همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

 

سلام...

سعدی (علیه رحمه) در بوستان حکایتی داره با این مضمون که:

به شخصی خبر رسید که در بازار، مغازه ها همه سوخته و فقط مغازه توست که در امان مانده، شخص با شنیدن این خبر الحمدلله گفت و پس ازمدتی او را از جمع غایب دیدند، پس از سی سال او را یافتند که گفت: بخاطر آن الحمدلله؛ سی سال گفتم استغفرالله...!

این مقدمه گوشه ای بود از همدردی و تاسف من با تمام همکلاسیهایی که متاسفانه...

انگار خودم هم عربی افتادم و دقیقا حالم مثل اونهاست ولی یه چیزی من رو خیلی دلداری میده و اون یک آیه از قرآنه:

الیس الله با حسن الحاکمین...

هنوز هم متحیرم که واقعا پونزده دقیقه، فقط پونزده دقیقه وقت چه ارزشی برای استاد لطفی داشت که اجازه نداد حتی یک دقیقه بیشتر روی سوالات فکر کنیم؟!!!
پونزده دقیقه ای که هم می تونست نمره ها رو بالا ببره و هم اینکه وضعیت خیلی ها رو تغییر میداد...

برای تموم اونهایی که افتادند نذر صد آیه الکرسی کردم که مشکلشون حل بشه، و امیدشون از خدا قطع نشه و دلم روشنه...

برای خدا...

خدای مهربون، خودت می دونی که امشب میخوام چیکار کنم...

یه کتاب کوچیک...یه دل بزرگ...یه دنیا امید...

منم و تو! تو که در رحمتت همیشه بازه...دیدی که منم دیگه رو به بندت نکردم! نه التماسش کردم...نه حتی...، گفتم یه نفر اون بالا هست که خیلی از این بشر بالاتره که حتی اگر التماسش هم نکنی نمیذاره دلت بشکنه...نمیذاره...

خیلی پز رحمتت رو دادیم خدا! شرمندم نکنی!

نمی دونم این همه امید از کجا اومده تو این دلم؟

چرا...می دونم این امید، امید به رحمت تو هست که تو دلم موج میزنه و مطمئنم که یکبار دیگه...فقط یکبار دیگه به من میگی که:

خدایی هم هست...

***

امروز رفتم پیش غفوری فرد!!! فیس تو فیس! انگار نه انگار که طرف کی هست!(که صد البته فقط یه بنده خداست) همه متعجب شده بودن که چرا خیلی ریلکس(همون ریلاکس خودمون!) رفتم پیشش و چه سوالاتی که ازش نمی پرسم!

البته مصاحبه کامل بصورت صوتی آماده هست که حتما تو وبلاگ قرار میدم، اما خیلی جالبه بدونید در برابر سوالهام چه جوابهایی میداد:

* جناب دکتر غفوری فرد! بنظرتون ارتباطت با دانشجوها کمرنگ نیست؟

- نه! اتفاقا هر کسی دلش بخواد میتونه بیاد پیش من و هر چیزی خواست بگه!!!(میخواستم بگم منم میدونم که میتونه اینکار رو بکنه ولی عاقبتش با خداست!)

*از زمان ورودتون سخت گیری بویژه در حراست خانمها بیشتر نشده؟

- ((اصلا ما برای همین کار اومدیم))، یه دانشجوی دختر باید ((((بدونه))))!!!! که نمیاد سالن آرایش! (الله اکبر)، حتی در امریکا هم دختر میره دانشگاه آرایش نمی کنه!

و...

مصاحبه جالب و مفصلیه و این فقط نمونه ای از صحبتهای ایشون بود !!!
خیلی ازش نا امید شدم اما خوشبختانه موقع خداحافظی یه شکلات به من داد و گفت: هر کی هر صحبتی داشت بیاد بگه!

پس بالاخره متوجه هدفش از اومدن به دانشگاه خودمون شدم و اون اینه که مانتوی خانمها رو بیست و پنج سانت بلند تر کنه!!! ولی یه ذره به کیفیت غذای دانشجوهای معصوم کاری نداشته باشه!

***

فنائی نمی دونم چرا امروز گنگ می زد! هر چی صداش می کردی یه دقیقه بعد پیام رو دریافت می کرد!

عجب سوالهای الکی داده بود! انصافا خیلی خیلی کلی بود و اگه می خواستی عین کتاب بنویسی یه پنج صفحه ای جا می شد!

اه اه اه اون خانمه که اول امتحان اومد عجب آنتی حالی بود! انگار اومده مهد کودک یا اینکه اولین باریه که داریم امتحان می دیم! هر چی توصیه ایمنی بود بهمون گوشزد کرد و سعی داشت محیط امتحان رو غبار آلود بکنه!!! که الحمدلله سایه رحمتش از سرمون کوتاه شد!

***

این شعر رو هم در پاسخ به سوال همیشه بی جوابی گفتم که تا آپلود شدن وب تو ذهن بالا و پایین میره:

((بوسه دادن به روی دوست چه سود؟))

این سوال همیشه ی او بود

من به او از سر صفا گویم

در ره عشق و عاشقی نشاید سود!
بوسه دادن به روی چون مه دوست

به ز تاج و تخت و شوکت نمرود!

علم اعلای دلبری کردن

به ز علم و نبوت داود

سیم و زر هم چو حرف دل آید

در نظر شک نکن نماید دود!

پادشاهان هم چه ساده نهند

در پرستش دوست سر به سجود!
بین در این شعر من ((نوید)) شیدایی

که دل از هر صاحبِ دلی، بربود


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد