همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

در دل ابر...

سلام عزیزان...

امروز یه روز خیلی خیلی خیلی خوب بود! روزی که تموم خستگی درس رو در دل طبیعت فراموش کردم...
بعد از کلاس اولش فقط میخواستم تا ورودی شهر رازمیان که خیلی با خودش و قلعه فاصله داره برم و اونجا یکم اصول فقه بخونم اما دیگه دل سپردم به جاده و رفتم و رفتم...
این آبشار ابتدای جاده رازمیان هست، ببینید کجا میخواستم درس بخونم:(برای راحتی کار در باز کردن لینکها روی اونها کلیک راست کنید و open in new page  رو انتخاب کنید)

http://i12.tinypic.com/4i2sbi9.jpg

http://i16.tinypic.com/2eodwmr.jpg


جاده های بکر و خلوت، تنهای تنها، من بودم و کوهها و دره ها و جاده های پر پیچ و خم، جاده هایی که در روز شاید به تعداد انگشتهای دست از توش ماشین رد بشه...جاده هایی که به نوک قله ختم میشه، اونجا که میری تو دل ابرها...
آفتاب قشنگی می تابید روی برفهایی که هنوز آب نشده بودند، همه جا بوی بهار میومد، تک و تنها بودم و صدای باد و پرنده ها به گوش می رسید، توی سکوتش توی زیباییهاش میشد همه چیز رو فراموش کرد، خیلی راه درازی بود ولی ترانه ((مرا در یاب)) شهیار حس و حال آدم رو بهتر می کرد، نه از آدمهای رنگی تو خیابون خبری بود، نه از صدای بوقهای ماشینا، نه از ساختمونای با کلاس(!!!) تو شهر...:

http://i9.tinypic.com/47bp6vl.jpg

http://i16.tinypic.com/4c2r50j.jpg

زمستون آخرین نفسها رو میزد:

http://i12.tinypic.com/47tescg.jpg

جاده بالای کوه سراسر مه بود! چشم چشم رو نمی دید، نفس که می کشیدی مه می رفت توی ریه هات...آه ه ه ه ه...:
http://i15.tinypic.com/44v007r.jpg

بین راه روستای زرشک بود یه روستا که قسمتی ازون به سبک خونه های ماسوله ساخته شده یعنی سقف یه خونه حیاط خونه دیگری هست:

http://i12.tinypic.com/33xfr5d.jpg

همه راه سراسر مناظر بکر بود، جایی که بشر کمتر دخالتی در اونها داشته و هنوز سالم مونده:

http://i13.tinypic.com/2ij2p0z.jpg

جاده ای که انگار یه قطعه از آسمون بود و زمینی نبود:

http://i19.tinypic.com/2aewhlw.jpg

برف روی این گیاه ببینید چه شکلی ساخته:

http://i19.tinypic.com/3y63vpe.jpg

بین راه خونه های کاه گلی روستایی واقعا خیره کننده بود:

http://i5.tinypic.com/2zyzsjc.jpg

به رازمیان که رسیدم چیزی حدود یک ساعت و نیم راه اومده بودم، به سمت قلعه لمبسر رفتم و تا یه جایی باید با ماشین می رفتی و بقیه حدود نیم ساعت پیاده بود، خیلی خسته بودم اما مگه میشد گذشت ازش:

http://i16.tinypic.com/33l2zdk.jpg

و بالاخره قلعه رو فتح کردم!، قلعه ای بسیار کهن، احتمالا مربوط به اسماعیلی ها:

http://i15.tinypic.com/2rwqe6b.jpg

http://i19.tinypic.com/447xveu.jpg

http://i12.tinypic.com/2hmzew9.jpg

امروز روحم جون گرفت در دل طبیعت، بوی خیسی جاده، صدای انواع پرنده ها، و سکوت... واقعا روحم رو جلا داد...
موقع بازگشت سر راه یه چایخونه قدیمی رفتم که چای داغش سرمای هوا رو از یادم برد:

http://i18.tinypic.com/2mwrsl2.jpg

http://i16.tinypic.com/42twq51.jpg

تو راه بازگشت، تصنیف های مرضیه تنها زمزمه در گوشم بود...
***
واقعا لذتی نمی برم از کلاسهای نمازی فر، اصلا با روحیات من سازگار نیست این آدم، انگار داره من رو محاکمه می کنه هر جلسه...!
خودمونیم اگر حساب بازار کار نبود، اصلا پامو تو همچین رشته ای نمی ذاشتم، خود شما چطور؟...
یه موقع میشه آدم کلیات شمس، حافظ، سعدی رو میخونه یه موقع...
آخه من اصلا علاقه ای ندارم به این که بدونم یه قاتل چطوری باید مجازات بشه!!!!!!...و چندشم میشه...
هر درسی رو میشه خوند اما اینکه روح آدم باهاش سازگار باشه یا نه خیلی تفاوت داره!
این استاد اکبر زاده هم آدم بدی به نظر نمی رسید، فقط دوست داشت یکم جدی جلوه کنه که نتونست و هرچی باشه دیگه بعیده از... بدتر عمل بکنه.
وقتی فهمید امتحان تستی برگزار شده، خیلی تعجب کرد و گفت که عربی رو اصلا تستی نمیشه ارزیابی کرد و در ضمن گفت خیلی عجیبه که اول استادتون به شما نحو گفته؟!!! چون می بایست اول ساختار کلمه جدای از ارتباط با دیگر کلمات در جمله مشخص بشه سپس نقش نحوی اون کلمه!
واقعا درسهای کسل کننده ای هست، حداقل برای من اینطوره، نه اینکه سخت باشه اما خیلی بی روحه...کاش حد اقل یه واحد این ترم ادبیات داشتیم تا جبران این همه جرم و جنایت و آیین و اصول و فاعل و یتفاعل و... می شد...
من نمی دونم ما چه بدهکاری به این اعراب داریم که تا نوه و نتیجه های ما هم باید کتابهای عربی بخونن، اگر منابع دست اول عربی هست، خب ترجمه اونها هم هست و هیچ لزومی نداره یه ایرانی قواعد رو به عربی بخونه، کما اینکه بسیاری از قوانین اسلام توسط اروپاییها کش رفته اما اونها یه سلام ساده عربی رو بلد نیستن و اصلا هم بکارشون نمیاد، یاد مکتبخونه های قدیم افتادم وقتی نمازی از بچه ها میخواست عبارات فارسی رو با متن عربی تطبیق بدن!
خدا رحمت هرچی عربه از سر ما کم کنه!
***

*مژده! قسمت کتابخانه مجازی وبلاگ با بیش از دهها عنوان کتاب فقهی و حقوقی راه اندازی شد!
شما عزیزان می تونید حین کار با کامپیوتر کتابهای مورد نیاز خودتون رو هم مطالعه کنید،‌ذخیره کنید،‌پرینت کنید و...

***

فعلا...

خدا نگهدار...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد