همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

یاد کارتونهای قدیمی بخیر

سلام بچه ها!
بعضی وقتها مثل همین امروز یاد دوران کودکی مخصوصا کارتونهای قشنگ اون زمون می کنم، راستی عجب کارتونهایی نشون می داد تلویزیون، آدم میخواد دوباره بچه بشه  اونا رو ببینه انصافا نسل ما کارتونهای خیلی قشنگ تری از این چرندیاتی که بچه های الان می بینن نگاه می کردن، امروز سعی کردم تا اونجایی که یادم میاد اسم اونها رو لیست کنم، شما هم یه نگاهی به لیستم بیاندازید تا یاد دوران قشنگ کودکی بکنید، عکس بعضیاشون رو هم قرار دادم که روی اسم اونها کلیک کنید تا عکسشون رو ببینید:

 

زبل خان (زبل خان اینجا زبل خان اونجا زبل خان همه جا!، همون شکارچی از خود راضی!)

می تی کمون (نیاز به تعریف نداره! فکر کنم همه دوستش داشته باشید، الان هم فقط روزهای شهادت پخش می کنه فکر کنم!)

پسر شجاع (کارتونی که بعید می دونم نظیرش تولید بشه،یادش بخیر شیپور چی، قهوه ای، نارنجی، خانوم کوچولو! هیچ وقت با خودمون فکر کردیم که قبل از اینکه پسر شجاع بدنیا بیاد پدر پسر شجاع رو چی صدا می کردن؟)

افسانه سه برادر (همونی که جنگجوهای ژاپنی بودن که خواهرشون آخر هر قسمت واسشون دعا می کرد اسمشون هم فکرکنم لیوبی، شانگفی و کوانگ هو بود!)

دوقلوهای افسانه ای (جولز و جولی که خیلی کارتون قشنگی بود)

نیک و نیکو (وای ی ی ی عشق است این نیک و نیکو مخصوصا اون ملخه بود توش بنام چهار دست، اولش هم یه آهنگ قشنگ پخش می کرد و نیک و نیکو می گفتن بچه ها ما اوووووووومدیم!)

هاج زنبور عسل (خیلی دوست داشتم آخرین قسمتش رو ببینم که مادرش رو پیدا کرد یا..)

دهکده حیوانات (اینو که دیگه فکر کنم همه عاشقش باشین میشا و ناتاشا که یه ببری هم بود بنام دراگون و یه اسب آبی که پلیس بود، اون خانواده گربه ها هم که یادتونه توی زندون زندگی می کردن؟!!)

رابین هود (شاهکار کارتون های دنیا، هیچ وقت لحظه ای رو که توی زندون اون بچه موشه یه تیکه پنیر رو که افتاده بود رو زمین برداشت یادم نمیره!، هیجان اون لحظه که از قصر پادشاه کیسه های پول رو دزدیدن هم واقعا هنوز حس می کنم!)

افسانه توشیشان (همون پسره که مادرش رو دزدیده بودن و یه پیر مرده بهش گفت سه تا آرزو بکن و...)

خاله ریزه و قاشق سحر آمیز  (آی چقدر من دوستش داشتم..)

گوش مروارید (صبحهای جمعه شبکه دو نشون می داد یه گرگی هم دشمن گوش مروارید بود بنام تیز دندون!)

فوتبالیست ها (همیشه پسرها رو جو می گرفت بعد از نمایش این کارتون تو کوچه فوتبال بازی می کردن! یادش بخیر فکر کنم یه دو هزار قسمتی بود!!!)

جودی آبوت (اثر جیمز وبستر، فوق العاده بود، مخصوصا قسمتی که جودی تو یتیم خونه بود)

کوتلاس جهانگرد (همون که آدماش بصورت نقطه و خط بودن و صدای کوتلاس رو دوبلور آلن دلون می گفت، یافکر کنم شبیه اون بود)

دختر مهربون-(ممول) (وای ی ی ی آخی یادتونه؟ خانم پنلوپه! جهانگرد! اون جغده که نقش هواپیما رو بازی می کرد! یادش بخیر)

پانزده پسر (واقعا قشنگ بود همونی که یه گروهی پسر رفتن به یه جزیره متروکه)

بچه های مدرسه والت (وای ی ی ی گالونی! اون پسر چاقه که کت قهوه ای تنش بود، یادش بخیر یه قسمتش اون پسر شره با جوهر می خواست اون یکی همکلاسش رو بزنه که جوهر خورد به معلم و گالونی جوونمردی کرد و تقصیر رو بر عهده گرفت!)-ماشالله بگید به این حافظه!

بل و سباستین (آخرش بود، خیلی قدیم پخش می کرد همونی که پسره یه سگ بزرگ و سفید د اشت)

نل (کارتون غم انگیز همون دختر بچه ای که سر گذشتش شبیه کوزت تو بینوایان بود، روش کلیک کنید عکسش یادتون میاره)

سارا کورو (چقدر غم انگیز بود این کارتون)

جکی و جیل(بچه های کوهستان تاراک) (یادش بخیر دو تا خرسی که مارشون رو شکارچیها کشته بودن و بی سرپرست بودن!!!)

اورم و جیر جیر (داستانهای عروسکی که خارجی بود و یه غورباقه صورتی و یه گنجشک خیلی بزرگ توش بودن)

بارباپاپا (خیلی بچه بودم!)

پروفسور بارتازال (وای همون کاشفی که روی کلروفیل تحقیق می کرد، کل شهر رو کلروفیل و گیاه گرفت!)

ای کیو سان (دیگه اصلا نیازی به تعریف نداره، امپراتور، سایو جان، آقای مینی گاوا، استاد بزرگ، شینسه! یادتونه ای کیو سان بجای مادرش یه عروسک داشت که آویزون کرده بود به سقف مدرسه؟! اسم اصلیش هم سندی کومارو بود!)

جنگل سبز(چقدر روباهه توش بد جنس بود!)

پلنگ صورتی (دیرین دیرین دیرین دیررررین دیررررررررری ی ی ن دیری دیری رین!!!)

تام وجری (...)

پینوکیو(این آدم شد ولی...!)

گربه سگ (خیلی هم قدیمی نیست اما فوق العاده بود)

بامزی قویترین خرس جهان (من عاشق این کارتونم، یادش بخیر همونی که عسل می خورد یهو قوی می شد، مادربزرگش نوک کوه زندگی می کرد کلوچه می پخت، یه قسمت مادر بزرگش کلوچه درست کرد ولی اجاقش خراب بود، بامزی عسل خورد رفت اژدها رو که خواب بود بلند کرد آورد، با خرو پفش که آتیش در میومد کلوچه رو پخت!!!) یادش بخیییییییییییر...

باغ آرزوها (خپل! یادتونه؟ یه گربه چاق و تنبل! گیتار این کارتون رو یکی از بچه های گروه پینک فلوید زده بود)

جزیره ناشناخته (سرندی پیتی) (یادش بخییییییر کونا! اون دلفینه که قاضی بود، کاپیتان! واقعا قشنگ بود، سرندی پیتی یه آرامشی به آدم میداد!)

جیمبو (جیمبو جیمبو جیمبو جیمبوووووووووووووووووو، یادش بخیر هواپیما قرمزه که خرابکاری زیاد می کرد!)

واتو واتو (اینم قدیمیه ، همون پرنده که صداش ادم رو ک می کرد!)

خونه مادربزرگه (من در حد مرگ از هاپو کومار می ترسیدم! و عاشق اون کلاغ سیاهه که مخمل رو اغفال می کرد بودم!)

لوک خوش شانس (چقدر بامزه بود، مخصوصا دالتونها، قشنگترین قسمتش هم نصب خطوط تلگراف به شهربود!)

پت و مت (جوووووووونم، یادتونه واسه سرخ کردن یه مرغ کل خونه رو آتیش کشیدن؟!)

ویکی (وایکینگها، چقدر بچه باهوشی بود، عین خودم!)

پسر کوهستان (چچرو، استکو، عقاب طلایی، یادش بخیر دنبال پدرش می گشت، خیلی قشنگ بود)

کماندار نوجوان (اون زمون که تازه گروه نوجوان شبکه یک نیم رخ رو پخش می کرد این کارتون رو نشون میداد خیلی قشنگ بود، مخصوصا اون قسمتی که عاشق دختره شد!)

با خانمان (پاریکال،پرین، اون دختره که مادرش عکاس بود، خیلی قشنگ بود مخصوصا آهنگ اولش، نمی دونم چرا اسمش با خانمان بود، آخه اونا که بی خانمان بودن!)

خانواده دکتر ارنست (همیشه دوست داشتم بجای اونا توی اون خونه درختی زندگی کنم)

حنا دختری در مزرعه (غم انگیز بود!، عمه خانوم ظالم عجب صدای وحشتناکی داشت!)

کارخانه اسباب بازی (عالی بووووووووود! همیشه دوست داشتم یکی ازون دستگاهها که اسباب بازی می ساخت داشتم! اسم شخصیت اولش چارلی بود)

پت پستچی( خیلی ی ی ی ی قشنگ بود، یادش بخیر ماشین چقدر خوشگل بود!)

باغچه سبزیجات (قدیمیه! همون که توش یه جعفری با یه شویده بودن!)

گوریل انگوری (انگووووووووووووری، برام عجیبه ماشین به اون  کوچیکی چطور وزن انگوری رو تحمل می کرد؟!)

ملوان زبل(فقط به عشق این کارتون یه بار اسفناج خوردم!)

کشتی پرنده (یوگی و دوستان، خیلیب قشنگ بود حتما یادتونه)

کلانتر (اینم که عالی بود، همون که یه سگ سفید مامور کلانتر بود، اولش یه نفر تخم مرغ ها رو می دزدید و این ماموره می گفت تخم مرغ دزد شتر دزد میشه و بعد کارتون شروع می شد)

مسافر کوچولو (خدا بود! واقعا زیبا بود، همون که یه گل سرخی هم داشت پسره که عاشقش بود)

میکروبی (میکروبی همون آدم آهنی بود که تو سفینه فضایی با اون بچه ها زندگی می کرد)

مهاجران (اینم غم انگیز بود)

وروجک و آقای نجار (بعد از ظهر هر بعد از مدرسه چه حالی میداد، از یه طرف باید مشق می نوشتی و از یه طرف اینو نشون میداد!)

خرس کوچولوهای پرنده (خرسایی که توی غار زندگی می کردن و مثل زنبور بال داشتن!)

 نانوک(پسره که اسکیمو بود و پدرش رو یه خرس قطبی کشته بود میخواست بره انتقام بگیره)

خرسهای مهربون (آخی هر کدوم از این خرسهای مهربونروی سینشون یه علامت بود یکی خرس عشق بود، یکی خرس شادی بود یکی خرس محبت بود و..خیلی دوست داشتم یکی ازینا داشته باشم!)

گروه ضربت(سوسمارهایی که تو شهر دایناسورها مامور امنیتی بود، قبل از ماموریت با هم عهد می بستن با صدای بلندمی گفتن: گروه ضربت!)

گروه نجات (همون تمساح ها که روی لباسشون نوشته بود s.o.s)

داینا کوچولوها (وای ی ی داینا کوچولوها واقعا قشنگ بود، چند تا دایناسور خوشگل که یه سفینه داشتن و میومدن پیش آدما)

مارکوپولو(حرف نداشت!)

شهر زیر آب (اسمش فکر کنم همین بود، همون که یه عالمه موجود کوچولو زیر دریا زندگی می کردن بالای سرشون یه چیزی آویزون بود، هر کدوم هم یه رنگی بودن)

اسپیکی (فیلم استرالیایی که هخیلی خاطره دارم ازش، پسره سوت می زد و می گفت، اسکی پی! و بعد کانگوروش میومد)

پل کوچولو (فیلم غم انگیزی که ماجرای استعمار الجزیره توسط فرانسه بود، حتما یادتونه)

چاق و لاغر (اون دو تا شخصیت خیلی با نمک که ماشین ژیان داشتن، من از لاغر وحشت داشتم! از صدای رئیس بزرگ هم می ترسیدم!، مامور x725 یادتونه؟ خیلی دوستش داشتم!)

قصه های بابا سمور (سموری که جلیقه تنش بود و بچه ها رو جمع می کرد دورز خودش و قصه های خیلی قشنگ واسشون تعریف می کرد)

دژ فضایی (زیاد خوشم نمیومد اما انیمیشنش خیلی عالی بود)

مظفر و بهادر (اسمش رو یادم نمیاد همون که سه تا عروسک بودن یکی بجز مظفر و بهادر بود دختر بود هی می گفت آتیشی میشما! مظفر هم لباسش تا روی نافش بود هی می گفت یکی بیاد منو ازینجا برداره! اولش هم یه شعری بوذ مظفر می گفت: شهری پر از شکلات و شیرینی...!- یادش بخیر میخوامشون!)

آقای حکایتی (آقای حکایتی مرد قصه گوی ماست، قصه شیر و پلنگ قصه... یادش بخیر خیلی قشنگ بود، نمایشی بود)

الستون و بلستون(دون دون چقدر باحال بود و اون دو تا کبوترا که واسه هم درددل می کردن!)

پنگو (پنگوئن خمیری، وای چقدر اعصاب خورد کن بود کارهاش، هی می گفت وگ وگ)

مگ مگ زبله (همون دارکوب که روی مخ راه می رفت)

میگ میگ(road runner  همون گرگه که دنبال یه شتر مرغه و دهنش از بس از دره سقوط می کنه صاف میشه!)

