامل مفعول مطلق بلد شدم، نمی دونم چرا احساس می کنم میخواد به ما بگه که خیلی بلده و ما هیچی بارمون نیست چون وقتی یه واژه ای رو روی بورد می نویسه و می گیم معنیش چی هست؟، در کمال تعجب و با لحن پوزخند زننده ای میگه که: این رو هم بلد نیستین....!؟

نمی دونم خیلی زود دارم قضاوت می کنم یا نه! یا اصلا قضاوتم درسته یا نه؟ ولی خیلی عذاب آوره کلاسش، این بابا امروز نیومده شروع کرد به بحث در مورد نمره و سختی این درس...

ما که خودمون تیر خورده ی عربی هستیم و نمی خواد دوباره واسه ما از نمره نگرفتن و اینا صحبت بکنی...

ولی از بحث کردنش خیلی خوشم اومد چون در مورد حادث یا قدیم بودن قرآن نظر جالبی داشت و می گفت اگر لفظ قرآن ملاک باشه( چون چیزی تا زمان نزولش مثل اون نیومد، پس حادثه) ولی نفس قرآن قدیمه به همون دلایلی که من قبلا ذکر کرده بودم، ولی من میگم لفظ قرآن هم در اصل (و نه برای بشر) قدیم بوده و قبل از نزول هم وجود داشته حالا نه بصورت مکتوب اما بالاخره دقیقا چنین لفظی موجود بوده و اینطور نبوده که لفظ قرآن از نفسش بوجود اومده باشه بلکه هر دو همپای هم از قدیم وجود  داشتن...

...

نهار رو موندم چیکار کنم؟!!!

کارت غذا هم نیاوردم تا برم یه چیزی همینجا بخورم...

نمازی که می گفت قبل از کلاسهای ظهر چیزی نخورید اما من مطمئنم با توجه به جو کلاسش اصلا گرسنه نمی تونم دووم بیارم و تلف میشم!

...

فعلا...

دعا یادتون نره...

وقتی استاد فکر کند نمی گیرید!!!

 

سلام ویژه و ناب به دوستان همکلاسی...

چه خبرا؟ امیدوارم که سلامت باشید....

ساعت اول امروز با استاد نمازی که دیگه معلومه اوضاعش از چه قراره کلاس داشتیم که یه نکته رو باید در مورد کلاس امروز بگم که خیلی برام عجیبه! ایشون وقتی داشت واسه نظریه ابن سینا مثال میزد اشاره ای کرد به حادث یا قدیم بودن کتاب خدا که تعدادی از بچه ها زمزمه کردن که حادثه که نمازی هم تائید کرد ولی بنده با دلیل میخواستم بهش بفهمونم که قرآن قدیمه! ((فعلا به جمله معروف که فقط خدا قدیم است مشغول نشید)):

- ما در فلسفه یاد گرفتیم که خدا دارای هستی هست. و بنابراین می تونه موضوع قرار بگیره، و حتما هر هستی دارای عرض نیز هست و عرض ذاتی هم داره و اگر فراتر از مثال کتاب بخواهیم خدا روموضوع قرار بدیم و کلام خدا رو عرض ذاتی برای خدا قرار بدیم، طبق تعریفی که از ذاتی داریم می دونیم که جزو جداناشدنی موجودات هست، و اگر جدا بشه در اصل اون موجود هم تغییر ایجاد میشه. خب؟

پس تا اینجا ما قرآن رو (چون کلام خدا هست) ذاتی مخصوص خدا دونستیم، و متکلم بودن خدا هم ذاتی خداست، پس خدا متکلم بوده و کلام او هم مثل خودش قدیم هست، چون کلامش ذات او هست و از قدیم همراه با خدا بوده و اگر از خدا گرفته بشه، یعنی یک ذاتی از موجود فصل بشه که این در موجود خلل ایجاد می کنه، پس قرآن قدیمه، نه حادث.(واین جمله منافاتی با اینکه بگیم فقط خدا قدیم است نداره چون قرآن هم جزوی از خداست و  لفظ خدا مشمول تمام عروض ذاتی او از جمله قرآن هم میشه)

حالا بحث به این داغی رو می بینید به ذهنم رسیده و تونستم نظر نمازی رو رد کنم باز ایشون زیر آبی زد ولی اینبار من رو به نگرفتن!!!! یه مثال ساده اول کتاب متهم کرد، آخه اصلا ایشون متوجه نشد که من دارم چی میگم؟! و اگر این موضوع خارج از کتاب هست اون جدا ولی خیلی زور داره آدم یه کتاب رو یه هفته قبل از تشکیل کلاس بخونه و بفهمه و در موردش فکر بکنه و به صدقش شک بکنه، و در آخر به نگرفتن(که دیگه خیلی بی انصافیه!) متهم بشه.

اگر نوشته های قبل من رو خونده باشید دیدید که قبل از اینکه نمازی اینها رو بگه من نظر ابن سینا رو بر خلاف کتاب تایید کردم و نظر علامه حیدری رو نقد کردم!!!، و دلیلش هم اینه که من اعتقاد دارم که اگر طبق نظر ابن سینا و منطقیون قدیم تمام ذاتیها مورد بحث علم قرار بگیره(البته اگر هم در هدف علم مدخلیت نداشته باشه که باز هم در پست قبلی ثابت کردم که داره!) هم اون علم به کمال نزدیکتر میشه و هم عالم به معنای واقعی عالم میشه(شرح و نقد کاملش هم در پستهای قبلی اومده که حتما بخونید بنظرم شما هم با من همنظر بشید)

خلاصه که خوب می فهمم چقدر قشنگ نمازیفر زیرآبی میره اما کیه که بگیره!!!؟

ساعت دوم الحمدلله بنده در یک نیمکت مناسب قرار گرفتم و از تشعشعات قوی علم استاد لطفی تقریبا فاصله داشتم و کور نشدم!، آدم ته بشینه و چیزی نبینه بهتره تا فیس تو فیس عزیزترین استاد عالم باشه!
واقعا استاد لطفی برام خیلی شخصیت روانی عجیبی داره آخه قبل از امتحان یه جور برخورد داره و روز امتحان صدو هشتاد درجه اخلاقش تغییر می کنه و انگار اصلا آدم رو نمی شناسه، مثلا من خیلی دوست داشتم بعد از جریان عربی یه بحث داغ و جدی باهاش راه بیاندازم ولی ایشون در کمال لطف و مهربونی لبخندی تقدیمم کرد و یه لحظه احساس کردم انگار هیچ ستم بازی در نیاورده!  احساس می کنم واقعا هم فقه رو خیلی بهتر از عربی تدریس می کنه و کاش اون یه ترم هم بی خیال ما میشد...

البته هنوز معلوم نیست این ترم موقع امتحان گرفتن چه گلی به سرمون بزنه؟!

بابا....! تراول! بخدا هایکلاسی رو به نقطه کمال رسوندند خانمها! که لطفی هم چقدر از تراولها خوشش اومد! و گفت: ببین این خواهرها چقدر باکلاسن! یاد بگیرید.

میخواستم بهش بگم استاد من این صد تومن رو هم با هزار جون کندن از این خسیسها گرفتم و هر لحظه هم ممکن بود اینا پول رو پس بگیرن مثل خانوما نیستن که افه مرام بیان و واسه همدیگرو حساب کنن! تراول که هیچی، چک پول حامل بی تاریخ اینها هم اعتبار نداره!!!

***

فعلا...

دعا یادتون نره...(نظر هم همچنین)