همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

اسم قشنگت...عنوان متن امروز...

سلام...با بهترین احساسها پس از سرودن غزلی نو...

مرا ز روز الست هست یک سوگند

که تا پگاه قیامت فقط غزل گویم

می دونم که همه منتظر هستید تا جمال استاد گرانقدر، دکتر لطفی رو فردا رویت کنید! بنظرم فردا با ایشون ساعت ده تا دوازده کلاس داریم(اگه اشتباه نوشتم لطفا تا دیر نشده خبرم کنید!)

خیلی دوست دارم ببینم ایشون چه حرفهایی برای گفتن داره و اولین برخوردش پس از ورود به کلاس چیه؟ ممکنه اظهار پشیمونی بکنه و با چهره ای خیس از اشک از بچه ها حلالیت بطلبه!؟ یا اینکه طبق معمول بگه: خب! خواهران و بردران عزیز بحث امروز در مورد...هست، که احتمال دومی خیلی زیادتره! از اونایی هم که متاسفانه افتادن خواهش می کنم فردا خودشونو کنترل کنن و در صدد انتقام از لطفی برنیان! و اگر هم خواستن انتقام بگیرن به دو سه تا مشت و لگد بسنده کنن و بیش از این حد پیش نرن! چون به آخر و عاقبت من دچار میشن که واقعا بعد از اون بحثهایی که باهاش داشتم چه عذابی کشید وقتی نمره قبولی من رو وارد سایت کرد!!!

نمی دونم حرفام درسته یا نه! اما به خدا قسم من اصلا کینه ای نیستم ولی انصافا بعنوان یه دانشجو آیا ما هیچ نباید جلوی حرف واقعا ((زور)) بایستیم؟ و آخه چطوری می تونیم به یه نفر بفهمونیم که به ما ظلم شده؟ من که خودم این رو پیشنهاد می کنم که بغیر از شیفته ایشون که در جمع آقا پسرها هست و با لطفی دل و قلوه مبادله می کنه! دیگه کسی به لطیفه های این استاد بزرگوار اعتنایی نکنه و از خنده ریسه نره! همچنین علی رغم بلد بودن جواب یک سوال و حتی اطمینان از درست بودن جواب، دیگه به معماهای ایشون کسی جواب نده تا کوچکترین کار ممکن رو در اعتراض به ایشون بکنیم و حساب کار دست بعضیها بیاد! باز هم صدها تبریک به مدیر گروه محترم می گم که حرف دانشجوها رو اصلا به حساب نیاورد و حتی یه بار خودش رو جای بچه ها قرار نداد تا بفهمه که چهار واحد یعنی چی؟! و تبریک به این خاطره که به خیال خودش تونست جلوی بچه ها جدی(!!!) جلوه بکنه!

کنار نام دانشگاه، دانشجو قرار داره نه استاد، نه مدیر گروه، و نه هیچ کس دیگه ای، و باید دانشگاه دانشجو محور باشه و هیچ معنایی نداره که در هیچ زمینه ای مشکلی برای یک دانشجو پیش بیاد( هر چند که اینجا ایرانه!و...)

***

سراپا شور و احساس می گردم، آن هنگام که غزلی متولد می شود...

تمام وجودم را قافیه های غزل فرا می گیرد، هر بیتش را زندان دل رها میسازم و ابیات در شوق رهایی آواز شیدایی می سرایند تا تولد غزل را جشن بگیرند...

***

فرشته خواهم و از خاک بیزارم

ز دست اشرف مخلوق(!) بیمارم

کجاست ساقی می خانه خراب من

دهد پیاله مرا چون هنوز بیدارم!

نگه کند نظری تا شفا دهد جانم

پریده رنگ زند دوباره به رخسارم

به سیم و زر نتوانی دلی بدست آری

چگونه من به غزل دل ازو بدست آرم؟!
ز شور عشق جان ز کف بریدم من

دوباره جان بدهم او اگر شود یارم

برای دیدن آن چهره سمایی او

دوچشمِ مانده به در،خیس و منتظر دارم...

بمناسبت چهلمین سالروز غروب غم انگیز فروغ:
http://i12.tinypic.com/2ajq51e.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد