سلام عزیزان..
دیگه واقعا سال هشتاد و شیشه؟! من که خودم همیشه تا چند مدت بعد از سال تحویل تاریخ روز رو به همون تاریخ سال قبل می نویسم! برام خیلی باور نکردنی هست که به این سرعت زمان بگذره و یک سال به عمر افزوده بشه..
برای روز اول بدک نبود خودم که هنوز هیچ جا نرفتم ولی کلی مهمون داشتیم و از صبح به صد تا حالت درومدم! گاهی خشک و رسمی و گاهی هم راحت و خودمونی!
تصورش رو بکنید الان اساتید در چه حالند؟ بیاید تجسم کنیم(فقط شوخیه ها!):
نمازی که خونه نیست و خودش مهمونه و وقتی از در میره تو خونه فامیلشون خانوادش با کمی تاخیر وارد میشن اما نمازی در کمال حیرت میگه بعد از من نیاید!!! و اونها رو راه نمیده تو!
لطفی مهمون داره و مشغول تعریف کردن خاطره برای فامیلاش هست و داره برای اونها از افتخاراتش میگه از جمله جِریان اینکه پنجاه نفر رو در درس عربی بشدت مجروح کرد، لطفی از بچه های فامیل یه سوال می پرسه و هر کسی درست جواب داد بهش عیدی میده!
استاد فنائی با تیریپ راحتی( کنار دریا!) داره در سواحل کیش علوم اسلامی رو تعلیم میده!
استاد اکبر زاده( وای ی ی ی ی) مغز مهمونها رو پیاده کرده تا ذهنشون مشغول بشه و سراغ میوه و شیرینی نرن!
اگه خدا بخواد قراره پس فردا عازم رامسر بشیم، بهار بسیار زیبایی داره امیدوارم از اونجا هم بشه پست زد، صدای دریا، سبزی جنگل ، یک نفس خنک و پر از اکسیژن در هوای مرطوب جون میده برای یک دنیا غزل گفتن..
فعلا..
دعا یادتون نره..