سلام
به گفته ی دوستان یه شمع کنار مانیتور روشن کردم تا این پروانه از تو وبلاگ به عشق شمع بیاد بیرون!
چهارشنبه بود و روز آسی بود...یعنی ازون روزا که شانسی تو قرعه کشی به من می افته! روز توپ توپی بود...
شنیدم دیروز بهتون فسنجون دادن(!!!) وای...تو رو خدا به خودتون رحم کنید...وای از اون فسنجونی که دانشگاه بخواد بده...کبابش که بچه ها می گفتن غذا خوبش بود اون بود فسنجونش چی بوده؟!
استاد لطفی هم امروز با سری 2007 معما و چیستان عربی وارد کلاس شد و مدال افتخار رو خودش شخصا بر گردن حاج آقای بیاتی(احتمالا پسرشه و به خاطر اینکه سه نشه شناسنامه رو دست کاری کردن-البته این فقط در حد یه شایعه هست و جدی نگیرید!!!)انداخت.
تو کلاس ادبیات واقعا ستم به پا شد! نصف کلاس غایب بودن،دخترها کلا شاید هفت هشت نفر! حاضر بودن و پسر ها هم ده نفر! اما باز هم این استاد قافله باشی خم به ابرو نیاورد و مثل همیشه بیخیال حضور و غیاب شد...!
من که پروانه رو از تو وبلاگ پروندم!(ببینید چه پسر حرف گوش کنی هستم!) شما هم یه محبتی بکنید دیگه...!
البته این پروانه اصولا موجود آزار دهنده ای بود و من این رو قبول دارم...خیلی خیلی زیاد هم خز بود!!! مثل این بود که عکس یه پروانه رو بچسبونی به شیشه ی تلویزیون و فکر کنی که قشنگه...! دفعات بعد سعی می کنم بجای پروانه از کرگدن و شتر و مار و... هم استفاده کنم!
شاید هم یه وبلاگ بزنم که وقتی واردش میشی یه آهنگ از جواد یساری واستون بذاره و توش پر از پوسترهای گروه آرین باشه و موزیک متن هم داشته باشه اونوقت می تونم کنار قالب وبلاگ یه پروانه بذارم که دور شمع می گرده و لوگوی وبلاگ رو هم یه قلب بذارم که تیر خورده!!!
دیگه بیشتر از این چرند نمی نویسم ...فقط از خدا سه چیز میخوام:
- آمار بازدید وبلاگ دوبله بشه
- تو صورت هیچ کیدی تو هیچ جای دنیا جوش نزنه
- من بتونم درسای فنائی رو پاس کنم...
این شعر هم تقدیم به اسی:
یار یاران،خوب خوبان
اهل تهران ،رستم دستان...
دلاور مرد دانشگاه و با ایمان
رفیق با مرام و بی ریای من
ژولیوس احسان دهقان!