همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

التماس دعا

سلام عزیزای دلم...امیدوارم حالتون خوب باشه و برقرار باشید...بدون حاشیه و مقدمه تو این شب بزرگ و گرونقدر فقط از شما دعا میخوام...فقط دعا...تو رو خدا واسه ی:
بچه های بی گناه فلسطینی

تمام گرسنه های  دنیا بویژه بچه های افریقا

تموم مریضای دنیا

تموم اسیرای دنیا

رفع گرفتاریهای جوونا

عاقبت بخیری خودتون و سلامتی پدر و مادرتون

آمرزش گناها

و در آخر اگر حوصله ای باقی بود واسه این بنده حقیر  دعا کنید...ملتمسانه از شما دعا میخوام...

 

چیه این؟!!!

سلام عزیزای من...

خیلی وقته که واسه سحری بیدار نمی شم...اما سابقه نداشته اینطوری دلم درد بگیره...نمی دونم از چیه...بد دردی میاد.صبح بیرون بودم دیشب خیلی دیر خوابیدم اما صبح بموقع بیدار شدم یه کتاب میخواستم بخرم که ماشالله تو هیچ کتابفروشی پیدا نشد.خیلی بده که آدم واسه پیدا کردن یه کتاب دو سه ساعت وقت بذاره و آخرش هم با ضد حالی برگرده خونه.دیروز جمعه عربی خوندم یکم مشکل شده و بعضی جاهاش رو که به عربی هم توضیح داده متوجه نشدم تا سه شنبه   بیکاریم نمی دونم چطور بگذرونم از وب گردی و مطالعه و رفتن به کوه و گیم و... همه رو تو این دو سه روز تعطیلی انجام دادم.یکم هم باید مقدمه حقوق بخونم اما حالا زوده اصلا حسش نیست...ای کاش همیشه کلاس داشتیم...اصلا نمی شه تصور کرد یه روز آدم الکی تباه بشه...دارم کم کم وبلاگ رو خیلی خاله زنک بازی می کنم و خیلی خصوصیش می کنم ناسلامتی اسم وبلاگ روشه!!! کاش میشد تو این چند روز تعطیلی می رفتم مشهد.دلم تنگ شده واسه حرم...واسه بازار.....واسه حسینیه...:

                                  

نمی دونم چرا سایت آپود ایت دیگه کار نمی کنه...بد ضد حالیه آخه دو تا از عکسایی که تو وبلاگ از استادا کشیده بودم همش تو اون سایته و اونم بستس خدا کنه بازم فعال بشه.

دیشب عجب شبی بود.تا ساعت یک و دو بیدار بودم...همه رفته بودیم بالا پشت بوم...آخه یه گوشه آسمون رو یه نورخیره کننده ای  بطور مداوم و بمدت دو ساعت گرفته بود و خیلی خیلی عجیب بود! هرکی یه چیزی می گفت(یکی میگفت معجزس! یکی میگفت از نشانه های ظهوره!) بالاخره معلوم نشد که چی بوده...

تا روز سه شنبه نمی دونم باید چیکار کنم...شاید هم باز از سر بیکاری اومدم وبلاگ رو آپ کردم!!!

شب عشق

السلام علیک یا علی بن ابیطالب

سلام...نمی دونم تا الان که یه ربع به یک شبه بیدار موندید یا نه.چه حالی میده آپ کردن وبلاگ تو یه شبی به این قشنگی...شبی که شب عشقه بهترین شبه. شب دریای اشکه. شب جوشن کبیر و مناجات حضرت امیره آخ اگه بدونید چه حالی میده تو این شب زیارت عاشورا خوندن...عشق است ناله هایی که میگن:

مولای یا مولای انت المالک و انا المملوک و هل یرحم المملوک الا المالک

مولای یا مولای انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز

مولای یا مولای انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق

مولای یا مولای........................

مولای یا مولای..........

عشق است صدای هق هق گریه چشم هایی که فقط سالی یه بار گریه می کنن...عشق است دستایی که سالی یه بار به دعا و تمنا بلند میشن...

 

وای ی ی ی چه خوبه امشب...شبی که توش همه آرزوهای خوب براورده میشن شبی که توش یخ قلبای تیره آب میشه...

 

بغیر ما چه کسایی رو دیدید که یه همچین شبی داشته باشن...فرنگیا با اون همه کلاسشون با اون ولنتاین و کریسمس و روز گل سرخشون عمرا یه همچین شبی داشته باشن...این شب آخره کلاسه...آخره آپ تو دیت بودنه! انده لاوه

یه لاو بزرگ به یه عشق بزرگ...اونقدر بزرگ که  همه کیبوردای دنیا تو نوشتنش کم میارن...

آخ که امشب شب عشق بازی  یه عاشق واقعی هم هست... یه نفر که تو عشقش تا آخر میمونه تا آخر آخر...تازه در حال عشق بازی هم فرقش شکافته میشه... امشب شبیه که اگه از دستش بدی ممکنه تا سال بعد بازم همون آدم بده بشی و اصلا یادت  بره امشب چه شبیه!

پس با زبون ساده ... حتی اگه جوشن کبیر و مناجات هم نخوندی...خیلی پاک و بی آلایش من رو هم دعا کن!

علم یا ثروت؟

ساعت ده و چل و پنج دقیقه بیدار شدم!!! انگار که اول تابستونه و تازه دارم واسه دیر بیدار شدن تمرین می کنم! خیلی خسته بودم،خیلی...

بیدار که شدم یاد یه حرف دیروز استاد لطفی افتادم که میون ترانه های محسن چاوشی به گوشم رسید، یه حرف قدیمی زد، یه حرف خیلی قدیمی واسه اون زمونا که معلما واسه پیدا کردن موضوع انشا کم میاوردن و می گفتن: علم بهتر است یا ثروت؟

علم یا ثروت؟ کلیشه همیشگی! موضوعی که تا ابد در موردش تو دفتر انشاها و برنامه های مسخره تلویزیونی بحث میشه! اما آخه مگه زندگی فقط به همین دو چیز منتهی میشه؟ من که فکر نمی کنم...خیلی بده آدم زندگی رو محدود به همین دو چیز ساده بدونه، علمی که ممکنه تو لحظه هایی از زندگی اصلا بکار آدم نیاد هیچ بدرد بخور نیست و ثروتی که عاجز از خیلی از کارهاس واسه من از گرد هوا هم بی ارزش تره،اگه همراه هر کدوم ازینا یعنی علم و ثروت یه قلب صاف و صادق و یه وجدان پاک نباشه هیچ کدومشون بکار آدم نمیان...هیچ کدوم...

الچارشنبه!

چارشنبه بود  و  عربی و لطفی و معماهایی که فقط خودش بلده حلشون کنه و ممکنه یه نفر شانسی یه چی بپرونه و اونم بگه: آفریییییییین! نیم نمره رو گرفتی!

ساعت اول هم گیر داده بود به من که چرا کتاب مبادی رو دو جور گرفتی و همشون یه شکل نیست! انگار که طبکاره!

بعدش  هم که حضور غیاب کرد اونقدر اسمم رو آروم خوند که اصلا نشنیدم و منو غایب زد و اگه نمیفهمیدم یه ساعت و نیم سر کلاس نشستنم تباه میشد!

ساعت دوم با قافله باشی درس داشتیم که اونم دیگه وضعیتش مشخصه! از ثانیه ای وارد کلاس شد شروع کرد به کوبیدن مخها...

ساعت آخر خیلی حال کردم آخه همش ام پی تری گوش کردم و لطفی  هم واسه خودش یه ساعتی معما طرح کرد و یه روز دیگه از روزای دانشگاه تموم شد...ته کلاس خیلی حال میده هم میشه خوابید هم  موزیک گوش کرد و هم...

...

 

دقیقه ها با فنائی!

سلام کیدز.یه سلام خسته و بی حس و حال یه سلام بعد از یه روز خسته کننده بعد از سه شنبه ای که روز مرگه! درسته امروز هم سه شنبه بود و روز استاد فنائی امروز دو ساعت هم باهاش  زیست داشتیم!  آره زیست!‌ آخه بعید می دونم چگونگی ساختار درخت خرما و تشخیص پلنگ از ببر و تربیت اسب! حتی یه ذره  هم به فقه و حقوق ارتباط داشته باشه خلاصه  این استاد که اینکارس یعنی دیگه غیر قابل بحثه هر کاری کرد باید هیچی نگیم! جالب اینجاست که موضوعاتی از قبیل تربیت سگ و اسب و غیره از نظر این استاد گرامی به درس مرتبطه اما اگه یه بنده خدایی از استاد در مورد قانون طلاق بپرسه استاد خیلی قاطع جواب میده :اون از بحث ما خارجه!!! من که با این استاد هیچ مشکلی ندارم چون دیگه مخی واسم باقی نذاشته که بخواد مخم رو بکوبونه!

اما ساعت اول با نمازی کلاس داشتیم همونی که قبلا بهش اشاره کردم ازون رسمیای کت پوش و مثلا جدیه اما بخدا اون از همه بهتره خصوصا که تمام مطالب حقوقی رو تشریح می کنه و کمتر ارور  میده اما یه ارور این استاد اینه که معمولا هر ده دقیقه ای یه سوال میپرسه و میگه اگه گفتید...؟!‌ بعد  خودش بلافاصله جواب سوال رو میده یعنی این وسط معلوم نیست دیگه چرا میپرسه اگه گفتید...!

ساعت وسط هم که با قافله باشی درس داشتیم و اون هم از نهایت  توانایی خودش در زمینه مخ کوبی استفاده کرد و بد جور پاچوند یعنی پا رو گذاشت رو پدال  بولدوزر و  از رو مخ تک تک کیدز راه رفت و کل مسائلی رو که مربوط به ادبیات میشه و ادبیات تمام ملتها و اقشار و تفکرها و شعر ها و انواع ادبی و قالبها و... رو تو یه ساعت و نیم تو کله هامون تزریق کرد!

الان دم اذانه از خدا میخوام فردا رو بهمون رحم کنه چون با لطفی کلاس داریم و اون هم که دیگه...

 

روز ایکس؟!!!

سلام...یه سلام توپ واسه کیدز  تووووووووپ!
امروز؟ آره امروز یه شنبه بود و دو استاد که کسی در توانایی هاشون در مخ کوبی(!) شکی نداره حسابی اکتیو بودن!

استاد منطق ملایوسفی سابق (!) و مرد شماره یک عرصه مخ کوبی استاد خودم استاد فنائی!()

چه کرد دیگه امروز با ما این استاد فنائی! اگه بخوام اینجا بنویسم شبکه های وب دنیا دچار اشکال میشن! فقط اینقدرها بگم که طبقه هفتم (یا همون پنت هوس!) جهنم رو واسم  مجسم کرد!
اول از استاد بی نام منطق بنویسم که احساس می کنه  اومده تو کلاس اول راهنمایی و با لیتل کیدز طرفه!

به جان خودم ما اول راهنمایی بودیم کلاس رو می آوردیم پایین اما این استاد که از امروز میخوام بعلت صحبت هایی که سر کلاس کرد بهش لقب معم رابع (!!!) رو بدم انده گیره!

بعد از اینکه مطلع شد همه مشقای خونشون! رو انجام دادن یکی دو نفر رو برد پای وایت برد و اونها هم در زمینه پاچوندن مخ کیدز با استاد همکاری کردن و دیگه نمی دونید من بیچاره ته کلاس چه پرپری زدم تا به استاد بفهمونم قضایایی که میگه حملیه شرطیه و بالعکس اما کو گوش شنوا...دیگه میخوام بیخیال این معلم رابع بشم و زیاد بهش میخ نکنم آخه بنده خدا ما رو به ماژیک وایت برد هم حساب نکرد و کار خودش رو انجام داد...

بگذریم...

اما می رسیم به  استاد بزرگ فنائی! وای ی ی ی ی...خداوند این استاد رو دقیقا و انحصارا  واسه من خلق کرده آخه خدا می دونه با چه چیزایی سولولهای(!!!!!..-از امروز بنا به فرمایش استاد فنائی بجای واژه سلول می گوئیم سولول!-) مغزم رو می تونه بترکونه. غوغا کرد دیگه امروز!. بکار بردن واژه هایی همچون: اوکو سیستم بجای واژه اکو سیستم. .واژه سوللول بجای سلول از کوچکترین کارهایی بود که امروز انجام داد.البته استاد توانایی های دیگه ای هم داره اما هیچ کس نمی تونه همه اونها رو بشناسه یا شرح بده چون هیچ کس این استاد رو هنوز کشف نکرده!‌

مثلا کار غالب استاد اینه که سر هر واژه ای که بهش لاو میورزه کتاب اضافه کنه مثل کتاب الطلاق کتاب العقود کتاب الجهل و...خیلی هم رو این نکته آخری میخ می کوبه!

امروز استاد اونقدر چکش به دست گرفت که دیگه یکی از بچه ها مجبور شد اعتراض بکنه و استاد هم اصلا اون بنده خدا رو پشه هم بحساب نیاورد و همچنان مخامون رو به بازی گرفت.

بنظرم اگه استاد بخواد امتحان بگیره از شیوه تربیت سگها و دلفینها-طریقه عریض کردن خیابونا و از اینکه چطور باید با فرزند نامشروع رفتار کرد سوال بده!

تا پست بعدی بای کیدزززززز!

ما اینیم!

سلام دوستان بویژه کیدز مهمون در جای جای ایرون!

میخوام یه حال حسابی به همتون بدم تا قلبای کوچیکتون  بخاطر چند تا صفحه تحقیق که استاد فنایی گفته از حرکت واینسته در همین راستا (اوه اوه چی شد‌ کلاس نوشته!!!) میخوام امشب بترکونم! یعنی لینکی رو قرار بدم که نام بسیاری از دویست و شصت و هشت قصه قرآنی بعلاوه شرح اونها رو (از تفسیر المیزان! که خود استاد گفت بهتره از اون باشه!) داره  با این کار بی منت زحمت شما دقیقا نصف میشه البته اگه زحمتی مونده باشه!:

 اینجا

ینهم لینک نامه حضرت امیر امومنین (ع) به فرزندش امام حسن (ع) از نهج البلاغه:

http://www.balaghah.net/nahj-htm/far/id/tarjome/nameh/31.htm

ما اینیم!!!

وبچرخی!

باید برم یه دفتر ۱۰۰ برگ بخرم تا بقول استاد بی نام(منطق!)-ملا یوسفی سابق!- بشینم از تو بوستان ده تا بیت بنویسم بعدش هم بنویسم که قضیه حملی هست یا شرطی! (!!!!!!..)

بخدا داغونه این استاد! یعنی دیگه انده بمب اتمه! خدا استاد فنایی رو نگه داره که یه هفته قبلش مخ هامون رو آماده کرد تا آمادگی روبرویی با یه همچین پدیده هایی رو داشته باشیم!

خیلی وقته که واسه خرید دفتر و خودکار و ازینجور چیزا مغازه نرفتم نمی دونم الان چه دفترایی رو بورسه اما فکر کنم الان دارا و سارا! رو بیشتر میپسندن شایدم یکی ازونا گرفتم!!!
این استاده من رو یاد  دوران مهد کودکم میاندازه آخه اونجا هم با دخترا تو یه کلاس بودیم و باید تکالیف خونه انجام میدادیم،‌ خدا بخیر کنه که این در آینده چه تصمیماتی میخواد واسه ما بگیره الان که حوصله بیرون رفتن ندارم باشه واسه بعد از ظهر، دارم وبچرخی می کنم تا بازم یه عکس توپ مثل این عکس تو وبلاگ بذارم:


بدون عنوان؟

سلام کیدز امیدوارم حالتون خوب باشه و تا الان که ساعت سه و بیست دقیقه بعد از ظهره از گرسنگی و تشنگی از حال نرفته باشید.

خب دیگه امروزم چهارشنبه بود و روز استاد لطفی! شخصیتی افسانه ای و مرموز و طراح معماهایی که فقط دو نفر می تونن حلش بکنن  یکی خودش و اون یکی هم فعلا مشخص نیست...

ایشون هم یکی از شاگردان مکتب مخ کوبی(با درجه پرسینگ)‌هست که سالها در این زمینه فعالیت داشته و براحتی می دونه باید چطور مغز یک نفر رو پیاده کنه!(مراجعه شود به نوشته های قبلی در مورد شگفتیهای استاد  فنایی!)

لهجش خیلی به ترکی میزنه ولی میگه که بچه همدانه ولی نمی دونم چرا استاد عربی تو قزوینه!(؟)

اصطلاح خاصی رو زیاد تکرار نمی کنه ولی ورد زبونش اینه: هرکی.......رو جواب بده همین الان نیم نمره(در برخی موارد یک نمره!) بهش میدم!

امروز من یدونه رو بدجور چرخوند! آخه گفت هر کی کتاب مبادی العربیه رو بره واسه بقیه بخره نمره داره و منم گفتم یه بار تو عمرم مثبت بازی در بیارم و اما ای کاش هرگز خودم رو تو پازل خیابونای قزوین اسیر نمی کردم اونم ساعت دوازده ظهر یعنی اوج ترافیک آخرش هم کتاب به تعداد پیدا نشد و سفارش دادم واسه شنبه بیاره و باعث شد مقابل وجدانم بد جوری ضایع بشم!

روز توووووپی بود بخصوص ساعت آخر که باعث شد یکی دیگر از شاهکارهام رو خلق بکنم اما دیگه مستقیم عکس رو نمی ذارم(بدلیل مسائل امنیتی!!!) و بجاش این لینک رو میذارم:

http://server3.uploadit.org/files/navid2554121-444.JPG

 

 

(قابل توجه کیدز دانشگاه! :استادارو در جریان هنر هام قرار ندید() -خواهشنمدم-!)