همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

یه وبلاگ چهار رقمی...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام...یه سلام از روی شرمندگی!
شرمندگی از محبت بی دریغ دوستان خوبم که با بازدیدهای روزانه بهم ثابت کردند که یه فقه و حقوقی آخر مرام و معرفته...
بالاخره کانتر وبلاگ از هزار گذشت و امروز شاهد یه وبلاگ چهار رقمی هستیم که با اینکه خصوصی هست،چنین بازدیدی در طول تنها دوماه واقعا خوشحال کننده و باور نکردنیه!
اولین پست وبلاگ رو یادش بخیر تو کافی نت دانشگاه زدم...روز اول یکشنبه بود و رسولی از همون جلسه اول با غیبتش به همه فهموند که بزرگترین غایب تاریخه...!
اوایل اصلا دل و دماغ آپ کردن نداشتم...بازدیدها به زور روزی یکی دو تا می شد،تازه اون موقع وبلاگ پابلیک بود و همه از آپ شدنش خبر دار بودن..اما حالا...
حالا بعد از دوماه وب نویسی روزانه...بعد از روزهای خوب و باور نکردنی ورود به دانشگاه...بعد از آشنایی با بچه های جای جای ایران بعد از آپ کردن وبلاگ بعد از افطارها، بعد از شبای بی همتای قدر بعد از روزای خوب تنها نبودن! می خوام به همه وبنویس های دنیا بگم که:
تا لحظه ای که دستام یارای نوشتن دارن و تا لحظه ای که قافیه ها تنهام نمی ذارن و تا ابد...وبلاگ رو آپ می کنم...
***

 gif animation

اینقدر میگن اکس نخورید اکس نخورید شما فکر میکنید بدتون رو میخوان
این مطالب رو بخونید تا اثرات اکس رو ببینید
یه روز یه عنکبوت قرص اکس می خوره پتو میبافه
اصفهانی قرص اکس می خوره سوار ماشین می شه دو نفر حساب می کنه
ترکه اکس می خوره نفر اول المپیاد فیزیک می شه
 شیطان اکس می خوره  مردم رو به راه راست هدایت می کنه
پرگاره اکس میخوره مستطیل میکشه
یه جوجه اکس میخوره میگه جیکس جیکس
یه روز یه قورباغه قرص اکس میخوره، تا شب کرال میره.
کرم ابریشمه قرص اکس میخوره، پلیور میبافه.
مرغه اکس میخوره ، میگه قدس قدس قدس
نوید اکس میخوره و میاد هر روز وبلاگ رو آپ می کنه!
***
این هم ساب دامین دیگه وبلاگ که سرعتش کولاکه:
www.hamkelasi.coo.ir

 Wizard Animation


ممنونم ای غریبه!
غریبه ای آشنا
با قلب من هم صدا
عزیزی مثل خدا...
غریبه ای که حتی دیدن اون امیده
اگر چه سر میزنه اما نظر نمیده...!
ممنونم ای غریبه...
***
اگه گفتید..
سلام..اگه گفتید...حالتون خوبه؟ اگه گفتید...امروز چند شنبه بود اگه گفتید...سه شنبه بود اگه گفتید...
راستی اگه گفتید کی میگه: اگه گفتید!!!
آره خوده خودشه...نمازی فر!
فلسفه این اگه گفتیدها رو من بالاخره کشف می کنم...
وای از این فنائی،روز به روز به عاجز بودن عقلم در کشف این فنائی بیشتر پی می برم...اون کی بود و ما چی دربارش فکر می کردیم!...یه خصوصیت دیگه استاد فنائی که واقعا بی نظیره اینه:
امروز مسئله طلاق و نکاح و... بود که طبیعتا موضوعاتی در این بحث هست که باید تو کلاس روشن بشه و دیگه اگر نگفته بشه از دست رفته و اصلا هم هیچ قباحتی نداره،خود فنائی هم بر این مسئله واقفه و هرچی لازم بود گفت اما من نمی دونم دیگه چرا اول هر جملش می گفت:دیگه بیشتر از این توضیح نمیشه داد...یا مثلا می گفت:همینجا سربسته بمونه! یا...درهمین حد کافیه! ولی با این وجود بحث رو بطور کامل و تمام شرح داد و حتی یه واو هم جا نیانداخت...!یعنی اولش یه طوری می گفت که انگکار هیچی نمیخواد بگه،ولی هرچی خواست گفت...!
از کلاس درس فنائی امروز من به اطلاعات به روز و جدیدی دست یافتم که نمونه هاش اینها هستند:
- اولا اینکه ممکنه برادر یه زن شوهر داشته باشه!!!
خیلی عجیبه نه؟!...
- ثانیا اینکه ممکنه یه پسر بچه شیر یه((دختر بچه)) رو بخوره!!!
خیلی فاز داد کلاس فنائی البته وای بحال من تو امتحان آخر ترم،من هیییییییییچی از کلاساش جزوه ندارم...! ایها الناس من رو دریابید...
از اینکه وب رو چک کردید یه دنیا ممنونم و امیدوارم بتونم با نوشته هام ذره ای حال و هواتون رو عوض کنم...
از دوستان محبت(نظر!)
از برگ گل لطافت
خواهیم و گر بیاید چیزی جز این
عجیب است...!

 

جنگ همیشگی...

سلام...یه سلام که دیگه مطمئنم به بن بست نمی رسه!
وقتی که می نویسم...انگار دارم پرواز می کنم!...تموم زندگی من نوشتنه...یه لحظه نمی تونم بدون نوشتن زندگی کنم...واسه همین با تموم وجودم و با تموم ثانیه هایی که همراه من هستند...باز هم می نویسم:

من نمی دونم این جنگ بین آقایون و خانم ها کی میخواد تموم بشه؟! دیروز بود که سر کلاس فنائی باز هم نزدیک بود بحث بالا بگیره و مقصر اصلی هم خود استادها هستند که جرقه ی اصلی آتیش جنگ رو می زنن، البته من خودم شخصا با تموم وجود ایمان دارم که ظلمی رو که مردها(در قدیم) به قشر زن کردن از جنایت هم بالاتره اما این سبب نمیشه الان هم به مردها به چشم بد نگاه کرد هم بین زنها و هم مردها آدم بد و خوب زیاده و نمیشه خوبی یا بدی یه نفر رو به خوبی یا بدی کل نفرات تعمیم داد...
مثلا دیروز فنائی سر کلاس میگه که: پسرها تو سن پانزده الی بیست و یک سالگی تو خیال و رویای کاذب هستند!(خب اگه خود فنائی اینطوری بوده دلیلی نیست که همه اینطوری هستند) و همچنین انصافا اگر دختر هستید و این پست رو می خونید خودتون بهتر می دونید که رویایی فکر کردن بویژه تو این سنین اصلا خصوصیت و ویژگی اصلی دخترها هاست و نه پسرها،یعنی در دخترها غالبتره و ممکنه پسرها هم بعضا چنین ویژگی داشته باشن،تازه اگر هم اینطور باشه رویایی اندیشیدن خیلی هم خوبه و اصلا بد نیست،و این غلطه که استاد گفت: خیالاتی بودن آدم رو از واقعیت دور می کنه،...من که خودم با خیالم به بسیاری از واقعیت ها رسیدم...
اما یه انتقاد از خانم ها!:
چرا یه سری منتظر هستن تا یه استادی از روی نادونی یه تیکه به پسرها بپرونه و اونها هم بگن:آفرین...دمش گرم...گل گفتی...!
بنده توی یه دونه از پست هام جهالت و نادونی یه سری از مردها رو نسبت به زن کاملا نقد کردم و این انتظار رو از خانم ها هم دارم که اونها هم برای جنس مرد که برادر و پدر خودشون هم هستند احترام قائل بشن...
اما این انتظار من خیلی خیلی کمتر از انتظار از مردها هست،با مطالعه و اطلاعات اندکی که دارم می دونم که الان بهترین فرصت واسه اینه که زنها تو این دوره و زمونه تلافی هرچی بدی از مردها رو دیدن سرشون در بیارن،اما میشه بجای این تلافی کردن دست به دست هم ارزش و شخصیت یک انسان رو جدای از اینکه مرد هست یا زن به تاریخ ثابت بکنیم، تو کل تاریخ بدترین رفتارها با زن می شد،همه که سعدی رو می شناسید بهتره بدونید خود سعدی اونقدر توی بوستان بر ضد زن شعر داره که آدم از یه همچین شاعر بزرگی بعید می دونه!،گرفتن حقوقی از زنها مثل حق بیرون رفتن از منزل!!! حق خرید کردن!!! حق انتخاب! حق عهده دار بودن مسئولیت ها از کوچکترین نمونه ظلم هایی بوده که مردها در حق زنها انجام دادن...و تو این دوره و با گسترش رسانه ها زنها دارای آگاه شدن و به ارزش خودشون پی بردن و عجیب نیست که در صدد انتقام باشن! اما بدی رو که نمیشه با بدی پاسخ گفت،من خودم بعنوان یه مرد از کرده پدران خودم واقعا شرمگین هستم اما در ضمن دلم هم نمیخواد جور کارای اونها رو من بکشم!
از نظر من زن هیچ کم و کاستی نسبت به مرد نداره و اصلا بحث کردن در مورد عیوب جنس مرد یا زن کفره،چون فرض کنید در حضور یک نقاش به تابلوئی که کشیده بخندیم و اون رو مسخره کنیم و روش عیب بذاریم،چه حالی به اون نقاش دست میده؟!
حالا فرض بفرمائید جلوی خدا که همه جا حضور داره به بهترین اثر هنری که خلق کرده(اشرف مخلوقات) بخندیم و اون رو به باد تمسخر بگیریم...!
***
باز هم بدون ذکر(!!!) نام فقط میخوام در کمال تعجب یه انتقاد از یه استاد بکنم:
من هیچ ادعایی نسبت به اینکه حد اقل دیپلم دارم یا مطالعه ام زیاد هست و... ندارم اما از یه نفر که مدرک دکترا داره خیلی خیلی بعیده که توی یه جمع پنجاه نفری مسئله ای رو مطرح بکنه که در شان کلاس نیست(مسئه آزادی زوجین...!)
من حتی توی وبلاگ خودم هم شرم می کنم که یه همچین بحثی رو مطرح کنم...این مسئله ای که تو کلاس و بین دانشجوها مطرح کرد هیچ ارتباطی به لارژ و راحت بودن نداره چون عدم داشتن عفت کلام و اندیشه رو هرگز نباید با راحت بودن و با جنبه بودن اشتباه گرفت...
بعد هم اون استاد قضیه ای رو که خیلی تابلو کرده، میگه بعدا خودتون متوجه می شید(انگار که با یه سری(عذر میخوام) نفهم روبروئه)و بعد هم که با شوخی چند تا از بچه ها مواجه میشه میگه که: دیگه به این مسئله دامن نزنید! انگارکه از فضا اومده و با یه همچین مسئله ای روی کره زمین مواجه شده !!!،خودش بحث رو راه می اندازه و خودش هم حسابی ماست مالی می کنه...
***