کار و اندیشه (قدیمیه! دو تا عروسک بودن که اولش می گفتن من کارم، من اندیشه! بی کار و بی اندیشه کارا درست نمیشه...)

درون و برون(چقدر وحشتناک بود، در مورد بدن انسان بود دو تا عروسک ایرانی که در مورد دستگاههای بدن حرف می زدن!)

بچه ها سلامت باشید(اینم ترسناک بود، مخصوصا اون لاشخوره که با صدای بلند می گفت: بچه ها سلامت باشییییییییییییییییییییییید!)

قلعه هزار اردک  (داک بزرگ، ایگور و نانی، با اینکه محیطش مثلا ترسناک بود اما واقعا خنده دار بود مخصوصا نانی که پیشخدمت زن خونه بود و وقتی از در رد میشد دیوار میومد پایین!)

سارتون(یه اردک واقعی که روش صدا گذاشته بودن، شغلش پستچی بود و با یه موش و راسو  و ... دوست بود)

سه کله پوک(خیلی باحال بود، اینا اند آی کیو بودن، همونایی که یه قسمتش فیلم میشد یهو کارتون میشد)

ابوت و کستلو (این دو تا هم مخشون تاب داشت abot & castello)

میو میو (من نفهمیدم این راکن بود یا گربه، خودش که می گفت راکنه کارای عجیب غریبی می کنه، فیل رو موش می کنه، موش رو سوسک می کنه و...!آخرشم میو میو عوض میشه)

مورچه و مورچه خوار(قدیمی ترین کارتونی که بیاد دارم، صدای اون پیرمرده که داتان رو شرح میداد خیلی قشنگ بود)

زورو (حیف که بشدت سانسور بود، اما خیلی قشنگ بود، توی عید نشون میداد)

تام سایر(اثر بی نظیر مارک تواین که خیلی قشنگ بود)

هاکل بری فین (یه اثر دیگه از مارک تواین که اگه رو به موت هم بودم می نشستم ببینم! یادتونه که؟ همون که یه برده رو تو خونش قایم کرده بود اسم برده جیمی بود، واقعا قشنگ بود)

دور دنیا در هشتاد روز (آهنگش رو هیچ وقت یادم نمیره)

آن شرلی (رویاهای یه دختر روستایی که داستانش بی نظیره)

جزیره گنج (چقدر اون ناخدا ترسناک بود که یه پا نداشت!)

آقای سک سکه (وای ی ی اینم خیلی قدیمیه، چقدر سک سکه می کرد بدبخت! اون قسمت یادش بخیر که رفت عکس بیاندازه سک سکه می کرد، با هر سک سکه دو متر می پرید هوا نمی شد عکس بگیره!)

نیلز (آخی با اینکه پسر بدی بود ولی وقتی کوچیک شد خیلی دلم واسش سوخت!)

قلعه حیوانات( اون کرگدنه و روباه و گرگه که نمایش عروسکی بود و خیلی قشنگ بود)

قصه های عامیانه (انیمیشن حکایتهای بی نظیر فارسی که عالی بود)

گربه پلیس (چقدر جو من رو می گرفت این رو نگاه می کردم! گربه با بیسیم  به کبوتر پستچی می گفت از سوسک سیاه وبه کبوتر سفید و..!)

زی زی گولو (آسی پاسی دراکولا تا به تا! ، کارای مرضیه برومند همیشه درخشان بوده)

چوبین (آخی، همون موجود سبزی که دنبال مامانش بود! برونکا هم دشمنش بود که یه سری سگ مکانیکی و خفاش داشت که چوبین رو می خواستن از بین ببرن، نمی دونم چرا مامانش آدم بود؟!)

مورچه سیاه (عالی بود! مورچه سیاهی که دستمال گردن قرمز داشت و یه کنه رفیقش بود)

مدرسه موشها (واقعا خاطره انگیزه!)

کلاه قرمزی (عروسک دوست داشتنی که واقعا قشنگ بود برعکس برنامه های کودک الان، یه بار خودش رو زد به مریضی کمپوت بخوره آقای مجری فهمید یادش بخیر پسر خاله که همیشه می خواست خدمت بکنه هی می گفت نون بخرم؟ نفت بگیرم؟ صندوق پست و گلابی و ژولی پولی هم شخصیتهای دیگه این برنامه بودن)

سفرهای علمی (این رو هم خیلی دوست داشتم یه گروه بودن که اسم معلمشون خانوم فریزر بود و با اتوبوس مدرشون  می رفتن گردش، اتوبوسه به شکلهای مختلف در میومد و خیلی کوچیک یا خیلی بزرگ میشد)

گربه های فضایی (خیلی قشنگ بود، فقط صدای گربه ها یکم جیغ بود!)

