همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

جمعه بی مشق...!

New Page 13

سلام...
بعد از یه جمعه مثل تموم جمعه ها، کسل کننده و بی نشاط می نویسم، فکر کنم فردا این پست رو بخونی همکلاسی، تو سایت دانشگاه، تو خونه یا هر جای دیگه...
می خونی و امید میدی به نوشتن...
به سرودن...
به بودن...
***
چشم می جنبونم یه اتاق می بینم از قفس کوچیکتر با یه پنجره که همیشه یه منظره تکراری نشون میده با چند نفر تکراری با دکور تکراری با افکار تکراری و درسای تکراری! و خود تکراری!
بریدم خدا...
بریدم...
...
بریدم از بشر و خاک و عالم خاکی
که نیست ذره ای در آن نشانه ی پاکی
خدا کند ملکی از سما شود یارم
وگرنه سخت نماید قضا به من کارم...
***
خوبید که؟
نمی دونم چی شد یاد اون توصیه نمازی افتادم و حالم بد شد!!! که گفت:
هر چی تو ذهنتون هست بریزید بیرون!!! آستینا رو بزنید بالا! بند پوتین هاتون رو هم محکم کنید!!! که ((باید)) دیگه درس بخونید!
وای وای وای! ترسیدیم بخدا! من اگه قرار باشه کتاب اصول فقه رو بیاندازیم بیرون افکارم رو بیرون نمی ریزم، آخه سراسر غزله و بس! مگه میشه درس خوند و وسط کتابی که داری می خونی چند تا بیت که همون لحظه به ذهنت رسیده یادداشت نکنی! اصلا درسی که در اون انعکاس افکار ذهن نباشه ذره ای ارزش نداره من میخوام همینطوری که هستم صاف و ساده و اونقدر که توانایی دارم با همین پوتینای که بندش محکم هم نیست و آستینای پایین درس بخونم! نهایتش که چی...؟!
فقط به شما دارم می گم ها! اا اصلا بخدا حال نمیده کلاسای این نمازی به من! خیلی خشکه! بابا یه بیت شعر مثل فنائی بخون دلمون وا شه! غصم گرفته فردا باید دو جلسه باهاش بگذرونیم...
اصول فقه رو امروز خوندم، این چند صفحه که گفته بود مقدمش بود و چیزی نداشت اما یه نظر به بقیه فصلها کردم دیدم انگار میخواد حال گیری کنه کتابش!
ادبیات عرب دو هم داریم که با دکتر اکبر زاده هست که امیدوارم بساز باشه! اما دیگه هر چقدر هم بخواد نسازه دیگه به پای لطفی نمیرسه که در کمال خونسردی نصف کلاس رو پرپر کرد...
ترم جدید با کلاسای جدیدی هم آشنا شدیم که نیمکتای قسمت پسرا مخصوصا اون آخر که معمولا من می شینم واقعا داغونه! خدا می دونه چند بار لباسم به آهن نیمکتها گیر کرد و نزدیک بود بازنشسته بشن...
خوب زرنگید به خدا شما دخترها! جای خوبی رو رزرو کردید واسه خودتون هم از نظر دید به وایت بورد و هم نیمکتهای سالمتر!
از کلاسهای قدیمی کلاس 542 (یا سه؟) رو خیلی دوست دارم همون که سالن وسط و اون آخره و از کلاس 532 هم بدم میاد چون با اون سقف فروریختش یادآور دو کلاسه اصلا خوب نبود یکی آیات و دیگری هم عربی، چقدر فنائی به من گیر داد تو این کلاس و لطفی هم در همین کلاس بود که تهدیدمون کرد...!
***
از من گریزانی چرا؟
با عشوه و ناز و ادا،
خواهی که گردانی مرا...
رسوای عالم...
((بینی مرا و روی خود
بر سمت دیگر می کنی))
حال پریشان مرا
از پیش بدتر می کنی...
سر می نهم در پای تو...
خواهم شوم رسوای تو!!!
اما نکن نام مرا...
رسوای عالم...
کشتی منم، دریا تویی
((تنها بت)) زیبا تویی...
امید من، آمال من...
منجی آن دریا تویی...
نامم مکن ای نازنین
رسوا به عالم اینچنین...
پاکم ولی یوسف نیم...
حال پریشانم ببین
شهزاده افسانه ام!
چشم و چراغ خانه ام...
تنها ملک در آسمان!
تنها فرشته در زمین!

***
نظر سنجی جدید!:
از حدود پنج سال پیش و بویژه در دوره ریاست جمهوری سید محمد خاتمی(رئیس جمهور متفکر و متدین ایران) بحث خواستگاری دختر از پسر مطرح شد و صدا و سیما هم خیلی گذرا چند برنامه در این خصوص تهیه کرد و نمایش داد،اما هیچ موقع معلوم نشد که چه زمانی و به چه صورتی ممکنه همچنین اتفاقی بیفته و مردم ایران آیا ممکنه یه روز با این واقعیت کنار بیان که دخترها هم حق انتخاب و خواستگاری دارن:
شما خواننده عزیز وبلاگ اگر؛
پسر هستید و با یه همچین قضیه ای روبرو بشید چه عکس العملی ممکنه نشون بدید؟
اصلا نظرتون در مورد حق خواستگاری برای دختر چیه؟ آیا مثل پدرانتون کلا با این قضیه مخالفید یا...
اگر شما دختر هستید،آیا این حق رو از خودتون می دونید که یه همچین آزادی داشته باشید،آزادی که کاملا مشروع و در تاریخ اسلام توسط حضرت خدیجه(س) مسبوق هست،آیا خواستگاری کردن یه دختر از پسر رو مایه ی سبکی و کم ارزشی دختر می دونید یا...




 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد