همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

بقول شهیار عزیز...جمعه خاکستری

سلام...یه سلام بی جواب...

غروبهای جمعه عجب دلگیره...دلگیر و غمگین...انگار هر موقع که بخواد بارون بزنه حتما باید غروب جمعه باشه...

بازم صبح دیر از خواب بیدار شدم...دیر دیر...اونقدر دیر که انتظار عقربه های سرگردون ساعت رو واسه بیدار شدنم بی جواب گذاشتم...اونقدر دیر که تخت خواب از دست تنم خسته شد...

بالاخره تونستم امروز درست و حسابی یه درسی بخونم آخه بدبختی من اینه که همیشه کار رو میذارم دقیقه نود انجام بدم البته امروز جمعه بود و فردا هم فرصت بود درس بخونم ولی کار دیگه ای بجز درس بسراغم نیومد!تلویزیون ایران هم که واقعا مردم رو مسخره کرده...از طرف دیگه دیشها رو هم جمع می کنن تا دیگه درست و حسابی حال مردم رو بگیرن...

کلا روز کسل کننده ایه این جمعه...بخصوص بعد از اینکه دیروز اون تصادف اتفاق افتاد...خدا رو شکر طرف سالم موند...

پسر داییم پشت فرمان بود و یه موتوری بدون گواهینامه و بدون کلاه ایمنی داغونه داغون زد به ماشین داییم که توش یه عالمه وسیله واسه مجلس سال مادربزرگم بود و ما باید میرسوندیمش به مسجد...وای...طرف سرش یکم شکاف برداشت...پسرداییم هم بدون مدارک بود...و این وسط فقط یه نفر باید فداکاری می کرد و اون من بودم!!!

اگه بنویسم چه بدبختی هایی کشیدم دل همه اونایی که از دستم ناراحتن خنک میشه...!

البته همه چی بخیر گذشت...

به یاد قدیما اون زمونا که حال و حوصله شعر و نوشتن و طراحی و... رو داشتم تو غروب جمعه ساعت شیش و چل و پنج دقیقه این شعر(!!!) رو گفتم و شاید اولین شعر آنلاینم باشه...

...

به من نگو از فصل شکفتن گل تا...

چیدن اون بدست باغبون تا...

گل برسه بدست لیلی تا...

جون بگیره قلب شکسته ی اون...

...

به من نگو از نفس،

نفس زدنهای،

آخر ماهی تا...

کشته بشه بدست صیاد تا...

اون برسه بدست بابا تا...

پر بشه سفره های خالی ما...

...

به من بگو از قلم...

وقتی که میشینه تو دستای من...

تا بکشه نقش یه ماهی یه گل...

یه ماهی توی دریا...یه گل واسه تماشا...

 

...

دعا یادتون نره...حتما...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد