همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

چیه این؟!!!

سلام عزیزای من...

خیلی وقته که واسه سحری بیدار نمی شم...اما سابقه نداشته اینطوری دلم درد بگیره...نمی دونم از چیه...بد دردی میاد.صبح بیرون بودم دیشب خیلی دیر خوابیدم اما صبح بموقع بیدار شدم یه کتاب میخواستم بخرم که ماشالله تو هیچ کتابفروشی پیدا نشد.خیلی بده که آدم واسه پیدا کردن یه کتاب دو سه ساعت وقت بذاره و آخرش هم با ضد حالی برگرده خونه.دیروز جمعه عربی خوندم یکم مشکل شده و بعضی جاهاش رو که به عربی هم توضیح داده متوجه نشدم تا سه شنبه   بیکاریم نمی دونم چطور بگذرونم از وب گردی و مطالعه و رفتن به کوه و گیم و... همه رو تو این دو سه روز تعطیلی انجام دادم.یکم هم باید مقدمه حقوق بخونم اما حالا زوده اصلا حسش نیست...ای کاش همیشه کلاس داشتیم...اصلا نمی شه تصور کرد یه روز آدم الکی تباه بشه...دارم کم کم وبلاگ رو خیلی خاله زنک بازی می کنم و خیلی خصوصیش می کنم ناسلامتی اسم وبلاگ روشه!!! کاش میشد تو این چند روز تعطیلی می رفتم مشهد.دلم تنگ شده واسه حرم...واسه بازار.....واسه حسینیه...:

                                  

نمی دونم چرا سایت آپود ایت دیگه کار نمی کنه...بد ضد حالیه آخه دو تا از عکسایی که تو وبلاگ از استادا کشیده بودم همش تو اون سایته و اونم بستس خدا کنه بازم فعال بشه.

دیشب عجب شبی بود.تا ساعت یک و دو بیدار بودم...همه رفته بودیم بالا پشت بوم...آخه یه گوشه آسمون رو یه نورخیره کننده ای  بطور مداوم و بمدت دو ساعت گرفته بود و خیلی خیلی عجیب بود! هرکی یه چیزی می گفت(یکی میگفت معجزس! یکی میگفت از نشانه های ظهوره!) بالاخره معلوم نشد که چی بوده...

تا روز سه شنبه نمی دونم باید چیکار کنم...شاید هم باز از سر بیکاری اومدم وبلاگ رو آپ کردم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد