همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

آخرین پست سال ۸۵

سلام به شما و به بهاری که در راه است..

 

سلام همکلاسیهای عزیز این آخرین پستی هست که در سال 85 در این وبلاگ می نویسم سالی که پر بود از اتفاقات خوش و غم انگیز سالی که سال تولد غزلهای ناب بود سالی که باعث آشنایی من با همکلاسیهای خوبی مثل شما بود، سالی که باعث شد با نایابترین چهره های دنیا مثل لطفی و فنائی آشنا بشیم و..

 

دوباره خورشید، حجاب می زند کنار..

یخ و تگرگ می رود ز یاد..

و دست باد شانه می زند گل و چمن..

بهار نو می دمد نسیم..

و می چکد به مشام جان شمیم..

دوباره باز عید می شود دلم..

دلی که در عزای زمستان سیاه  گشته بود..

و انگار برف هم سیاه گشته بود..

دوباره باز شانه به شانه با غزل

می توان دوید..

و از قشنگترین باغ دل ترانه چید..

و داد دست باد..

تا بیاورد برای تو..

ترانه ای که شوق یافتن قافیه را..

کند نثار تو..

که شاید از پس تردید و شک..

بدون بغض باورت شود

که هستم از دل و جان..

دوستدار تو..

 

بهترین ثانیه ها رو برای شما در سال جدید آرزومندم و امیدوارم سالی بدون افسوس و اندوه پیش رو داشته باشید..

امیدوارم یک دنیا محبت عیدی بگیرید و اون رو با تمام دوستان و آشنایان قسمت کنید..

فعلا..

دعا یادتون نره..

 

 

 

 

 

 

پناه

سلام همکلاسی..

خوبی؟ چی می کنی با این تعطیلات؟، می دونم که داری رکورد خوابیدن رو می شکنی، بخواب و استراحت کن که باید بعد از تعطیلات روزهای سختی رو در کنار اساتید کم یابمون بگذرونیم..

متاسفانه (یا شاید هم خوشبختانه!) چند روزی نتونستم آپ کنم بعلت گرفتاری!

گرفتاریهای بزرگی مثل خوابیدن، چرخیدن تو خیابون و درس نخوندن!

نمی دونم چرا اینهمه نیاز به خواب دارم من؟، هر چی می خوابم باز هم خوابم میاد! مثلا اگه نه شب هم بخوابم باز هم اگه صدایی من رو بیدار نکنه حتما تا ساعت دوازده مهمون عزرائیلم!

در این چند روز به نکات خیلی جالبی دست یافتم و یکی از اونها این هست که جوش بی جوش! و بی خیال ! یعنی باید هر چی باقلوا و شیرینی هست رو یکجا فرستاد تو شکم و گرنه بعد از عید حسرتش میمونه به دل!

من اصلا نمی دونم واسه ایام تعطیلی باید چی کار بکنیم و چه تکلیفی درسی باید انجام بدیم! تصمیم هم ندارم بدونم تعطیلی یعنی تعطیلی! و باید خوش گذروند نه اینکه از تو مفاتیح چهل تا نمی دونم چه جور مفعول به رو استخراج کرد!

 

پناه

به آغوشت پناه آورده ام من

دلی پر خون و آه آورده ام من

مرا شام سیه شب کرده اما

برای تو پگاه آورده ام من

مرا حد زد دو چشم تو ازین رو

نگاهی بی گناه آورده ام من

مرا عمریست چاهم می نمایند

نظر بر سوی راه آورده ام من

رخ شطرنج من گمکرده راهش!
پیاده نزد شاه آورده ام من!
بدین شعر سبک انگار شمعی

بسوی نور ماه آورده ام من..

(نوید)

 

ایام بسیار خوشی رو واستون آرزو می کنم و به علت نداشتن حرف بیشتر از این سرتون رو درد نمیارم، مواظب خودتون باشید و تا می تونید درس نخونید!

فعلا..

دعا یادتون نره..

سلام همکلاسی..

پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک می گم، امیدوارم در سال جدید موفق و پیروز وشادتر از همه باشید، در ابتدا شعری رو تقدیم می کنم که همین امروز سرودم و بی ربط به اوضاع ایران خودمون هم نیست:

 

 

یکی در پی آب بودش هوس

یکی تشنه لب بود و نشنید کس؛

صدایش که می گفت آبش دهند

خنک قطره ای روی آتش نهند

نخستین اگر چه  پی آب بود

لبش تر، دلش شاد و سیراب بود!
ولی چون که جیبش پر از سیم بود

چه او را ز نا کامی اش بیم بود؟

به شهری رسیدند هنگام شب!

همان مرد سیراب و آن تشنه لب

چو بر خاست فریادشان در هوا

بگشتند  مردم    بسوی   صدا

چو شب بود و چشمانشان کوربود

در خشیدن سیم و زر نور بود!

بکردند سیراب، سیراب تر !

گرفتند از بوالهوس سیم و زر

نگون بخت آن تشنه لب جان سپرد

نه از تشنگی از غم و غصه   مرد

بگفت آخرین جمله اش اینچنین:

چه بی مایه هستند اهل زمین!

که چون جیبشان پر شد از سیم و زر

نکردند بر حق و باطل نظر!

(نوید)

 

بنده احتمال میدم آخر ترم جناب استاد لطفی حال ردیف آخریها رو بگیره چون دیروز بشدت سر کلاسش قیام کردیم! واقعا فاز داد، مخصوصا انوع و اقسام سرگرمی های مفید و آموزنده!

اصلا معلوم نیست این کتاب شرح لقمه! به چه درد می خوره؟ و بجز یه مشت اراجیف چیز دیگه ای نداره! یعنی برای دوران ما اینطور هست، اگر کتاب خدا بود و تماما قول مستیم معصوم بود قبول! اما وقتی یه نفر هفت صد سال قبل یه برداشتی از اسلام می کنه و کتاب می نویسه دلیلی نداره یه ملت هم اسیر برداشت اون بشن! ممکنه الان خیلی ها با نظرم مخالفت کنند اما یه کم بریم جلو تر بویژه خانمها می بینن که در این کتاب اونها موجوداتی فراموش شده هستند، من خودم این کتاب رو بیشتر برای خنده و سرگرمی میخونم تا اینکه بعنوان الگوی قانونی!

هیچ معلوم نیست چه بلایی قراره سرمون بیاد اون از آئین دادرسی مدنی که نمازی حتی یک قانون اون رو هم با قوانین دیگه تطبیق نداد و رفع تعارض نکرد! و فقط گفت حفظ کنید!!! اون از اصول استنباط که بعیده بیشتر از پنجاه صفحه با توجه به سرعت لاک پشتی که داریم برسیم و اون هم از حقوق اساسی که بخدا قسم اگه نداشتیم سنگین تر بود! چون سر فصلهای ما یک دهم حقوق هم بار علمی نداره و من نمی دونم چرا تیر خلاص نزدن و نگفتن که حقوق اساسی و شرح مباحث شیرینش هیچ جایگاهی در فقه و حقوق نداره و دوشنبه ها دو ساعت باید چرت و پرت بشنویم!

فکر کنم فردا اگر سعادتی نصیب بشه و وکیل بشیم در جلسه دادگاه به این مسئله که کدوم طرف دعوا کجا نشسته اعتراض کنیم!!!یا از قاضی بپرسیم که عالم و بالغ و.. هست یا نه؟ و اصلا صلاحیت رسیدگی داره؟ خیلی باحال میشه، فکرش رو بکن و بخند!

دیروز اگر لطفی یه ربع دیرتر اومده بود کلاس رو می پیچوندیم ولی متاسفانه درست موقعی که می خواستیم بریم خونه خودش رو رسوند، لطفی اگه نیاد هم ایرادی نداره اما خیلی زور داره که نمازی خودش نیم ساعت تاخیر می کنه و ما رو می کاره اما اگه ما یه ثانیه بعدش بیایم تو کلاس انگار گناه کبیره انجام دادیم.

خیلی باحالند استادهای ما که تکلیف نوروزی دادن! بهتر بود پیک هم میدادن رنگش کنیم حوصلمون سر نره! واقعا خنده داره!

***

هر سال می گفتیم یا مقلب القلوب و الابصار..

حول حالنا..

ولی امسال می گویم:

مرا همیشه شاعر و عاشق نگه دار..!

 

فعلا..

دعا یادتون نره..

تولدم مبارک!

سلام..

اگه چند روز پشت سر هم بیخیال آپ کردن وب بشی، اگه درس رو دور بزنی، معلومه که یه خبرایی هست و داری ناز می کنی! اول بذار یه چند تا عکس رو با هم ببینینم بعد بریم سر اصل مطلب:

بنظرتون این کیه؟:

 

یا این یکی:

یا این:

ابهت رو می بنید؟! این ها عکس هیچ شاعر و هنرمند  وبنویس و عزیز و مامان و جیگر و باحالی نیست بجز: نوید!

خواهش می کنم!

عکس اول درست نوزده سال و یک ماه پیش گرفته شده! یعنی روزی که من ده روزه بودم، تو اون ده  روز چنان به اسرار این دنیا پی بردم که به مرحله فنا رسیدم و می بینید که خیلی خیلی طلبکارانه دارم به دوربین نگاه می کنم!

تصویر دوم و سوم برای زمانی هست که بنده یک سالم تموم شده بود(ای..یادش بخیر جوونی!) و برای خودم جشن تولد تدارک دیده بودم! معصومیت و بی گناهی از چهره این کودک در عکس می باره! اما معلوم نیست تو سرش چه فکر شومی رو دنبال می کنه!
 این عکس برای زمانی هست که دو سالمون تموم شد و فکر کردیم کسی هستیم! برای همین خیلی قلدرانه نفسمون رو جمع کردیم واسه خاموش کردن یکی از شمع ها! کل انرژی حیاتم تو همون یه فوت خالی شد!:

عکس بعدی واسه زمانی هست که چهار سالم بود، روند رشد رو می بینید، ماشالله..هزار ماشالله رستمی بودیم!:

این لبخند شیطانی رو بنده در پنج سالگی تحویل دوربین دادم:

این پروفسور هم هفت سالشه!:


اصل مطلب اینه که امروز روز باشکوه و به یاد ماندنی و بزرگ تولد من هست! (می بینید تواضع رو؟!)

تولد امسال یکی بهترین سالروزهای تولدمه بخاطر اینکه دیروز واقعا خوش گذشت و عالی بود! مخصوصا ساعت لطفی که چه جِریاناتی در جِریان بود و چقدر بنده خدا رو اذیت کردیم! خیلی حال داد حداقل کم کمش به اندازه سه نمره که اذیت شد! ایشالله بقیه نمره هایی رو هم که نداد طلبش!

وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای وای.. اگر دیروز یه اتفاق هم نمی افتاد یگه  مطمئن بودم بهم خیلی خوش گذشته و اون اتفاق انفجار هسته ای مخ من در ساعت درس اکبر زاده بود که واقعا بهش تبریک میگم که با اینکه سن و سالی نداره و جوونه اما چنان مخ میخوره که انگار یه کهنه کار مثل فنائی داره این کار رو انجام میده! من نمی دونم چی میخواد ثابت کنه این استاد؟! هر سوالی که ازش بپرسی دقیقا چهل و پنج دقیقه در مورد اخلاق و اینکه ما باید تلاش کنیم توضیح میده حالا هر سوالی که میخواد باشه! اما جوابش همیشه همون مضامین اخلاقی و توصیه های کودکانه هست!

تصورش رو بکن یه المپیک  بذارن بین اساتید لطفی و نمازی و اکبر زاده و فنائی در زمینه مخ خوری! نتایج مسابقه این میشه:

در قسمت پیچوندن سوالات استاد فنائی با اختلاف بسیار قابل ملاحظه ای از همه پیش میفته و بعد از اون لطفی قرار می گیره در مقام دوم! در بخش انفجار مخ با تی ان تی رقابت بسیار نزدیکی وجود داره اما لطفی از همه عقب میمونه و اکبرزاده با مهارت تمام به نمازی و فنائی ثابت می کنه که حرفی برای گفتن داره و صد در صد اول میشه! اما در قسمت گیر دادن بیجا دو نفر فقط وارد مرحله نهایی میشن و اونهم نمازی و اکبر زاده هستند که نمازی براحتی اکبرزاده رو در این مرحه شکست میده! در قسمت طرح موضوع خارج از بحث واقعا نمیشه برنده رو اعلام کرد اما اگر انصاف بخرج بدیم حتما فنائی و نمازی و اکبر زاده حرفهایی برای گفتن دارن و فنائی براحتی بقیه رو دور میزنه و اکبرزاده دوم میشه و نمازی هم از صحنه رقابت محو میشه! در قسمت حالگیری(بخش نمره!) لطفی مثل آب خوردن مقام اول رو کسب می کنه و اکبرزاده هم اصلا هنوز رو نکرده! بقیه هم از رقابت انصراف میدن! در قسمت قیافه گرفتن و اخم، نمازی براحتی به بقیه ثابت می کنه که حریف نداره، بقیه هم هر چی تلاش می کنن کاری رو پیش نمی برن! این وسط هم در رقابت تنگاتنگ اساتید مغز دانشجویان معصوم براحتی به سیب زمینی تبدیل میشه!
خب، تولد خودم مبارک!

فعلا..

دعا یادتون نره!

mad

یه سلام از یه خسته مثل من مثل یه ناله از ته چاه!مثل یه ..

اه اه اه اه اه..(الان میگم چرا!)

اگه حالتون خوبه و قصد دارید با نشاط و شور فراوون یک روز جدید رو آغاز بکنید، اگر تصمیم دارید از آرامش نسبی که دارید لذت ببرید، اگه..

کافیه تا استاد نمازی پاش رو به کلاس بذاره تا همه آرزوهاتون بر باد بره! واقعا دپرس کنندس حتی دو ساعت زندگی با این فرد! بیچاره اونایی که..

من نمی دونم فلسفه زندگی این بشر چیه؟ و دنبال چه هدفی هست در طول حیاتش و واقعا از چه چیزی لذت می بره و اصلا آیا تا کنون لذت برده؟! بعید می دونم سالی بیشتر از سه تا لبخند زنه اونهم به چیزهایی که فوق العاده بی نمک هستن! مثلا به اینکه یه علامه ای بدون جوراب در بیاد بیرون یا چیزهای فوق العاده یخی مثل اینها..

بابا! یه عشقی یه شوری یه حالی یه چیزی یه کوفتی! وای وای وای هر چی استعاداد و ذوق شاعری در من بود این نمازی فر امروز کشت! بخدا من هرگز فکر نمی کردم حتی بدل فنائی هم وجود داشته باشه چه برسه به استادش! من نمی دونم چی میشه بجای اینکه هر جلسه لفظ ((zena!)) و ((zena zade))  یا ((heiz))  رو  مثال بزنه یه دو تا دونه بیت از حافظ و سعدی و مولانا بخونه یا اینکه بجای اینکه زوم بکنه تو چشمات یه لبخند تحویلت بده تا ذوق داشته باشی ادامه درس رو گوش بدی! بخدا عقربیه که لنگه نداره توی دنیا! بنده ترم پیش اعلام خظر کرده بودم در مورد این آدم..

آدمی که در اوج گرما تموم دریچه های هوا رو به کلاس رو می بنده و وقتی که هوا طوفانی و بسیار سرده پنجره ها رو باز می کنه واقعا و بدون شک از مشکلات بزرگ روحی رنج می بره که صد در صد ریشه در بیرون کلاس داره!

فقط یک بار برید درس امروز رو بخونید تا ببینید کتاب چی گفته و نمازی چی گفته! دلم بحال خانم صیاد سوخت که هرچی میخواست به سخنان گهربار نمازی ایبراد وارد کنه ایشون خیلی خونسرد می گفت وارد اون بحث ها نشید انگار اگه وارد اون بحث ها بشیم از آسمون عذاب الهی نازل میشه!

بنده روز قیامت با یک سوال ابهامم رو برطرف خواهم کرد که: خدایا! آخه مگه من چه گناهی کردم باید در زندگیم با یک همچین بشری مواجه بشم!؟

عذاب کلاسش یه طرف خشکی درس از یه طرف دیگه! تلفظ کلمات توسط ایشون واقعا مغز آدم رو به هزار قسمت مساوی تقسیم می کنه:

قرب الهی: گربه الهی!!!

بشنوه: بشنه!(من نمی دونم این لهجه کجاییه؟!)

سبزَ میدان: سبزه میدان (شاید البته منظورش یه محله دیگه ای بوده و من بلد نیستم!)

 

خدا داند که من از دست این مرد

پریشان حال و بیمار و ملولم

برای رستن از دستش خدایا!

دهم هم جان و هم ایمان و پولم!

خدا داند که این استاد بد خلق

گرفته شور و عشق و حال ما را

به بدخلقی و بد حرفی و دعوا

کشد دلگرمی و آمال ما را

خدا داند که خنده بر نمازی

بود چون آتشی در قعر دریا

نمازی تا ابد هرگز نخندد

مگر روزی که بیند مرگ ما را!

 

استاد لطفی که امروزثابت کرد همون ابن عربی ترم قبله و از روی کتابی که اعراب گذاری نشده از بچه ها خواست بخونن و توضیح بدن که کتاب چی میخواد بگه؟!، انگار که ما سالهاست داریم عربی می خونیم و نمر هامون هم مصداق این امره! خب مسلما کتابی که نویسندش استاد لطفی باشه دیگه اوضاعش مشخصه و انتظار هیچ معجزه ای در ارتباط با نمره گرفتن از این درس نباید داشت، چون اون موقع که استاد لطمفی فقط مدرس بود اون شد حال و روز ما حالا که مولف هم هست دیگه..

بیکار که شدی و درس خوندنت تموم شد یه دو کلمه نظر هم بذاری ضرر نمی کنی!
فعلا..

دعا یادتون نره..

حاشا به انسانیت

سلام..

 

دلبری از جنس ماه..

من ز پشت پنجره..

شب کماکان زنده است..

کو ستاره، کو چراغ؟..

همنشینم هست آه..

آهم آید پیش از آه..

من نگاهم رو به ماه..

کو ستاره کو چراغ؟..

اشک در چشمان من..

شعر در دستان من..

ماه پشت پنجره..

کرده بی جان جان من..

شیشه ها باید شکست..

پر کشیدن لازم است..

ماه دور از چشم نیست..

دل بریدن لازم است..

دل بریدن از هوی..

دل بریدن از هوس..

دل بریدن از همه..

دل بریدن از نفس..!

 

بالاخره تموم شد! مراسم تدفین به پایان رسید، هر کسی دیروز دانشگاه حاضر بوده بعید می دونم بغیر از افسوس خوردن کاری از دستش برمیومد چون وقتی یک لشگر سپاهی رو توی دانشگاه بیارن که تا دندون مسلحه و همچنین ناجا و بسیج هم وارد عمل بشه دیگه مگه میشه در مورد خونه دوم خودمون دانشگاه هم نظر بدیم؟! استغفر الله، برادر! این حرفها چیه؟ اگه بخوای اظهار نظر بکنی که متهم میشی به ضد انقلاب و اسلام و خدا بودن و میبرنت جایی که عرب نی انداخت!

آخه عزیزان کی هست که با کسی که جونش رو برای میهن ما فدا کرده مخالفت کنه؟! ما دانشجویان با اونها که مشکلی نداریم و همونطور که قبلا گفتم با پیامدهاش مشکل داریم که غروب دیروز یکی از اون پیامدهاش کاملا آشکار شد و اون راه دادن زوار(!) شهدای گمنام به دانشگاه هست تا جلوی ما روی خاک بیفتن و ضجه بزنن! آخه مگه ما خودمون کم غم و غصه داریم که چیزی هم بهش افزوده بشه؟!

پریروز هم که اگه یادتون باشه یه مانیتور گذاشته بودن توی راهرو تا سرهای بریده و دل و روده های متلاشی شده رو نمایش بده! و ما بعد از مشاهده اون تصاویر وارد کلاسی بشیم! تصور کنید دانشجویی که با این روحیه درس بخونه و فردا میخواد مدیر و وکیل و مسئول این کشور بشه فاتحش خوندس! مقایسه کنید این وضعیت و این جو دانشگاه رو با دانشگاهی که با نعمتهای خدا مثل گلها و گیاهان و جلوه های طبیعی تزئین بشه همچنین بجای نوحه عربی یک موسیقی اصیل ایرانی پخش بشه کدوم یک بازدهی بالاتری داره؟! فکر و ذهن کدوم یک از دانشجوها سالمتره؟

بودجه ای که دیروز برای این مراسم مصنوعی اختصاص داده شد اگر صرف خرید کتاب برای کتابخونه فقیر دانشگاه میشد خداپسندانه تر بود یا اینک..؟

سی سال تمامه داریم با تفکرات کلیشه ای زندگی می کنیم که بجز عقب موندگی هیچ چیز در بر نداره، تموم شهر مون پر از مزارهای همین شهدای عزیزه اما فرهنگمون یک درجه ترقی نکرده، اگه دیروز یک خیابون مجاور محل تدفین میومدید صدای ترقه گوشهاتون رو آزار می داد، اگر میومدید سه راه خیام ترافیک ماشینها کلافتون می کرد، اگر می رفتید بازار برای خرید اونقدر دوز و کلک می دیدید که حالتون از هرچی آدمه بهم می خورد، متاسفانه ما ایرانیها چیزهایی رو برای خودمون مقدس می دونیم که خودمون یک درصد هم بهشون اعتقاد نداریم، اگر اعتقاد داشتیم یک دانشجوی مهمون رو برای چند تا واحد یک روز معطل نمی کردیم، اگر اعتقاد داشتیم پخت و پز غذای دانشگاه رو به بخش خصوصی واگذار نمی کردیم، اگر اعتقاد داشتیم در اتاقمون رو از تو قفل نمی کردیم تا دانشجویی برای سوال مزاحم استراحتمون نشه! مسئله امروز ما این شهدا یا چهارتا موی بیرون یه دختر یا آستین کوتاه یه پسر نیست! مسئله امروز عدم وجود وجدان در برخی چهره های دانشگاه که برای سر کار موندن دست به دامان پاک شهدا میشن و بغیر از بدنام کردن اونها هم هیچ کار دیگه ای نمی کنن..

دانشگاه عزیز ما دیروز شاهد بدترین صحنه ها بود، روبروی دانشگاه علوم پایه یه نفر (مثلا) بسیجی روی شونه دیگری رفته بود و فریاد می کشید: ما راه اینها رو ادامه می دیم! کی میخواد با ما مخالفت کنه؟! با فریادش مثلا میخواست در دل دانشجو ها رعب و وحشت ایجاد کنه، اما من در جواب اون و غفوری فرد و تموم کسانی که دیروز با اسلحه و چوب و چماق دانشگاه رو تبدیل به میدان جنگ کردن میگم که سلاح ما فکر ماست، تفکری که سازنده آینده کشور ماست و اگر دست شما دیروز کلاشینکف بود و دست من چند برگه جزوه قول میدم یک روز با همین چند برگ جزوه اسلحه های شما رو به زمین بیاندازم..

دعا یادتون نره..

فعلا..

مثل پیچک

سلامی گرم، به گرمای اشک..

 

سلام عزیزان، در این چند روز متاسفانه بدلیل مشغله زیاد نتونستم وبلاگ رو آپ کنم و میلیونها ویزیتور رو منتظر گذاشتم!..

 

متنی رو که نوشته خودم هست تقدیمتون می کنم:

پیچک

هوا بوی سرسبزی میداد، بهار نزدیک بود، همه جا سبزه روییده بود، ((سنگها هم خزه زده بودند!))، ((صخره های سخت!)) نیز می خواستند گل کنند!، گرده گلها را نسیم بهاری به هر سو می برد و در هوا می فشاند، گلها زیباتر از همیشه بنظر می رسیدند، مخصوصا تک شقایق باغ که نظیرش در هیچ جای دیگر نبود، در پای گل، پیچکی جوان، به امید تکیه بر ساقه شقایق از خاک سر برآورده بود، گل لبخند زنان در دل پیچک امید رویش می پروراند و پیچک به امید رسیدن به سرخی گل راه پر پیچ و خم ساقه را می پیمود، راهی که با خارهای گیاهان دیگر پوشیده شده بود، پیچک از گل، قول گرفته بود که وقتی به او می رسد گل او را پذیرا باشد و پیچک از نزدیک سرخی گل را تماشا کند، پیچک همچون مجنونی دیوانه وار راه ساقه را پیمود، از میان خارها عبور کرد و به شوق دیدن گل لحظه ای درنگ جایز ندید، زیر رگبار شدید بهاری که همه مامن می گرفتند پیچک به راه خود ادامه می داد اما..

اما وقتی پیچک به نوک ساق رسید، گل چیده شده بود..!

***

شکر خدا چند روز تعطیلی داشتیم وگرنه با کلاسهای خسته کننده امروز تلفاتمون حتمی بود! استاد اکبرزاده که متاسفانه باز هم کرامت بخزج دادن و هرچی اطلاعات مختلف بدست آورده بودن از عربی و فلسفه و اخلاق و منطق و فقه و.. همه رو میکس کردن و تحویل مخ ما دادن! وقتی درسش تموم میشه گوشم مثل کسی که موج خمپاره گرفته باشدش سوت می کشه ولی باز انصافا دمش گرم که توی تدریس چیزی کم و کاست نمیذاره..

اما در مورد درس امروز لطفی برام خیلی عجیبه که چرا درسهایی که امروز داد مصداق عینی یا اصلا نداشته یا اگر داشته خیلی تعداد کم اهمیتی بوده، مثلا در مورد نکاح زن مسلمان با مرد مشرک و شرایط قبول اسلام و اینکه اگر زن قبل از ازدواج شرط بذاره واسه نفقه یا.. خیلی مصداقهای عینی محدودی داره و انصافا در مورد هر کدوم از مثالهایی که استاد زد اگر واقعا دو طرف پایه هم دیگه باشن و زن به امید نفقه و مرد به امید تمکین از سوی زن تن به ازدواج نده خب امکان نداره چنین محالاتی هم پیش بیاد! یا مثلا فراموش کردن تعیین مهریه پیش از عقد بعیده الان از سوی خانواده دختر (خصوصا) در ایران اتفاق بیفته و مثالهای دیگری هم که مطرح شد و در ضمن الان که هر دختری خودش رو سر تر از همه می دونه تعیین مهر المثل کار جناب حضرت فیله! بنده که امروز کلا موبایل بازی کردم و امیدوارم آخر ترم دچار حال گرفتگی نشم!

فردا مراسم تدفین شهدا هست و خدا ختم بخیر بکنه، من که میخوام بخوابم اگه خبری شد لطفا بنده رو هم در جریان بذارید..

فعلا..

بای..

 

احسان جان تولدت مبارک

سلام عزیزان..

در ابتدا واجبه (کفایی!) که تولد دوست عزیزم آقا احسان رو صمیمانه تبریک بگم و از خدا عمر با عزت واسش آرزو می کنم..

چون خودم هم متولد اسفند هستم برای همین تموم خصوصیاتی که احسان تو طالع بینی متولدین اسفند نوشته رو تائید می کنم البته بجز نکات منفی اون(!!!)، جفتمون آخر سال متولد شدیم دیگه، یعنی اگه یکم صبر می کردیم و یه سال دیرتر بدنیا میومدیم و وضعیتمون خیلی بهتر میشد(!!!)..

راستش رو بگید، چقدر درس خوندید؟! البته چو دانم و پرسم سوالم خطاست!

عجب اتفاقایی تو این چند روز تو دانشگاه افتاد! چنان دعوایی در گرفت بین اصلاح طلبها و بسیجیها که واقعا تاریخی بود! مسئله هم بر سر تدفین شهدای گمنام در حیاط دانشگاه بود..

مسئله خیلی ساده ای نیست که بشه احساسی با اون برخورد کرد، بلکه هم حرمت اونها ممکنه خدشه دار بشه و هم اینکه صد در صد بعد از این اتفاق جو حاکم بر دانشگاه دقیقا مثل جو گلزار شهدا خواهد شد که البته چیز بدی نیست ولی پیامدهایی که از نظر فرهنگی بهمراه داره واسه دانشجو و دانشگاه خطرناکه:

جایی که زیر نظر وزارت علوم هست اگر زیر نظر بنیاد شهید هم قرار بگیره از دخالت این سازمان به دور نمیمونه و بنیاد میتونه ادعای حاکمیت به اون منطقه داشته باشه و بنابراین همونطور هم که دلش میخواد میتونه و اختیار داره که اونجا رو اداره کنه!!! (امیدوارم متوجه منظورم شده باشید)

یه خبر هم امروز به دستم رسید که دیشب گلزار شهدای گمنام تپه ی نور الشهدای قزوین(در منطقه فدک) مورد تخریب افراد ناشناس واقع شده که صد در صد با مسئله دانشگاه ما بی ارتباط نیست و حتما اعتراضی بوده به این حرکت مسئولین دانشگاه..

آقای غفوری فرد ریاست دانشگاه بدون نظر سنجی از دانشجوها حق اتخاذ همچین تصمیمی رو نداره و د سته که به ظاهر کار پسندیده ای داره انجام می گیره اما بنا به دلایل بیشماری که نمیشه تو این وبلاگ بنویسم تدفین شهدای گمنام بجز حتک حرمت اونها که مظلومانه رفتند و ظالمانه موندند میتونه خیلی شرایط رو برای دانشجوها عوض بکنه و رفت و آمد عوامل بنیاد شهید و نیروهای مسلح که از این به بعد باید شاهدش باشیم در محوطه دانشگاه بی معنی هست..(خدابخیر کنه)

وقتی در مصاحبه با غفوری فرد در مورد تشدید سختگیری حراست سوال کردم گفت:

دانشگاه فقط محل تحصیل علم هست!

اما اشون امروز با این کارشون دارن حرف خود رو زیر سوال میبرن..

**

دیروز تو دانشگاه ما آزمون کارشناسی ارشد بود، خواهرم هم شرکت کننده این آزمون بود و اگر بدونید در مورد کیفیت و نحوه برگزاری این آزمون چه چیزهایی گفت! فقط همین رو بگم که ما که نمیتونیم تو کلاسامون دو ساعت دوام بیاریم ببینید این بنده خداها چهار ساعت چه زجری کشیدن تو اونجا!

امروز که چون پنج شنبه هست و فردا تعطیلیه و میخوام برم بیرون نمیشه درس خوند، فردا هم که جمعه هست و.. شنبه ها هم که طبق قتوای برخی دانشجوها (مثل خودم) درس خوندن حرامه و بهتره اصلا تا عید امسال بی خیال درس و کتاب و.. بشم!

دعا یادتون نره..

فعلا..

کعبه من

سلام همکلاسی، خوبی؟

خوب خوابیدی امروز! ولی من نخوابیدم، آخه کلاس تربیت بدنی داشتم و شکر خدا این مانع میشه که زیادی بخوابم!

خیلی خوب بود، خوش گذشت...

قسمت من هم این بود که اسمم تو قرعه کشی دانشگاه برای مکه در نیاد:

 

((کعبه))

خدا گر مرا کعبه راهم نداد...

ولی کعبه ی دیگری را نشانم بداد

سرا پای  کعبه چو باشد سیاه

سیه چشم من می درخشد چو ماه!!!

غزل چون به من گفت لبیک گو!

چه مستانه لبیک گفتم به او!:

مرا کعبه ای هست در آسمان

که در خاک نبود ز حسنش نشان

چو او هم مرا باز دارد ز خویش...

طوافش کنم بیشتر هم ز پیش...!

فعلا...

دعا یادتون نره...

closer...

در درسهایمان به ما آموختند که ماست سیاه است...ولی همیشه یک نفر هست که باورمان را بارور سازد...

***

او را چه نیاز است به آرایش صورت؟

هرعضو رخش هست نماینده شوکت!

سلامی به لطافت غزل...

خوبید عزیزان...

بالاخره دانشگاه حاضر شد یه استراحت درست و حسابی بده به ما! اگه درست فهمیده باشم قراره چند روزی تعطیل باشیم که اعجاب انگیزه!
انگار قراره پیکر چند شهید گمنام در محوطه دانشگاه تدفین بشه که برخلاف نظر برخی احزاب بنظر من سعادت خیلی بزرگیه و بالاخره یه جایی تو دانشگاه پیدا میشه که آدم بهش پناه ببره ومجبور نشه بکوبه و بره فدک...

امروز دکتر البرزی ادبیات فرسی رو به باد فنا داد!
چقدر جالب تلفظ میکرد: ((رِ))-این علامت گویا همون رای مفعولی هست که بر اثر گذر زمان الفش به کسره تبدیل شده- که یاد محمدرضا شاه اقتادم که اون هم اینطوری تلفظ می کرده!

و ((وِ)) هم  همون وَ خودمون هست که امیدوارم همه متوجه شده باشید منظور استاد رو...

اما دکتر البرزی همونقدر که به ادبیات فارسی پشت کرد در عوض تا دلتون بخواد کلمه انگلیسی بکار برد و در ضمن طریقه تلفظ صحیح حرف ((کاف)) رو هم به ما یاد داد!!!

امروز روز خیلی خوبی بود و بجز این کلاس چیز دیگه ای نداشت....

فعلا...

دعا شدیدا یادتون نره...!