Ninja!

اولین برف زمستونی!

سلللللللللللللللللللام....(یه سلام روی ویبره! از سرمای هوا)!

می لرزم عجیب!...چه سرده...

وای یه اتفاق بی نظیر، الان با احسان کافی نت روبروی خوابگاهیم!

دوتایی با هم داریم وبامونو آپ می کنیم....

اون رو یه دستگاه دیگس....

خدا این فنائی رو بیامرزه آخه هر هفته یه حال و درست و حسابی بهمون میده....

اما بنا به کامنت اون دوست عزیز میخوام بدون ذکر نام (تابلوئه که!!!) یه لطیفه واستون بگم حال کنید:

یه نفر روز یکشنبه میره کلاس و  شروع می کنه به درس(!!!!) دادن(چکیده درس):

خب عزیزان...الان امریکایی ها خودشون از مدرنیته زده شدن!

و از اینکه صد و چند تا شبکه تلویزیونی دارن پشیمون هستن!...

ادامه...

عزیزان من نمی دونم جایگزین واژه ی روستوران  (rostaurant )!!!تو فارسی چی هست؟!

الان با روی کار اومدن انترنت!!!(enternet) –منظورش همون اینترنت هست!-(در نظر بگیرید اگر بجای inter بگیم enter چه بلایی سر این کلمه میاد !!!)

...آدم باید پرستژ داشته باشه!(پرستیژ رو میگه ها)!

...

این الهام علیِف (علی اف!) نمی دونید چه بلایی سر فرهنگ ترکیه آورد!
...

الان آدم ها ظاهر بین شدن و میرن پشت وترین(ویترین) مغازه ها...

...

خب بعد این آدمی که گفتم به ما گفت همه شما برادرها و خواهر های من هستید، من خودم اگه یه همچین برادری داشتم خود کشی می کردم!...

(عجب کیبرد بد دستی داره این کافی نت)

...

راستی چند روز پیش داشتم با خودم فکر می کردم که درس نگاهی دوباره چرا باید یه همچین عنوانی داشته باشه؟
به این نتیجه رسیدم که:احتمالا نویسنده کتاب یه بار یه نگاهی به تربیت اسلامی انداخته و خاطر خواه شده و دوباره یه نگاه دیگه انداخته! و اسم کتابش رو گذاشته نگاهی دوباره به تربیت اسلامی مثلا اگه سه بار نگاه می کرد اسم کتابش می شد نگاهی سه باره به تربیت اسلامی !!!

(هر جا هستید یه آفرین با صدای بلند به این هوش و آی کیوی من بگید!)

...

 و اما از معلم رابع که حالا فهمیدم اسمش رسولی هست!

به جان خودم بیخیال ترین آدم کل دنیا همینه!

دیگه داره بهم ثابت میشه که این بنده خدا اصلا تنها چیزی که نداره همین منطقه! خداییش خود شما صبح با چه زجری بیدار شدین و دوون دوون زیر بارون خودتون رو رسوندید به کلاس...اما این آقا اون لحظه داشته خواب منچ بازی کردن با ارسطو رو میدیده!

فکر کنم داره شعبه دوم فنائی افتتاح میشه!

...

اون خانومه که جلو میشینه و بچه بدی هم نیست نمی دونم چرا سر کلاس فنائی یه تیکه ی مثبتی اومد و گفت که چرا کلاس زود تموم میشه؟!!

من در جواب ایشون میگم اگه اطلاعات بیشتری در زمینه تلفظ اصطلاحات خارجی یا کامپیوتر و یا تربیت انواع حیوانات نیاز دارید می تونید تو گوگل سرچ کنید،اطلاعات خوبی بدست میارید!
...

گویا ساعت یک و نیم معلم رابع کلاس جبرانی(جبران بیخیالی) گذاشته و اگر حوصله بکنه و دلش بخواد میخواد درس های عقب افتاده رو بگه!!!(فکر کنم باید حدود چهار پنج ساعت کلاس بذاره!)

(راستی جنس خوب هم خواستید به امین شریفی مراجعه کنید!)

فعلا بای ی ی ...(در حال لرزش تلفظ کنید)

 

 

 

 

واسه چهار رقمی شدن وبلاگ ثانیه شماری می کنم!

 

جدید: تالار گفت و گوی وبلاگ در انتهای صفحه

سلام...

میون نوشته هام همیشه سه تا نقطه میذارم...آخه میدونم میون دوتا نقطه همیشه یکی دیگه هست که نمیذاره اون دوتا بهم برسن!

****
روز امتحان کنکور بود که صبح زود از خواب بیدار شدم...روز قبلش کنکور زبان شرکت کرده بودم که یه ذره اضطرابم رو کنترل کنم...تو لباس پوشیدن یه لحظه این پا و اون پا کردم و صبحانه هم که اصلا هیچ موقع نمی خورم و اون روز هم نخوردم...مامانم چند تا دونه شکلات داد تا سر جلسه بخورم...بابام خودش با ماشینش من رو رسوند سر جلسه...همش فکر می کردم دیر می کنم و هی به بابام می گفتم که تند تر بره...امتحان کنکور توی دانشگاه خودمون بود...قشنگ یادمه که تو دانشکده فنی مهندسی و تو کلاس 305 بود...اون نیمکتای فلزی دانشکده فنی مهندسی اون روز من رو تا دم مرگ برد!!!
مثل روز گذشته سر سوالای عمومی وقت کم آوردم مطمئن بودم می تونم زبان صد در صد بزنم اما همش سی و دو در صد زدم که البته هرچی هم زده بودم درست بود...وقتی برگه ی سوالای عمومی رو جمع کردن انگار غم عالم اومد تو دلم...با خودم می گفتم نفر آخر کنکور هم نمیشم!...سوالای تخصصی رو که می خواستم جواب بدم سوالای اول ادبیات تخصصی بود و هر چی وزن عروضی که بلد بودم و اصلا همه رو از حفظ بودم از یادم رفت!!! واسه همین ادبیات تخصصی رو هم به معنای واقعی گند کاشتم...بالاخره بقیه سوالا رو یه جوری جواب دادم و با یه عالمه دلشوره اومدم خونه...هر کی می پرسید کنکور چطور بود فقط می گفتم خوب بود...

خیلی انتظار اطرافیان از من بالا بود...توقع داشتن نفر اول کنکور بشم! و همین مساله حساسیت من رو خیلی بیشتر کرده بود...

باور کنید یکی از بدترین و پر تنش ترین لحظه های عمرم روز کنکور بود...

بعد از یه ماه و نیم نتایج رو که دیدم خیالم راحت شد که قبول شدم اما باز هم خیلی دلهره داشتم که کجا و چه رشته ای میتونم قبول بشم...رفتم مشاوره و مشاور هم که انگار اندازه یه بچه دبستانی نمی دونست به من می گفت هر چی دوست داری برو...میخواستم بهش بگم آخه اگه قرار بود هرچی رو که دوست دارم انتخاب کنم خب اینقدر پول نمی دادم بیام پیش تو و می رفتم همون رشته ای که میخوام...اما آخه من پسرم، و کار و بازار کار واسم تو آینده خیلی مهمه...

خلاصه مشاور من رو از اون حالی که داشتم بدحالتر کرد و...تا روز انتخاب رشته...نمی دونم چرا خدا اینقدر من رو دوست داره؟ آخه من که کاری واسه خدا نکردم ...اما انگار بهم وحی شد که فقه و حقوق رو هم انتخاب بکنم...

اما همش با خودم فکر می کردم ممکنه برم تو یه جمعی که مثل حوزه علمیه میمونه و همه ازون آدمای خشک و افراطی هستن...

دوستام هم همه بهم توصیه می کردن که برم دانشگاه آزاد حقوق بخونم...اما من از دانشگاه آزاد متنفرم...

هیچ موقع یادم نمیره روز اول دانشگاه رو...بدترین لباسهایی که به نظرم می رسید پوشیدم...با صورتی اصلاح نکرده و موهایی که رنگ شونه رو ندیده بودن...فکر می کردم شاید بهتره اینجوری برم دانشگاه یه موقع تو جمع طلبه ها تابلو نشم!!!
پام رو که گذاشتم تو کلاس فکر کردم اشتباه اومدم!!! آخه بچه ها اونطور که فکر می کردم نبودن...نفس راحتی کشیدم و اول همه با آقای اسماعیل پور گرم گرفتم...دیدم نه! درست اومدم...

استادها یکی یکی میومدن و می رفتن...اولین استادی که تو کلاس اومد فنائی بود...فکر می کردم ازون آدمای گیره اما بعد متوجه شدم که از خودم هم راحت تره!!!
روز به روز با بچه ها بیشتر گرم می گرفتم و خیالم از رشته ای که انتخاب کرده بودم دیگه کاملا راحت بود...

اولین کسی که آدرس وب رو بهش دادم خانم اسماعیلی بود و ایشون زحمت منتشر کردن اون رو تقبل کردن که واسه همین یک دنیا و به اندازه هر چی سایت و وبلاگ تو دنیا هست از ایشون ممنون و سپاسگزارم...

اصلا فکر نمی کردم کانتر ویسیتور وبلاگ از ده بالاتر بره!!! ولی وقتی این اتفاق افتاد دیگه مطمئن شدم که بر و بچ اهل وب هر هفته دو سه باری رو وبلاگ منت می ذارن...الان در مجموع چیزی در حدود هزار بازدید داشتیم که واسه یه وبلاگ خصوصی که فقط عده ی کمی از اپدیت شدنش مطلع میشن خیلی زیاده...اما باز هم وبلاگ یه چیزی کم داشت و اون نظر بود...که اون هم بعد از مدتی تکمیل شد و دوستان با نظرهاشون وبلاگ رو پر از بوی محبت و عاطفه کردن و من رو دلگرم تر از قبل واسه آپ کردن وبلاگ کردن...

امروز بعد از حدود دو ماه که از کلاسها می گذره...فقط یه چیزی میتونم بگم:

خداوندا شکرت که سه نعمت بزرگ به من دادی:

همکلاسهای خوب و با معرفت و وبگرد

بصیرت و آگاهی واسه انتخاب رشته

وصبری که می تونم با اون بعضی استادها رو تحمل کنم!!!

 

 

 

 

یه موشح تقدیم به شما

سلام...

سرودن این موشح کوچکترین کاری بود که می تونستم در برابر محبت های شما دوستان انجام بدم:

فهم و عقل و هوش میخواهی اگر

قله ی علم و هنر بر دوش میخواهی اگر

هر دمی علمی ز بن تا گوش میخواهی اگر

وصلت جان با شراب نوش میخواهی اگر

حق ندیدی،حق ظلمت پوش میخواهی اگر

قیل و قال جاهلی خاموش میخواهی اگر

وصله زن اول حروف شعر من

قلب دانش ها تو در آغوش میخواهی اگر!

موشح بالا تقدیم به برو بچ بی ریا و با عشق فقه و حقوق...

آمار بازدید از وبلاگ داره به عدد هزار نزدیک میشه که اگه این اتفاق بیفته یه وبلاگ چهار رقمی میشه و این یعنی معرکه!!!

...بعد از ظهر جمعه هست و میخوام برم والیبال...راستی باخت بی آبروی تیم ملی(!!!) والیبال ایران رو به تیم چک به همه ایرونیهای با غیرت تسلیت می گم...

بازهم این طرفا آفتابی بشید...بای

نظر یادتون نره!

یه هدیه ی کوچولو...!

سلام...بهترید؟
یه لحظه برید پایین صفحه...اون پایین پایین...دیدی؟

از امروز می تونید تو تالار گفتگوی وبلاگ در مورد هر چی که خودتون خواستید بنویسد...این تالار گفتگو از بخش نظرات کاملا جدا هست...شما توی این تالار می تونید واسه همدیگه...واسه استادا و...پیغام بذارید...

می تونید اعیاد و جشن ها رو تبریک بگید...

می تونید روز تولد دوستاتون رو بهشون تبریک بگید

می تونید حتی بطور آنلاین از طریق فروم تالار چت کنید!!!!

می تونید دو نفری در مورد یه موضوع خاص بحث راه بندازید و...

دیگه چی می خواید؟(هرچی خواستید از شیر مرغ تا جون آدمی زاد تو قسمت نظرات بنویسید تا جورش کنم!)

من هم خودم اولین پیغام رو توش نوشتم...

در ضمن این چند تا خط نوشته هم بمناسبت چهارشنبه ای که گذشت و استاد لطفی ترکوند:

نیم نمره گر تو خواهی تا شوی مسرور و شاد

زود پاسخ ده معماهای لطفی را که مسرورت کناد!

گر تو میخواهی که یابی در کلاس او حضور

مثل قرقی از میان آسمانها کن عبور!!!

چون اگر یک ثانیه تاخیر در کارت شود

غیبتی در دفترش سنگینی بارت شود!

گر دراین شعرم پر از عیب عروضی هست ،نیست

هیچ غم،چون بهر لطفی هست و اصلا شعر نیست!!!!

 

نظر یادتون نره...

موفق باشید

وبگرد نیمه شب!

سلام...

ساحره ام سحر کرد پرده نشاید گشود

لب نتوان تر نمود حرف نشاید شنود

آه ز بدمستی ام مست تر از من که بود؟!

مست سلامت شدم ای همه ی تار و پود!

 

ممنون از عزیزانی که با نظرهاشون دلگرمی همیشگی وبلاگ هستن...

یاد تابستونا بخیر،الان که پست می زنم ساعت سه و چهار دقیقه بامداده!!! و هنوز نخوابیدم...تابستونا همیشه تا این موقع بیدار بودم...

خوشبختانه حالم خیلی بهتره،از دعای دوستان!
موشح بالا و شعرهای پایین تقدیم به همه اونایی که وقتی آنلاین میشن یادی هم از این وبلاگ نویس تنها می کنن...

من مثل خارم، تو یه گل

تحملم کن تا ابد

وقتی که چیده میشیم و هر دو میریم توی سبد

هر دو می میریم تو یه روز...

رو سنگ قبر یه جسد...

تو رو به خوبی میشناسن

اما منم یه خار بد!

تحملم کن تا ابد...

***

نازنینا قطره ام،بهر تو دریا می شوم

وز فلک کورم،پی روی تو بینا می شوم

یک نظر بنگر به شعرم،بهترین آمال من...

در حروف اول مصراع پیدا می شوم!

 

 

چند تا عکس آس!

یه سلام شبانه...

عجب سریال قشنگیه این زیر تیغ،خیلی بازیگرای حرفه ای و دیالوگهای قوی داره، داشتم اونو نگاه می کردم گفتم بیام یه چند تا عکس آس بذارم حالشو ببرید:

-چند تا پوستر بی نظیر از هیفا وهبی:

پوستر یک

پوستر دو

پوستر سه

مجموعه ای کم یاب از وال پیپر های هیفا

 

طرح ساماندهی اکس پارتی!!!

بدون شرح:

۱

۲

۳

۴

 

 

 

دانشگاه بین المملی امام سیزدهم!

سلام...

