همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

لعنت خدا به این سه شنبه ها!!!

سلام بر و بچ توووپ و بچه های رزمنده و بیسجی رشته ی فقه و ((مبانی حقوق اسلامی))!!!
چی فکر می کردیم چی شد!
البته فکر نکنم که من و چند تا از خانم ها و آقاهای باحال کلاس اشتباه این رشته اومده باشیم بلکه اون دسته از دانشجوهای کلاس که دیگه تابلوئه کی هستن اشتباهی بجای حوزه علمیه یا پایگاه بسیج اومدن دانشگاه بین المللی،خدا ییش فکر نمی کردم یه عده اینقدر مخیلشون خز باشه!
بنده خدا امین شریفی رفیق با معرفت و با عشق من ساعت اول اومد واسه خانوما و به نفع اونها قدم بگذاره که با برخورد ((غیر انسانی)) اون خانم چادری که جلو میشینه و اسمش رو نمی دونم و تمایلی هم واسه دونستن اسمش ندارم روبرو شد...اه اه اه

بر خلاف انتظارم ((یه نفر دیگه)) تو انجمن علمی رای آورد! اصلا فکرش رو هم نمی کردم که بعضی خانوما حتی به کسی که بهشون توهین کرد رای بدن...

از همینجا دستگیرم میشه که بخدا قسم اولین مقصر تو نابرابری زن و مرد و توهینهایی که بهشون میشه خود زنها هستن(ببینید دیگه!)

حالم بد گرفته شد امروز از دست کار برخی از خانم ها و صد البته آقایون کلاس...

از خودم تعریفی نمی کنم اما هیچ موقع نشده در برابر اتفاقات دور و برم بی تفاوت بمونم واسه همین با تموم اونایی که مطمئن بودم به ((اون شخص)) رای دادن صحبت کردم و تقریبا همشون متوجه شدن که چه اشتباهی مرتکب شدن...

اما دیگه بیخیالش باید بشم چون من واسه خودشون گفتم و هیچ نفعی از این کاغذبازی ها و انتخابات نمی برم...

***

ساعت یازده عصر شعر بود و مثل همیشه کیدز با معرفت و با شعور کلاس هر چند که تعدادشون کم بود اومدن و رو شعرهای کم ارزش بنده منت گذاشتن...

امروز دوتا شعر خوندم:

سر می کشد به دخمه ام ماه نقره ای

چشمک زنان ستاره مرا یار می شود

بومی نشسته بر سر ویرانه ام کنون

تنها صدای اوست که تکرار می شود

می نالم غریبی وغربت به قعر شعر

تنها پناه بی کسی ام دیوار می شود

سر می نهم به سینه ی دیوار،بخت بد

دیوار هم خمیده و آوار می شود!
خار و کلوخ به جامانده ای ،فغان!

بستر برای خسته ی بیمار می شود

شمعی که از سر شوق گریه می کند

نومید از سحرگه دیدار می شود

خوابم به چشم نیاید دریغ و درد

زین قصه ی سیه که مرا اجبار می شود!
***

آه استاد اگر استادی ،

به کنارم بنشین تا گویم

درسی از دفتر خونین دلم

آه استاد مگر تا حالا چهره اش را دیدی ؟

که به من می گویی: به کجا خیره شدی؟

آه استاد مگر می دانی در کدامین قانون

بی گناهان همه محکوم به حسرت شده اند

آه استاد مگر می دانی

واحد هر غزل از شوق تباهی چند است

آه استاد مگر می دانی

حکم پرپر زدن یک مجنون

در کدامین بند است؟
آه استاد مگر می دانی اصل دل می گوید

عاشقی بسته به یک سوگند است:

بخدا تا رمقی در نفسم مانده به جا عاشقت خواهم ماند، تا ابد خواهم ماند...

***

نمازی روز بروز داره آپگرید تر میشه و باید بهش ایول گفت!

اما این فنائی!!!

انگشتای دستم از نوشتن در باره فنائی واقعا عاجزند:

((از اینجا به بعد خطابم به فنائیه:

آخه آدم با حال تو دیگه چرا؟؟؟ من نمی دونم مگه بحث کم آوردی که به قزوینیها گیر دادی و گفتی خسیس هستن! بعد که با برخورد ضربتی من مواجه شدی گفتی: نه منظورم اینه که حساب مالشون رو دارن...بابا من که اورجینال قزوینم هر سری با دوستام میریم بیرون به اندازه یه ست کامل عبا و عمامه خرج دوستام می کنم!!! این چه حرفایی بود که زدی؟))
در پاسخ فنائی فی البداهه این شعر رو سرودم:

ای تو دانشجوی مهمان همچو قزوین دیده ای؟
پسته ای چون پسته ی قزوین تو شیرین دیده ای؟
مثل قزوین تو بهشتی پاک و رنگین دیده ای؟
خورده ای انگور بسیار و ولی ای باخرد!
اینچنین انگور تاکستان تو نوشین دیده ای؟
جز به قزوین مردمانی خوب و سنگین دیده ای؟
جزبه قزوین کاخ ها و ابنیه زیبا و دیرین دیده ای؟
هرکه بد گوید ز قزوین بس عجب!

هیچ فرهادی ستمگر، تو به شیرین دیده ای؟

وقتی این شعر رو واسش خوندم احساس کردم واسه اولین بار تو زندگیش کم آورد!

***

سر کلاس فنائی صندلی ردیف جلو سقوط کرد و جالب اینجا بود که استاد فنائی تکیه کرده به میز و دست به کمر در حالی که فقط نیم متر با صحنه حادثه فاصله داشت می گفت:

یه مسلمون پیدا نمیشه اینا رو نجات بده!!!!!

***

از برخورد خانم های رزمنده کلاس امروز به فهم و شعور و مرام و معرفت بالای تعدادی از خانومای کلاس پی بردم که انصافا هیچی از کیدز واقعی کم ندارن...

***

بعد از کلاسا رفتم خونه مجردی احسان اینا...جای با صفایی بود...البته رفیقای احسان اونقدر اتاق رو پر دود کرده بودن که داشتم خفه می شدم...خیلی بچز باحالی بودن...آهنگای رپ گوش می کردن و حکم می زدن!

فردا هم لطفی با جدید ترین مدلهای معماهای عربی سراغمون میاد!!!

***

قربون محبتتون که چک کردید...نظر یادتون نره!


 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
افشان چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام شعراتون خیلی قشنگه من اگه جای شما بودم شعرامو چاپ می کردم خداحافظ

سلام ممنون از نظر لطفتون...باید بیشتر تلاش کنم تا شعرهام ارزش چاپ کردن داشته باشه...

همکلاسی چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام از اینکه مارو از اتفاقاتی که توی کلاس می افته و ما ازشون بیخبریم مطلع می کنید ممنون .اما می خواستم یه انتقادی به نوشته هاتون بکنم :
من نمیخوام جبهه ی موافقی از اون دانشجوهایی که ازشون بد می نویسی داشته باشم ولی به نظر من شما که میخوای
جو صمیمی در کلاس حاکم باشه(منم همین نظرو دارم)بهتره که اگه از دسته عکس العمل بعضی از بچه های کلاس هم ناراحت میشیم با خودشون در میون بذاریم تا اینکه پشت سرشون بد بگیم .
در مورد شعراتون هم باید بگم :
اگه ترشی نخوری یه چیزی میشی.
گذشته از شوخی از این چند مورد شعری که من خوندم اکثرشون قوی بودن.(البته نظر شخصیمه).امیدوارم تخیل شاعرانتون روزبه روز قوی تر بشه.

سلام همکلاسی!
ممنون از نظرت...باور کن اصلا نمیخوام پشت کسی حرفی بزنم اما حرفهایی هم که مطرح میشه عین واقعیته:ببین همکلاسی عزیز مثلا نمونه بارزش استاد فنائیه...تو فرض کن یه رئیس جمهور مملکتی بخواد هر کاری خواست تو جامعه انجام بده و ما بخاطر اینکه غیبتش نشه انتقاد یا حرفی ازش نزنیم...اگه زبون نوشته هام رو خونده باشی کاملا متوجه میشی که تموم نوشته هام جنبه انتقادی داره و نه جنبه تمسخر آمیز و موهن...
یا مثلا اگه منظورت بچه های کلاس هستن من نهایت سعیم رو می کنم که اسمی از اونها برده نشه...همچنین باور کن نمیشه رفت به خودشون گفت چون مثلا اگه من اونروز می رفتم به اون خانم چادری که جلو نشسته بود و به امین شریفی توهین کرد می گفتم چرا اینکار رو کرده الان روی کره خاکی نبودم!!!
در ضمن ممنون از نظر لطفت(!!!) در مورد شعرهام!!!
باز هم نظر بده اما اینبار خودت رو معرفی کن چون من آدرس این وبلاگ رو به هرکسی ندادم و فقط اونایی که ازشون مطمئن هستم آدرسش رو دارن...و اگر احساس کنم که یه غریبه اومده اینجا مجبورم وبلاگ رو ببندم چون اصلا دوست ندارم استادها بویی از مطالبم ببرن(هر چند که با اطلاعاتی که از آی تی دارم...احتمال میدم کی هستی و مطمئنم از کجا این کامنت رو گذاشتی:آی پی سرور شما:۲۱۷.۲۱۸.۲۳۹.۲۰۲هست و از کافی نت دانشگاه این کامنت رو گذاشتی و خیالم راحته از اینکه غریبه نیستی!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد