-
تقدیم به قزاونه!
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 18:53
hello! نه بابا نمیشه! سلام خودمون یه چیز دیگس!...سلام! به لطف خداوند یه روز دیگه هم مثل برق و باد گذشت... استاد حقوق اساسی استاد خیلی باحالی بو، نه می دونست ما چه رشته ای هستیم، نه اینکه سال چندمیم؟! فکر کنم اصلا نمی دونست که چه دانشگاهی هم هستیم! ته لهجه قزوینیش نشون میداد که به احتمال زیاد از قزاونه!!! هست! ایشون هم...
-
english day
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 23:26
همکلاسی! تویی که فقط دو سه نیمکت تا من فاصله داری، سلام! خوبید عزیزان...فکر کنم مثل من خسته باشید، من که دیگه نای هیچ کاری رو ندارم و فقط بعلت وجوب آپ کردن آن شدم، خیلی وقتم پره...تا نگاه ساعت می کنم می بینم ده شبه و باید انتظار فردا رو کشید... یه استقبال خودم از شعر بهار تقدیمتون کنم: من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید...
-
در دل ابر...
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 23:17
سلام عزیزان... امروز یه روز خیلی خیلی خیلی خوب بود! روزی که تموم خستگی درس رو در دل طبیعت فراموش کردم... بعد از کلاس اولش فقط میخواستم تا ورودی شهر رازمیان که خیلی با خودش و قلعه فاصله داره برم و اونجا یکم اصول فقه بخونم اما دیگه دل سپردم به جاده و رفتم و رفتم... این آبشار ابتدای جاده رازمیان هست، ببینید کجا میخواستم...
-
جمعه بی مشق...!
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 23:04
New Page 13 سلام... بعد از یه جمعه مثل تموم جمعه ها، کسل کننده و بی نشاط می نویسم، فکر کنم فردا این پست رو بخونی همکلاسی، تو سایت دانشگاه، تو خونه یا هر جای دیگه... می خونی و امید میدی به نوشتن... به سرودن... به بودن... ***...
-
شب...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 03:16
ایستادم بر نمازت، حالت مجنون گرفتم سجده بر عشقت نمودم، من وضو با خون گرفتم تا ابد خواهم که مانم، در رکوع و در سجودت مشرکم خوانند، گویم: بود من باشد ز بودت! کی توان ذکرت نگفتن،صحبت از دوری شنیدن کی توان یادت نکردن ، چهره ی پاکت ندیدن با که گویم؟، سر عشقت، محرم رازی ندارم هر غزل تنها سرودم ،من هماوازی ندارم عاقبت اشک دو...
-
لطف لطفی...!!!
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 12:45
سلام همکلاسیهای خودم... امروز یکی از اون روزایی بود که اگر بخوام پست بزنم مطلب کم نمیارم و سوژه فراوونه! نمونه اولش استاد نمازی فر بود که با سری جدید ((اگه گفتیدها)) ترم رو آغاز کرد و دیگه واقعا بعد از هر جمله گفت: اگه گفتید! نمیخوام سوتی جمع کنم ازش، اما یه اَفٌرین هم گفت (با فتحه الف) که نمیشه ازش گذشت... نمیدونم...
-
غایت آمال ها
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 21:25
سلام، معصومترین فرشتگان روی زمین! عجب! یا ما زیادی مثبتیم که هفته اول ترم رو می ریم دانشگاه یا استادها هنوز باورشون نشده که کلاسها شروع شده! همچون نهال ما رو امروز کاشتن!!! البته همین اندازه سعادت بود تا همکلاسیهای عزیزم رو ببینم، چشممون به جمال استاد فنائی هم روشن شد و از دور بهره ای از جمالش بردیم! من که اسم خودم رو...
-
اسم قشنگت...عنوان متن امروز...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 21:20
سلام...با بهترین احساسها پس از سرودن غزلی نو... مرا ز روز الست هست یک سوگند که تا پگاه قیامت فقط غزل گویم می دونم که همه منتظر هستید تا جمال استاد گرانقدر، دکتر لطفی رو فردا رویت کنید! بنظرم فردا با ایشون ساعت ده تا دوازده کلاس داریم(اگه اشتباه نوشتم لطفا تا دیر نشده خبرم کنید!) خیلی دوست دارم ببینم ایشون چه حرفهایی...
-
نفسهایم قافیه است...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 00:44
سلام...سلامی که تنها دارایی منه... بقول یه آشنا...روزهایی که آرامند غنیمت شمار و از کسانی که گرفتار طوفانند یاد کن... نور مانیتور کافیه تا اتاق خاموش من رو اونقدر روشن بکنه که خوابم نبره...تازه ه ه ه ه، ترانه شهیار عزیز هم که داره ((حالم بده)) رو می خونه اصلا خواب رو بی معنا می کنه... تازشم می دونم نوشته هام رو همیشه...
-
ترم دوم...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 00:12
یه سلام از پس خستگی و بیخوابی...ولی پر از انرژی تو قسمت آرشیو که نظر بیاندازی می بینی اولین نوشته من هست: اول راه یادش بخیر انگار همین دیروز بود که اولین پست رو زدم و امروز هم اولین پست ترم دوم رو می نویسم تا بگم که با نوشتن زنده هستم: نیومده بودید دانشگاه؟ مگه شماها کلاس ندارید؟!!! ما که رفتیم و از کرده خود پشیمونیم:...
-
مثنوی عشق
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 23:50
سلام...همکلاسی... صفر ثانیه... شمارش آغاز: صفر، صفر، صفر... صفر ثانیه تا حالا، همینی که هستی! بدون انتظار،بدون آرزو، بدون امید...، صفر ثانیه تا بودن، تا همین بودن! انتظار، مرگ تدریجی لحظه هایی که می گذرند! و هیچ کس نیست که بگوید: اینبار ((فقط)) صفر ثانیه مانده، تا همه چیز، روز قیامت هم معلوم: صفر ثانیه تا روز قیامت!...
-
یک نفس پر از باران
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 23:46
از کنار پنجره همیشگی چشمامون بلند می شیم و زیر این بارون با هم می ریم پیاده روی... تن خیس خیابون، جون میده واسه قدم زدن.... تو خیابونای شب هیچ کس نیست...خلوته و می تونی هر جور دوست داری راه بری، عقب عقب، لی لی، لنگه به لنگه.... یه نفس عمیق می تونی بکشی بدونی اینکه بوی سیگار به مشامت برسه... می تونی درختها رو در آغوش...
-
باشد که نباشیم...
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 18:27
سلام، بهترین کلام باشد که نباشیم... تا چند نباشیم و ببینیم که هستیم؟ تا چند ننوشیم و ببینیم که مستیم...؟ تا چند نخوانیم و بخوانیم که خواندیم؟ باشد که نمانیم و بخوانیم نماندیم.... تا چند بگرییم و دگر خشم بریزیم....؟ تا چند بخندیم و دُر از چشم بریزیم؟ تا چند سلامی بدهیم از پس لبخند؟ کینه بکشانیم، به سختی همه در بند تا...
-
لطف لطفی؟!
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 10:59
سلام پس بالاخره یه نظر هم اینجا انداختی، آخه این دویست و پنجاه گرم گوشت تو سینه پوسید تو این چار دیواری... امروز بیزی بیزی بودم، و به دنبال یه جای مناسب واسه راه انداختن کافی نت. به سلامتی قراره سرمایم رو بر باد بدم! جاهای زیادی رو پیدا کردم که ماشالله کرایه هاشون هم نجومیه! یه جا بد جوری پنجا پنجا میزنه و اگه گفتی...
-
کلاس نذار!...
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 21:09
سلام... امروز صبح که رسیدیم قزوین اونقدر خسته بودم که بعد از آنلاین شدن تخت خوابیدم تا ظهر... تو این چند روزخیلی بیخوابی کشیده بودم ، نیمه شب می رفتم حرم اما اونموقع اصلا خوابم نمیومد... رسیدم قزوین هم با یه خبر خوب مواجه شدم و اون این هست که قراره تیرماه با پسر داییم برم یزد! پسر داییم به خواست خدا داره وکیل میشه و...
-
مشهد...
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 16:27
سلام روز بعد از عاشورا هست و اکثر مسافرها دارن کم کم میرن شهراشون و حرم خیلی داره خلوت میشه... وای وای اصلا فکر نمی کردم مقدمه حقوق اینهمه کم بشم! آخه هفده هم نمره هست واسه اون سوالای الکی؟! شکر خدا ادبیات نوزده شدم و ثابت کردم که میشه در جلوی چشم همه پارتی بازی کرد!!! خدا کنه استاد رسولی هم یادی از ما بکنه و برگه های...
-
اوج احساس...
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 00:23
سلام... که دیده از ملائک سر بریدن؟ گلوی تشنه کامان را دریدن که دیده قامت رعنا خمیدن؟ به پرّ و بال خونین پر کشیدن که می داند چه بر زینب گذشته؟ شنیدن کی بود مانند دیدن؟! (سروده در غروب عاشورا-مشهدمقدس) الان از حرم مطهر بر می گردم.تو خیابون بی هدف مشغول قدم زدن بودم و به امید اینکه فردا صبح کافی نت های مشهد شروع به کار...
-
عاشقانه ترین غزل...
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 15:21
السلام علی الشهدا کربلاء سلام وقتی عدو مشک تو را پاره به تیر کرد ((آب از خجالت آب شد و سر به زیر کرد))! بسته شده زبان فلک، این چرخ مدعی زان لحظه ای که عموی تشنه لبان دیر کرد فرق شکافته شده با عمود آهنین گویی حسین را هزار سال پیر کرد کاش آن یل دلیر عرب بود کاش وقتی عدو زینب آزاده را به زنجیر کرد آه ای رمیده فلک! ستمت...
-
راهنمایی در مورد انتخاب واحد در سیستم گلستان
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 11:26
سلام (توصیه می کنم مطالب این پست رو با دقت بخونید چون ممکنه که به کارتون بیاد!) الحمدلله امسال برای اولین بار انتخاب واحد از حالت لوکال خارج شد و هر نفر در هر جایی با یه اینترنت ذغالی! می تونه انتخاب واحد بکنه،و کارمون رو هم خیلی راحت کرده و قدرت انتخاب بیشتری داریم، شما که ماشاء الله خودتون استاد هستید ولی اگر به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 00:00
سلام... سعدی (علیه رحمه) در بوستان حکایتی داره با این مضمون که: به شخصی خبر رسید که در بازار، مغازه ها همه سوخته و فقط مغازه توست که در امان مانده، شخص با شنیدن این خبر الحمدلله گفت و پس ازمدتی او را از جمع غایب دیدند، پس از سی سال او را یافتند که گفت: بخاطر آن الحمدلله؛ سی سال گفتم استغفرالله...! این مقدمه گوشه ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 11:09
سلام... السلام علیک یا ابا عبدالله (فرا رسیدن ماه محرم و پیروزی آزادگی بر ظلم رو بر همه آزاداندیشان و آزادگان ((تبریک)) عرض می کنم) باز هم... آی انسان! چشمای تو و دستای من پیوند میخورن تا تو ببینی و من بنویسم! نه...؟ آره درسته که اول من می نویسم و بعد تو می بینی ولی اگه اون دیدنه و خوندنه نباشه که این دستا نمی نویسن!...
-
سایت دانشگاه...بعد از امتحان مقدمه...
شنبه 30 دیماه سال 1385 09:59
سلام خوبید؟ امتحان چطور بود؟ یا این؟ اینترنت ای دی اس ال مفت گیر آوردم دلم نمیخواد به این زودیها رهاش کنم. الحمدالله امتحان امروز بدک نبود جواب بعضی سوالها خیلی تابلو بود! روز پنج شنج شنبه فنائی دوباره مسافرم شد تو ماشین که نشست بعد از یه سکوت طولانی شروع کرد به درد دل گفتن از رفتار کلاسهای دیگه با خودش می گفت و اینکه...
-
رهگذر...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 23:19
سلام... عمری که اجل در پی او می تازد هر کس غم بیهوده خورد می بازد رهگذر بی آزار... یه هفته پیش فکر نمی کردم یه روزی برای او هم فاتحه بخونم... آخه حالش اونقدر بد نبود که... درسها حتی فرصت نداد برای آخرین بار ملاقاتش کنم... بعضی از رهگذرها با بقیه فرق دارن...او هم با همه فرق داشت... بی آذیت و آزار تر از یه بیمار بود......
-
فنائی وی لاو تو رو قربون!
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 15:38
سلام سلام سلام سلام! چهارتا سلام واسه چهار تا ویزیت جدید که کنتور وبلاگ بهم خبر میده! واقعا متاسفم...چون ظرف چند روز آینده باید این وبلاگ تعطیل بشه و برم، بخاطر اینکه من دیگه تو این دانشگاه نیستم و قراره از اینجا برم، دلم واسه همتون خیلی تنگ میشه، یادش بخیر...واقعا حلالم کنید... قبل از رفتن این چند تا بیت رو بمناسبت...
-
نه معلم بود...
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 10:46
سلام دیروز وقتی سوالهای منطق رو بین بچه ها پخش می کردن صدای اعتراض تک تک اونها به گوش رسید که باید امتحان تستی برگزار می شد!اونهایی که اندک دقت نظری روی سوالات دیروز بخرج دادن متوجه شدن که برای طرح اون سوالها کمتر از یک ربع وقت گذاشته شده!!! رسولی هم در مجموع آدم خیلی اکتیو نیست(آخه من چه جوری منظورم رو بگم که... اصلا...
-
منطق بی منطقی!
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 14:08
سلام! یه سلام ، تکراری تر از درسهایی که عمریه مشغولمون کرده... ساعت الان یک و نیمه و گویا ساعت سه و نیم امتحان منطق داریم!، خدا کنه این یکی استاد دیگه خودش رو کنترل کنه و هر چی مشکل روحی و روانی داره سر دانشجو ها خالی نکنه! بقول یکی از کیدز، فنائی که اینهمه بهش خرده گرفتیم صد شرف بعضیها رو داره: ((تمام علم جهلت! چو...
-
شیطونی رشید شرطونی!!!
شنبه 23 دیماه سال 1385 18:43
سلام! صدای کلیک کلیک های کلیدهای کیبورد که تو سکوت اتاقم میپیچه ارواح تو اتاق(!) می فهمن که میخوام بپستم!!! آی ی ی ی جماعت! به دادم برسید... خدا یا به دادم برس... این همه درس و من آکبند! نه به قیافه من میاد درسخون باشم! نه حقیقت امر اینه! امیدوارم حسن تفاهم نشه! جملات بالا رو قبل از امتحان عربی نوشتم! فکر نمی کردم بعد...
-
بانوی من...
جمعه 22 دیماه سال 1385 20:46
سلامی پر از اضطراب و استرس! فردا شنبه هست و امتحان عربی... نمی دونم دفعه بعد که این پست رو میخونم چه حالی دارم؟ خداکنه فردا کم نیارم... میون این همه درس بازم دلم خوشه به چند تا بیت: بانوی من، غزل پوش! بیرون بیا از آزرم بشنو صدای قلبم چون می تپد چه بی شرم! بانوی من، صدا زن نام مرا تو یکبار تا بشکند صدایت زندان تنگ...
-
لکنت...
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 23:37
سلام عزیزان... دیگه چیزی به امتحانات نمونده شنبه که بیاد باید خودم رو روی نیمکت و تک و تنها با یه ورقه ببینم که امیدوارم بتونم به خوبی سیاهش کنم و یه نمره آبرومند بگیرم!(خدایا...) عید غدیر امیدوارم مثل من به همه خوش گذشته باشه، واقعا روز خوبی بود و بهتر از همیشه بود، گوش شیطون کر با اینکه یه عالمه چیزای خوب خوب خوردم...
-
عید غدیر
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 19:50
سلام عزیزان... عید همتون مبارک باشه! عیدی من به شما راه اندازی بخش ((یادگاری)) وبلاگ هست! بهترین عید حداقل واسه من همین عید غدیر هست که خیلی ازش خاطره دارم هر سال تو این روز یه عالمه مهمون داریم و واقعا صفایی داره. هر چند که امسال این درسها نمیذاره نهایت استفاده رو از این عید بزرگ ببرم. شکر خدا مقدمه تموم شد یعنی فقط...