امیدوارم حتی یه لحظه هم حال الان من رو نداشته باشید...از تموم بروبچ ویسیتور وب هم ملتمسانه خواهش می کنم حتی یه بار هم غذای دانشگاه رو مصرف نکید!
چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم که امروز رفتم با بچه ها غذاخوری...مثلا غذا کباب بود...فکر کنم کباب گوشت الاغ بود! البته صدرحمت به گوشت الاغ (من نمی دانم غذا امروز کش بود یا کباب!/هر چه بود آن، کرده حال من خراب)...من خیلی به این مسائل اهمیت نمیدم اما دیگه معجون امروز یه چیز دیگه بود!!! حالت تهوع،دل درد،دل پیچه و... کوچکترین بلاهایی بود که سرم اومد...فشارم هم افتاد پایین...به توصیه بچه ها میخواستم بیام خونه که آیت الله لطفی فرمودند غایب می خوری!!! من که از غایب خوردن ناراحت نمی شم فقط واسه اینکه بهش یاد بدم که چطوری با دیگران برخورد کنه سر کلاس نشستم!...باز دست این رفیق خوش مرامم آقا احسان درد نکنه که سریع رفت یه شیشه آبلیمو خرید واسم آورد...

من واقعا و با تمام وجودم واسه همه دانشجوهای مهمون ناراحتم که بنده خداها تو این چهارسال چی میخواد به سرشون بیاد...من که دیگه عمرا پامو نمی ذارم غذاخوری...الکی هم چه کلاسی میذارن بهش میگن سلف!!! من که خودم میرم فست فود دوستم آقا بابک...روبروی خوابگاهه، واقعا کارش بیسته،فست فود پستا.

تا خونه با دل درد رانندگی کردم نزدیک بود ماشینم رو بفرستم رو هوا!!!

در کل امکانات دانشگاه در حد صفره و هیچ چیزش بین المللی نیست...بخدا اگه یه خارجی نیمکتای کثیف و داغون دانشگاه رو ببینه از تعجب شاخ در میاره! اون از سقف فروریخته ی کلاس پونصد و سی و دو و اون از حراست ورودی آدم ندیده ی قسمت خانم ها!

امروز دیگه استاد لطفی هرچی داشت رو کرد و با جدیدترین فاشیون مدلهای!!! معما و چیستان عربی اومد کلاس که هیچ کدوم از معماهاش حل نشد...واسه هر معما هم نیم نمره تعیین می کنه که بعید می دونم دردی از کسی دوا بکنه، ساعت بیکاری باز هم رفتم فدک...تمام وجودم پر از اکسیژن شد،خیلی حال داد...

بنظر من سطح امکانات دانشگاه خیلی ضعیفه بنظر شما چطور؟:

لعنت خدا به این سه شنبه ها!!!

سلام بر و بچ توووپ و بچه های رزمنده و بیسجی رشته ی فقه و ((مبانی حقوق اسلامی))!!!
چی فکر می کردیم چی شد!
البته فکر نکنم که من و چند تا از خانم ها و آقاهای باحال کلاس اشتباه این رشته اومده باشیم بلکه اون دسته از دانشجوهای کلاس که دیگه تابلوئه کی هستن اشتباهی بجای حوزه علمیه یا پایگاه بسیج اومدن دانشگاه بین المللی،خدا ییش فکر نمی کردم یه عده اینقدر مخیلشون خز باشه!
بنده خدا امین شریفی رفیق با معرفت و با عشق من ساعت اول اومد واسه خانوما و به نفع اونها قدم بگذاره که با برخورد ((غیر انسانی)) اون خانم چادری که جلو میشینه و اسمش رو نمی دونم و تمایلی هم واسه دونستن اسمش ندارم روبرو شد...اه اه اه

بر خلاف انتظارم ((یه نفر دیگه)) تو انجمن علمی رای آورد! اصلا فکرش رو هم نمی کردم که بعضی خانوما حتی به کسی که بهشون توهین کرد رای بدن...

از همینجا دستگیرم میشه که بخدا قسم اولین مقصر تو نابرابری زن و مرد و توهینهایی که بهشون میشه خود زنها هستن(ببینید دیگه!)

حالم بد گرفته شد امروز از دست کار برخی از خانم ها و صد البته آقایون کلاس...

از خودم تعریفی نمی کنم اما هیچ موقع نشده در برابر اتفاقات دور و برم بی تفاوت بمونم واسه همین با تموم اونایی که مطمئن بودم به ((اون شخص)) رای دادن صحبت کردم و تقریبا همشون متوجه شدن که چه اشتباهی مرتکب شدن...

اما دیگه بیخیالش باید بشم چون من واسه خودشون گفتم و هیچ نفعی از این کاغذبازی ها و انتخابات نمی برم...

***

ساعت یازده عصر شعر بود و مثل همیشه کیدز با معرفت و با شعور کلاس هر چند که تعدادشون کم بود اومدن و رو شعرهای کم ارزش بنده منت گذاشتن...

امروز دوتا شعر خوندم:

سر می کشد به دخمه ام ماه نقره ای

چشمک زنان ستاره مرا یار می شود

بومی نشسته بر سر ویرانه ام کنون

تنها صدای اوست که تکرار می شود

می نالم غریبی وغربت به قعر شعر

تنها پناه بی کسی ام دیوار می شود

سر می نهم به سینه ی دیوار،بخت بد

دیوار هم خمیده و آوار می شود!
خار و کلوخ به جامانده ای ،فغان!

بستر برای خسته ی بیمار می شود

شمعی که از سر شوق گریه می کند

نومید از سحرگه دیدار می شود

خوابم به چشم نیاید دریغ و درد

زین قصه ی سیه که مرا اجبار می شود!
***

آه استاد اگر استادی ،

به کنارم بنشین تا گویم

درسی از دفتر خونین دلم

آه استاد مگر تا حالا چهره اش را دیدی ؟

که به من می گویی: به کجا خیره شدی؟

آه استاد مگر می دانی در کدامین قانون

بی گناهان همه محکوم به حسرت شده اند

آه استاد مگر می دانی

واحد هر غزل از شوق تباهی چند است

آه استاد مگر می دانی

حکم پرپر زدن یک مجنون

در کدامین بند است؟
آه استاد مگر می دانی اصل دل می گوید

عاشقی بسته به یک سوگند است:

بخدا تا رمقی در نفسم مانده به جا عاشقت خواهم ماند، تا ابد خواهم ماند...

***

نمازی روز بروز داره آپگرید تر میشه و باید بهش ایول گفت!

اما این فنائی!!!

انگشتای دستم از نوشتن در باره فنائی واقعا عاجزند:

((از اینجا به بعد خطابم به فنائیه:

آخه آدم با حال تو دیگه چرا؟؟؟ من نمی دونم مگه بحث کم آوردی که به قزوینیها گیر دادی و گفتی خسیس هستن! بعد که با برخورد ضربتی من مواجه شدی گفتی: نه منظورم اینه که حساب مالشون رو دارن...بابا من که اورجینال قزوینم هر سری با دوستام میریم بیرون به اندازه یه ست کامل عبا و عمامه خرج دوستام می کنم!!! این چه حرفایی بود که زدی؟))
در پاسخ فنائی فی البداهه این شعر رو سرودم:

ای تو دانشجوی مهمان همچو قزوین دیده ای؟
پسته ای چون پسته ی قزوین تو شیرین دیده ای؟
مثل قزوین تو بهشتی پاک و رنگین دیده ای؟
خورده ای انگور بسیار و ولی ای باخرد!
اینچنین انگور تاکستان تو نوشین دیده ای؟
جز به قزوین مردمانی خوب و سنگین دیده ای؟
جزبه قزوین کاخ ها و ابنیه زیبا و دیرین دیده ای؟
هرکه بد گوید ز قزوین بس عجب!

هیچ فرهادی ستمگر، تو به شیرین دیده ای؟

وقتی این شعر رو واسش خوندم احساس کردم واسه اولین بار تو زندگیش کم آورد!

***

سر کلاس فنائی صندلی ردیف جلو سقوط کرد و جالب اینجا بود که استاد فنائی تکیه کرده به میز و دست به کمر در حالی که فقط نیم متر با صحنه حادثه فاصله داشت می گفت:

یه مسلمون پیدا نمیشه اینا رو نجات بده!!!!!

***

از برخورد خانم های رزمنده کلاس امروز به فهم و شعور و مرام و معرفت بالای تعدادی از خانومای کلاس پی بردم که انصافا هیچی از کیدز واقعی کم ندارن...

***

بعد از کلاسا رفتم خونه مجردی احسان اینا...جای با صفایی بود...البته رفیقای احسان اونقدر اتاق رو پر دود کرده بودن که داشتم خفه می شدم...خیلی بچز باحالی بودن...آهنگای رپ گوش می کردن و حکم می زدن!

فردا هم لطفی با جدید ترین مدلهای معماهای عربی سراغمون میاد!!!

***

قربون محبتتون که چک کردید...نظر یادتون نره!