بت قهرمان (آخ آخ الان یادم اومد، همون خفاشه که آخرش می گفت: آیا بت قهرمان موفق می شود؟!)

آزمایشگاه دریایی سال 2020(با صدای همون مرده بخونید!، یه چند تا غواص بودن که لباس نارنجی داشتن توی آب زندگی می کردن چه آهنگ خفنی داشت قبض روح می کرد!)

بلفی و لی لی پیت (عالی بود! عالی ی ی ی)

گامبا (فکر کنم اسمش این بود، خیلی وحشتناک بود، یه سری موش خرما بودن که میخواستن برن به جنگ یه راسو که موشها رو سالها پیش کشته بود)

رامکال (آخی اون پسره که یه راکون داشت به اسم رامکال که راکونش توی تنه درخت زندگی می کرد)

آدم برفیا (اینم کارتونی بود که یه عالمه آدم برفی بودن که توی شهر زندگی می کرد و...)

هایدی(عالی بود)

دون کیشوت (آهنگش چقدرررررر زیبا بود)

یونیکورن (همون اسب کوچولوی شاخدار که فکر کنم کمتر کسی یادش بیاد، همون که یه همکار سیاه هم داشت که اون بدجنس بود)

وقتی بابا  کوچک بود( خیلی قدیمیه، یه چیزایی یادمه ازش)

لاکی جون(لاکی جون لاکی بازیگوش، خیلی خیلی باهوش...شعرشم بلدم!!! همون عروسکه لاک پشت که با این بازیگر سریال چارخونه (که نقش شوهر بهنوش بختیاری رو داره) همبازی بود.

غورباقه سبز (یادش بخیر مخصوصا صحنه هایی غورباقه عروسکیه با مرده می رفتن توی پارک ورزش)

سند باد (شیلا اون کلاغه که هی می گفت سندباد جونم، یادش بخیر)

آخرین تک شاخ (فیلم فوق العاده قشنگ، که یه اسب شاخدار بود که بطور ناگهانی پیدا شد)

برادران شیر دل (اینم جنگی بود)

باربا پاپا (اینم خیلی قدیمیه، همون موجوداتی که شبیه ژله بودن!)

اسپیرو و فانتازیو (دو تا خبرنگار که یه دختر همراهشون بود و یه موش، واقعا قشنگ بود)

ژوپیتر (ژوپیتر، ژوپیتر، ژوپی ی ی تر لالالالا اینم آهنگش بود! خیلی دوستش داشتم)

شوالیه های عدالت (تازه شبکه پنج راه افتاده بود که ما تو قزوین باید یه تقویت کننده و یه آنتن شونزده شاخه می بستیم تا ببینیم! همون تیم راگبی که با اتوبوس میرن ته دره و بیدار میشن می بینن که شوالیه شدن)

اِلف(خودتون ببینیدش یادتون میاد)

قفلم موی جادویی (خیلی ترسناک بود، همون فیلمه که پیرمرده بچه ها رو می دزدید موهاشون رو میزد باهاش قلم مو درست می کرد، هر چی که باهاش می کشید زنده میشد!)

نقاشی های مداد آبی (آخی.. کارتون ساده ایرانی که یه پسره خروس داشت و یه دست اونها رو بهمراه ماجراهاشون با مداد آبی می کشید)

کارآگاه گجت (اولش یادتونه نامه های محرمانه چه بلایی سرشون میومد، اسم آدم بده هم کلا بود!)

در تعقیب جو (فیلم فوق العاده ای بود)

سیاه قشنگ (الک رمزی اسم اون پسره بود که اسب داشت اسبش قهرمان مسابقه می شد!، فیلم بود)

زنان کوچک (دخترایی که مادر نداشتن ولی هرکدوم یه وظیفه ای داشتن و خواهر بزرگه از کوچیکترا مراقبت می کرد)

تابا لوگا (اژدهای کوچک!، یه آدم برفی هم دشمنش بود)

بلیک ومورتیمر (روزهای جمعه نشون میداد، کاراگاهی که همیشه یه خلافکار مقابلش بود)

خاله غورباقه (آخی همون غورباقه که با لهجه شمالی حرف می زد چقدر مهربوووون بود!)

