سلام یه سلام پر از قافیه...پر از یه عمر قافیه...
شعر زیر رو که ساعت یک و نیم شب جمعه سرودم تقدیم می کنم به انسانهایی که انسانیت رو با عشق به اثبات رسوندند:
((ع.ش.ق))
باز قلب من هیاهو می کند
قلب من در سینه جادو می کند
باز می گوید که شعری نو سرا
مصرعی گو گر تو میخواهی مرا
من که از حال خودم بیگانه ام
عاشقم،دیوانه ام،ویرانه ام؛
کس نمی داند ز اشکالات من،
قافیه دریاب احوالات من!
قافیه با من مدارا کن دمی
درد من یک لحظه درمان کن کمی
قافیه ای بهترین رویای من
شعر من آوای من نجوای من
یک لغت!، یاری بکن در کار من
مرحمی شو بر دل بیمار من
...
قافیه با من مدارا می کند
شعر من را پر ز آوا می کند
می دمد یک واژه در افکار من
عین و شین و قاف، تنها کار من!!
؛؛نوید؛؛
***
ای کاش...
واژه ای که خیلی توی زندگیت گفتی!...
درسته؟!...
اما واسه من یه ای کاش مونده...
ای کاش سرعت ثانیه ها کمتر از شوق من واسه رسیدن به فرداها بود...
***
تا روز یکشنبه لشکر بیرحم افکار با تموم سربازاش که هر کدوم یه توانایی تو رزم با ذهن معصوم من دارن میخوان به ذهنم لشکر بکشن...ولی نباید غصه خورد..تو سینه یه چیزی دارم که نمیذاره زیاد اذیت بشم...تو سینه یه سپر دارم...یه سپر محکم...محکم تر شمشیر جلاد بیرحم لشکر افکار!...تو سینه یه دل دارم...یه دل!
***
واقعا...دعا یادتون نره!