سلام...
خسته از دانشگاه تازه الان اومدم اما همه خستگی هام تو نوشتن کم میشه پس می نویسم...:
دیروز که با استاد نمازی صحبت کردم گفت فردا بیاید کارتون دارم،اما نمی دونستم کارش فقط اینه که بگه باید 80 صفحه!!! رو خودمون بخونیم...عجب شانسی!...عجب از این همه اقبال که با من باشد!!!
و بعد خداحافظی کرد و رفت...خوش بحالش...قراره بره حج...
رفتم سایت دانشگاه دیدم کیدز هم اونجا هستند و مطمئن شدم که حتما وب من رو هم چک می کنن، میخواستم آفلاینهام رو چک کنم که مسئول سایت اومد و گفت تو سایت میبو نرو!!!!...وای از تحجر بعضی ها...تو عصر هک و آی تی و اطلاعات به چت گیر دادن!
اگر بدونید این استاد قافله باشی چقدر گله! همیشه من رو تشویق به شعر گفتن میکنه و خیلی از شعرهام تعریف و تمجید می کنه...با اینکه حداقل صدها برابر من سواد داره اما فرد بسیار بسیار فروتنی هست...امروز هم طبق عادت همیشگی پیش از اینکه کسی رو خسته بکنه کلاس رو تموم کرد...
اما می رسیم به مرد شماره یک وبلاگ بنده که حتی در موردش از خودم هم بیشتر مطلب نوشتم! استاد فنائی!
که امروز با متد جدیدی از برنامه ریزی برای له کردن مخ من وارد کلاس شد!
ساعت اولی که باهاش درس داشتیم بطور کاملا انحصاری روی مغزمن لی لی بازی کرد!!! و گیرهایی به من داد که سابقه نداشته! مثلا امروز برای اولین بار میخواستم به درس گوش بدم که نمی دونم چرا فکر می کرد گوش نمی دم! تازه جزوه هم از صحبت هاش می نوشتم که مرتب نام بنده رو بصورت آواز در کلاس می خوند!!! و در آخر چون دیگه سوژه ای واسه گیر دادن به بچه ها نداشت گفت: اگه درس رو گوش ندید می گم آقای قافله باشی زیرتون بگیره!!! آخه مگه من غلتکم؟! و بعد گفت که: تو وقتی شنا یاد می گرفتی مگه خوب دقت نمی کردی؟!(که در این لحظه امین بی معرفت گفت استاد این تو زمین خاکی شنا یاد گرفته!!!،نمی دونه که من در حد قهرمانی شناگر هستم!)
ساعت دوم هم که تاریخ داشتیم و شخصی که اصلا هیچ بویی از تاریخ نبرده یعنی حجت الاسلام و المسلمین امین شریفی به اصطلاح کنفرانس داد!!! که خیلی شانس آورد باهاش همکاری کردم و کنفرانسش رو کنسل نکردم! بنده خدا هی به من نگاه می کرد و خندش می گرفت! آخرش هم گفت: استاد این قافله باشی رو باید از کلاس بندازی بیرون...! خودش خندش می گرفت به من گیر میداد! البته در برابر اذیت و آزارهایی که تا حالا از من دیده این کارش هیچه! اما باید مطمئن باشه که باز هم واسش برنامه دارم...!!!
ساعت تاریخ استاد فنائی حال من یکی رو به هم زد آخه مگه یه ((شاعر!!!)) قلبش طاقت شنیدن حرفهایی که حتی فکر کردن بهشون آدم رو عذاب میده رو داره؟:
- پا گذاشتن روی دل و روده اجساد متلاشی شده بطوری که به پا بچسبه!
- استفاده از بچه شتر زنده! بجای سپر در مقابل تیر!
- قطع کردن چهار پای اسب زنده!
- پرتاب کردن سر بریده!
و...
فکر کنم اگه نیم ساعت بیشتر باهاش کلاس داشتیم یکی از شوهای کریدل آو فیلس رو واسمون اجرا می کرد!!!
بعد از کلاس یه شاهکار کردم که حتی فکرش رو هم نمی تونید بکنید چیه!؟...
با ماشین فنائی رو رسوندم حوزه علمیه!
باورنکردنیه...حداقل واسه خودم که اینطوره...یه تعارف زدم و ایشون هم اومدن بالا! و از اول تا آخر مطالب گهرباری بهم گفت که چکیده اش اینه:
- تو که ماشین داری،خونه هم داری حتما حتما باید بری زن بگیری تا مثل یک پلیس مراقبت باشه...نذاره هرجا دلت خواست بری!!! تو توی خونه ناز پرورده شدی و نیاز به کسی داری تا ازون حالت درت بیاره بیرون!!!...(من نمی دونم بنده خدا این اطلاعات رو از کجا می گفت؟!)
-خواندن زن نامحرم برای مرد حرام است و اگر هم دلت میخواد که کسی واست بخونه برو زن بگیر و به آواز اون گوش بده!(ضبط ماشین رو باید خاموش می کردم!)
-موسیقی رو که در مورد یه زن میخونن و ازش تعریف و تمجید می کنن گوش نده و افتخاری و شجریان و... گوش بده!!!
-حتما تو انتخابات خبرگان شرکت کن...!
-اگه می بینی ما(روحانیون) با برخی آزادیها مخالفیم ناراحت نشو،چون هر آزادی مورد قبول نیست!(مثل قضیه ی حجاب!!!)
-من از روی علاقه شما رو یکسره تو کلاس مورد خطاب قرار می دم درست همونطور که شهریار کوه رو مورد خطاب قرار میده(من رو با کوه یکی کرد!!!)
و در آخر که رسوندمش حوزه یه تعارف زد برم تو که من پا رو گذاشتم رو گاز و از صحنه گریختم چون می دونستم اگه یه ربع دیگه با فنائی بمونم بی شک تبدیل به یک طلبه تموم عیار میشم!
دیگه میخوام بکوب درس بخونم هرچی شیطنت و کم کاری تا حالا کردم،بسه...واسه همین فعلا بای ، من رفتم عربی بخونم...