هیولای دریاچه نس (اینم خیلی باستانیه! ببینید یادتون میاد)

علی کوچولو(خیلی دلم واسش تنگ شده، اینم از شعرش:

علی کوچولو، تو قصه ها نیست
مثل من و تو، اون دور دورا نیست
نه قهرمانه، نه خیلی ترسو
نه خیلی پر حرف، نه خیلی کم رو
خونشون در داره، در خونشون کلون داره
حیاط داره ، ایوون داره
اتاقش تاقچه داره، حیاطش باغچه داره
باغچه که داره گلکاری، کنار حوضش بلبلی
لای لای لای
لیلی لیلی حوضک، لیلی لیلی لی
این مادرشه ، مادر علی
مامان خوبش ، چه مهربونه
علی کوچولو اینو میدونه
اینم باباشه ، چه خالیه جاش
رفته به جبهه ، خدا به همراش
علی کوچولو، چه خوب و نازه
واسمون داره حرفای تازه

 

سنجاب کوچولو (عجب روباه بدجنسی بود اون که میخواست بخوره اینا رو!)

زهره و زهرا (بچه ها امروز تو قصه ی ما، چیکار می کنن زهره و زهرا! دوتا دختر همسایه بودن که ماه رمضونا اینو پخش می کرد کارتون ایرانی بود اگه یادتون اومد!)

گربه ملوس (یه گربه سیاه و فید که با یه پروفسور بدجنس در حال جنگ بود)

هادی و هدی(عروسکای قصه ایم، نون و پنیر و پسته ایم! یادش بخیر آق بابا!)

تینسی(بسی کهنه!)

گربه استثنائی (یادش بخیر..همه خالی بندیهای کارتونش باورمون میشد!)

پسر متفکر(یادتونه؟)

ّّپم ّّپم  (همون موجودی که روی دمپایی و کلاه مردم می نشست)

بچه های کوهستان آلپ (بنل! کارتون خیلی قشنگی بود مخصوصا اون قسمت که رفتن سورتمه سواری و پای یکیشون شکست...)

بینوایان(وای که چقدر غم انگیز بود، مخصوصا قسمتی که کوزت رفت با سطل آب بیاره واسه هتل)

پیم پا(سگ خالخالی!)

داستانهای دانی( یه برنامه علمی بود که یه موجود کوچولو که موهای صورتی داشت با یه دختره می رفتن به قرون گذشته و سرگذشت اختراعات رو می دیدن!)

 سفرهای کوکی(اینم یه موجود تخیلی بود که سفرهای علمی می رفت!)

مگ مگ و دوستان زبل(یادش بخیر بعد از ظهر جمعه نشون میداد یه مار بود بنام نیش نیش که بهمراه دوستاش توی جزیره زندگی می کردن که ژلیکان چاق هم بود که خیلی بانمک بود!)

شهر آجیلی(زیاد خوشم نمیومد!)

قاصدک(اسمش همین بود؟! یه پشه (یا یه کک بود فکر کنم!) بود که کتونی چوک تایلر پاش بود با یه قاصدک دوست بود می میرم واسه آهنگش!)

رویای شیرین(گامبو و چشم زرد!)

شهر دایناسورها(!پنج تا دایناسور برادر که خیلی کارتونش مزخرف بود!)

جی جی و جوجو (خیلی بد آموزی داشت کارتونش! دو شخصیت اصلیش هم اگه یادتون باشه دزد بودن!)

هی! آرنولد(فوق العاده بود! همه آدماش کله هاشون شبیه خربزه بود! بعید می دونم الان دوباره پخش کنه آخه بچه ها الان چشم و گوششون وا شده!)

داداش و باباش(مجریش چند سال پیش فوت کرد خدا رحمتش کنه اسمش یادم نیست سازنده عروسکها بود)

اگه شما هم کارتون قدیمی  یادتون اومد که ننوشتم بنویسید

نظر هم فراموش نشه!

فعلا...

...!

سلام

 

من اگر کافرم ز علم خویش

تو اگر مومنی ز شک خود

بخداوند عاشقم سوگند!

جز تعصب کمی نداری بیش!

((نوید))

 

شاید اگر این وبلاگ نبود گفته های دیروزم که زیر هاله ای از احساسات و تندروی های برخی دوستان(!) محو شد، نا تموم می موند، بحث از جایی شروع شد که بعد از کلاس استاد اکبر زاده بنده نزد ایشون رفتم تا سوال ساده ای که پرسیده بود("من نمی دونم چرا اینهمه از عربی متنفرند") جواب بدم، جوابش هم از نظر من واضح بود(عدم پذیرش زبان عربی توسط ایرانیها بدلیل سبقه مذهبی)  در همین موقع بود که یکی از خانمهایی که در کلاس حضور داشت و بحث من و استاد اکبرزاده رو می شنید گفتند:" اجازه بدید جواب آقای قافله باشی رو من بدم"، که حدود یک ساعتی بحث شد تا اینکه خانم دیگه ای گفتند ادامه بحث رو فردا (یعنی دیروز) ادامه بدیم، متاسفانه دیروز در بدو ورود بچه ها به کلاس آقای باقری بجای بنده (که قرار بود شروع کننده بحث باشم) شروع به صحبت کردند، و شرایط و ضوابطی رو برای بحث تعیین کردند!!! انگار بخوبی درس محدود کردن رو از اساتید خارج از کلاس خود آموخته بودند!

اولا بنده هیچ قید و شرطی برای بحث کردن ندارم!

ثانیا وقتی به درجه ای از فهم و شعور می رسیم که بتونیم بعنوان دانشجو در کلاس کنار هم حضور داشته باشیم باید همه حقایق مطرح بشه ؛و میتونیم با ادبیات مودبانه ای هم مطرح کنیم (حتی مودبانه تر از ادبیات کتاب شرح لمعه!)

ثالثا وقتی یک زن برای بحث کردن با بنده نماینده مرد تعیین می کنه دیگه جای بحثی با ایشون باقی نمی مونه، (دهها دانشجو در دانشگاه حضور دارن که عقایدشون با من متفاوته ولی دیروز قرار بود بنده فقط با یکی از ایشون به بحث بپردازم و حضور دیگر دانشجوها در کلاس باعث ایجاد دو جبهه نشه)

ضمنا بنده نمی دونم کدوم قضاوت عادلانه (توسط کسی که دیروز از عدالت هم سخن گفت!) بنده و چند تن دیگر از دوستان رو دلناپاک و بقیه رو روح القدس(!) می شناسه!

 

دوستان! اگر بحثی مطرح شد، که نه تنها نفع شخصی برای بنده نداشت بلکه باعث ایجاد برخی سوء تفاهم ها هم شد، به این دلیل بود که اگر به درجه ای رسیدیم که بنا بقول قرآن "الذین یومنون بالغیب" هم شدیم باز هم از تحقیق و تفحص باز نایستیم بر خلاف دروسی که نمونه اون رو دیروز هم خوندیم( آموزش نادیده گرفتن همه چیز و چشم و گوش بستن!) همه چیز رو مورد بررسی قرار بدیم.

متاسفانه ما ایرانیها اصطلاحی داریم بنام "زیر سوال بردن" که اکثرا کاری مذموم شمرده میشه! اما باید گفت که همیشه نادونی مقدمه دانایی بوده و نادونی هم چاره ای جز سوال نداره، همه حرفای آقای بهنام باقری رنگ و بوی حرفهای کهنه ای رو میداد که سالهاست داریم می شنویم ، "دلهای پاک، عقیده محکم، ایمان خالص"! اینها که ایشون گفتند باید بوجود بیاد نه که بفرض اینکه کسی چه ظاهری داره بهش مهر دلپاک یا ناپاک رو زد! و بنا بر این پیش داوری که چه کسی دلش پاک هست؟ چه کسی نیست؟ سعی کرد خود رو بعنوان دلپاک بر بحث غالب کرد!

در بحث کردن ارزشها وجود ندارند، بلکه خود ارزشها مورد سوال قرار می گیرند.

تصور کنید بحث دیروز موضوع دینی نداشت و مربوط به علوم تجربی یا ریاضی بود، بسیاری از مباحث علوم تجربی دارن زیر سوال میرن، چیزهایی که کم کم به صورت بدیهیات در اومده بودند بطور کلی محو میشن، حتی تحقیق می کنن می بینن یک سیاره زیادی به منظومه شمسی اضافه شده بوده!!! حال اگر علوم تجربی هم وقتی به درجه ای از بحث و کنکاش می رسید دارای تقدس می شد الان نه عامل بیماریهای مختلف شناخته میشد نه کروی بودن زمین! (مثل اوضاع قرون وسطی)، حال اگر ادعایی هست مبنی بر اینکه در قرآن مباحث علمی هم مطرح شده چرا باید پیش داوری تقدس مآبانه ای نسبت به اونها داشته باشیم؟

چند بار در قرآن این عبارت اومده: آیا نمی بینید؟ آیا تعقل نمی کنید؟ آیا نمی اندیشید؟

جناب آقای باقری! خانمهای جبهه مخالف! چطور ممکنه بدون اینکه سوالها رو بشنوید؟ و حتی یکبار ایجاد شک در شما بکنه تنها بنا بر اینکه مطرح کننده سوالها از چه قشری هست و چه ظاهری داره حقانیت بحث رو در دست بگیرید؟!!

کدوم عقل سلیمی اجازه توهین به دیگران رو در بحث به شما میده؟! چرا وقتی دارم از شما سوالی می پرسم با نیشخند جواب بنده رو میدید؟

اگر مسلمونی در ظاهر و چهره  هست، اسامه بن لادن حقاً خلیفه خدا بر روی زمینه!!! و خاخام یهودیها هم دل پاکتر از همه ما هست!

آیا یک لحظه فکر کردید که بنده چرا باید این سوالها رو مطرح بکنم؟، علی رغم پذیرفتن بسیاری از سوء تفاهم ها سر نظراتم بایستم؟ آقای باقری! بنده که نه اجیر اسرائیلم نه تربیت شده ی شیطان بزرگ! دوست گرامی بنده که روی جنابعالی شناخت دارم، این اولین بحث ما نبود، چطور ادعای دلپاکی می کنی در حالی که با اشاره دست بنده رو قشر مذموم معرفی می کنی؟!

بعید می دونم عکس العملهای دیروز شما از دلی پاک برخاسته باشه! اما دوستان مطمئن باشید با این عکس العملهای کودکانه  ذره ای از جبهه شک و تردید عقب نشینی نمی کنم تا اینکه شک و تردیدم به یقین تبدیل بشه، وقتی یک طوطی رو میشه طوری آموزش داد که حرف بزنه و با منقارش نقاشی بکشه کاری نداره یک بچه (انسان) هفت ساله رو چادر عربی سرش کرد و وقتی داره رکوع و سجده میره ذوق زده شد و قربون صدقش رفت!!!

((هیچ چیز تا زمانی که به درجه علم و یقین برسه مقدس نیست))

دوستان!

نمونه چیزهای مقدس مآبانه دیروز در کلاس اصول استنباط مطرح شد! ببینید به چه درجه ای از... رسیدیم(با عرض پوزش) که داریم بحث می کنیم که ببینیم اگر آب رو به نیت شراب خورد و بالعکس حکمش چیه؟!!

ماه رو فراموش کردیم و داریم به نوک انگشتی که داره اون رو نشون میده نگاه می کنیم!

چیزی که ما از علم حقوق اکنون بهش نیازمندیم اون هست که به داد زنی برسیم که بعلت نداشتن حق طلاق داره زجر می کشه، باید بداد مادری برسیم که بچه اش رو دارن بخاطر قوانین حاکمه ی هزار سال پیش ازش می گیرن، باید ماده 147 قانون مجازات اسلامی رو محو کنیم بخدا سوگند که اینها کفر نیست بلکه بروز عمل کردنه، خود اون قوانین مشکلی ندارن! چون اقتضای اون زمون بودن اما وقتی بصورت کتاب شرح لمعه ذهن بیماری میسازه که فردا قراره حکم سنگسار یک انسان رو بده ذره ای تقدس نداره.

دوستان گرامی!

هدف ما از علم آموزی چیه؟ اگر واقعا بدنبال خدمت به بشر هستیم یک لحظه دست از تعصب برداریم و با عاقلانه عمل کردن و طبق جامعه کنونی اندیشیدن به نسل آینده خدمت واقعی بکنیم.

آینده ایران رو بدست کسی بسپاریم که سالهاست تحت آموزش آکادمیک علوم سیاسی قرار داره...!

دوستان جبهه مخالف!

یکبار بطور عمیق و بدور از تعصب قبلی به عرایض بنده توجه کنید و نوشته بالا رو و حرفهای دیروز بنده رو مورد بررسی مجدد قرار بدید، همه عمل ها و عکس العملها رو به یاد بیارید، شاید روزی به شخصی که در همه حالات بحث نشست، نیشخند نزد، عصبانی نشد، پیش داوری نکرد، به عنوان دل ناپاک نگاه نکنید!!!

***

 

عجبا!

استاد اکبرزاده داره خاطرات سال گذشته رو تازه می کنه!

نمی دونم چرا درکش نمی کنم! وقتی داره تهدید می کنه!!! واقعا برام جالبه! انشاء الله که جالب بمونه!

 

فعلا خداحافظ! ولی قبلش:

ای کاش بجز دانشجوهای الهیات دیروز دانشجوهایی از دو دانشکده دیگه هم در بحث حضور داشتن...!!!

اونوقت شاید...