همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

چهرشنبه...!

سلامی که هیچگاه ذره ای از گرمای آن کاسته نمی شود...!

 

((غزل های ناشنیده))*

دیگه انگار شعرام...،

همگی کهنه و تکراری شدن!

که همه قافیه هام مذلت و خاری شدن!

تازگی نداره شعرام واسه هیچکس....(!)

که غزلهام همگی سیاهی و تاری شدن

بوی شعرام،بوی عشق بود،
بوی خوبی...بوی صاف و سادگی...

بوی قصه های زیبا...قصه ی دلدادگی...

نمی دونم که چرا اسیر بی یاری شدن؟!!

آخه یاران همه محکوم ((گرفتاری)) شدن!!!

...

روز چهارشنبه بود، استاد لطفی کتاب رو تموم کرد...درسهای آخری زیاد سخت نبود،امیدوارم همه بتونیم علی رغم تهدیداتی که کرد تو این درس نمره ی قبولی بیاریم!

ساعت دوم ادبیات داشتیم که رفتم عصر شعر بزرگداشت مرحوم حسین پناهی عزیز بود...

*دو غزل خوندم...

بعدش هم تو آمفی تئاتر فیلم پیشگویی های داموس رو پخش کردند و اون رو نقد کردند،جلسه ی جالبی بود...

اما امروز واقعا چهار شنبه بود...واقعا چهارشنبه!!!...

***

سروش کوچک لحظه های بزرگ تنهایی ام به اتاقم سرک می کشد...در اولین نگاه انگار چیزی در چهره ام یافته که می گوید:

گلستان سر سبز همیشگی چون کویری خشک و بی آب و علف شده...!؟
من که سکوت زمزمه می کنم! با نگاهم به او می گویم:

حزن و اندوهی که می بینی جز اندکی اشک و آه و ناله و شیون و فغان چیز خاصی نیست؟!!!
سروش از من می خواهد بیشتر برایش از قصه ی نهان سینه ام بگویم...

به سروش می نگرم...به موجود خیالی که تنهایی هایم را می میراند...و چشمان پر از اشکم، حدیث تنهایی و زنده مردن را برایش می نوازند،...

سروش به من می گوید...تو که همیشه نوید دوستی میدادی! آن دم که نهالی کوچک بودی برای باغ تازگی داشتی،چه شده است بر تو که ریشه هایت زیر بی محبتی برخی لگد کوب شد...

و این سوالیست که من می خواستم از سروش بپرسم...ولی او مجالم نداد و رفت...گویی برای سروش هم تکراری شده ام، و همچنان تنها می شوم...!!!



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد