همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

یه موشح تقدیم به شما

سلام...

سرودن این موشح کوچکترین کاری بود که می تونستم در برابر محبت های شما دوستان انجام بدم:

فهم و عقل و هوش میخواهی اگر

قله ی علم و هنر بر دوش میخواهی اگر

هر دمی علمی ز بن تا گوش میخواهی اگر

وصلت جان با شراب نوش میخواهی اگر

حق ندیدی،حق ظلمت پوش میخواهی اگر

قیل و قال جاهلی خاموش میخواهی اگر

وصله زن اول حروف شعر من

قلب دانش ها تو در آغوش میخواهی اگر!

موشح بالا تقدیم به برو بچ بی ریا و با عشق فقه و حقوق...

آمار بازدید از وبلاگ داره به عدد هزار نزدیک میشه که اگه این اتفاق بیفته یه وبلاگ چهار رقمی میشه و این یعنی معرکه!!!

...بعد از ظهر جمعه هست و میخوام برم والیبال...راستی باخت بی آبروی تیم ملی(!!!) والیبال ایران رو به تیم چک به همه ایرونیهای با غیرت تسلیت می گم...

بازهم این طرفا آفتابی بشید...بای

نظر یادتون نره!

یه هدیه ی کوچولو...!

سلام...بهترید؟
یه لحظه برید پایین صفحه...اون پایین پایین...دیدی؟

از امروز می تونید تو تالار گفتگوی وبلاگ در مورد هر چی که خودتون خواستید بنویسد...این تالار گفتگو از بخش نظرات کاملا جدا هست...شما توی این تالار می تونید واسه همدیگه...واسه استادا و...پیغام بذارید...

می تونید اعیاد و جشن ها رو تبریک بگید...

می تونید روز تولد دوستاتون رو بهشون تبریک بگید

می تونید حتی بطور آنلاین از طریق فروم تالار چت کنید!!!!

می تونید دو نفری در مورد یه موضوع خاص بحث راه بندازید و...

دیگه چی می خواید؟(هرچی خواستید از شیر مرغ تا جون آدمی زاد تو قسمت نظرات بنویسید تا جورش کنم!)

من هم خودم اولین پیغام رو توش نوشتم...

در ضمن این چند تا خط نوشته هم بمناسبت چهارشنبه ای که گذشت و استاد لطفی ترکوند:

نیم نمره گر تو خواهی تا شوی مسرور و شاد

زود پاسخ ده معماهای لطفی را که مسرورت کناد!

گر تو میخواهی که یابی در کلاس او حضور

مثل قرقی از میان آسمانها کن عبور!!!

چون اگر یک ثانیه تاخیر در کارت شود

غیبتی در دفترش سنگینی بارت شود!

گر دراین شعرم پر از عیب عروضی هست ،نیست

هیچ غم،چون بهر لطفی هست و اصلا شعر نیست!!!!

 

نظر یادتون نره...

موفق باشید

وبگرد نیمه شب!

سلام...

ساحره ام سحر کرد پرده نشاید گشود

لب نتوان تر نمود حرف نشاید شنود

آه ز بدمستی ام مست تر از من که بود؟!

مست سلامت شدم ای همه ی تار و پود!

 

ممنون از عزیزانی که با نظرهاشون دلگرمی همیشگی وبلاگ هستن...

یاد تابستونا بخیر،الان که پست می زنم ساعت سه و چهار دقیقه بامداده!!! و هنوز نخوابیدم...تابستونا همیشه تا این موقع بیدار بودم...

خوشبختانه حالم خیلی بهتره،از دعای دوستان!
موشح بالا و شعرهای پایین تقدیم به همه اونایی که وقتی آنلاین میشن یادی هم از این وبلاگ نویس تنها می کنن...

من مثل خارم، تو یه گل

تحملم کن تا ابد

وقتی که چیده میشیم و هر دو میریم توی سبد

هر دو می میریم تو یه روز...

رو سنگ قبر یه جسد...

تو رو به خوبی میشناسن

اما منم یه خار بد!

تحملم کن تا ابد...

***

نازنینا قطره ام،بهر تو دریا می شوم

وز فلک کورم،پی روی تو بینا می شوم

یک نظر بنگر به شعرم،بهترین آمال من...

در حروف اول مصراع پیدا می شوم!

 

 

چند تا عکس آس!

یه سلام شبانه...

عجب سریال قشنگیه این زیر تیغ،خیلی بازیگرای حرفه ای و دیالوگهای قوی داره، داشتم اونو نگاه می کردم گفتم بیام یه چند تا عکس آس بذارم حالشو ببرید:

-چند تا پوستر بی نظیر از هیفا وهبی:

پوستر یک

پوستر دو

پوستر سه

مجموعه ای کم یاب از وال پیپر های هیفا

 

طرح ساماندهی اکس پارتی!!!

بدون شرح:

۱

۲

۳

۴

 

 

 

دانشگاه بین المملی امام سیزدهم!

سلام...

امیدوارم حتی یه لحظه هم حال الان من رو نداشته باشید...از تموم بروبچ ویسیتور وب هم ملتمسانه خواهش می کنم حتی یه بار هم غذای دانشگاه رو مصرف نکید!
چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم که امروز رفتم با بچه ها غذاخوری...مثلا غذا کباب بود...فکر کنم کباب گوشت الاغ بود! البته صدرحمت به گوشت الاغ (من نمی دانم غذا امروز کش بود یا کباب!/هر چه بود آن، کرده حال من خراب)...من خیلی به این مسائل اهمیت نمیدم اما دیگه معجون امروز یه چیز دیگه بود!!! حالت تهوع،دل درد،دل پیچه و... کوچکترین بلاهایی بود که سرم اومد...فشارم هم افتاد پایین...به توصیه بچه ها میخواستم بیام خونه که آیت الله لطفی فرمودند غایب می خوری!!! من که از غایب خوردن ناراحت نمی شم فقط واسه اینکه بهش یاد بدم که چطوری با دیگران برخورد کنه سر کلاس نشستم!...باز دست این رفیق خوش مرامم آقا احسان درد نکنه که سریع رفت یه شیشه آبلیمو خرید واسم آورد...

من واقعا و با تمام وجودم واسه همه دانشجوهای مهمون ناراحتم که بنده خداها تو این چهارسال چی میخواد به سرشون بیاد...من که دیگه عمرا پامو نمی ذارم غذاخوری...الکی هم چه کلاسی میذارن بهش میگن سلف!!! من که خودم میرم فست فود دوستم آقا بابک...روبروی خوابگاهه، واقعا کارش بیسته،فست فود پستا.

تا خونه با دل درد رانندگی کردم نزدیک بود ماشینم رو بفرستم رو هوا!!!

در کل امکانات دانشگاه در حد صفره و هیچ چیزش بین المللی نیست...بخدا اگه یه خارجی نیمکتای کثیف و داغون دانشگاه رو ببینه از تعجب شاخ در میاره! اون از سقف فروریخته ی کلاس پونصد و سی و دو و اون از حراست ورودی آدم ندیده ی قسمت خانم ها!

امروز دیگه استاد لطفی هرچی داشت رو کرد و با جدیدترین فاشیون مدلهای!!! معما و چیستان عربی اومد کلاس که هیچ کدوم از معماهاش حل نشد...واسه هر معما هم نیم نمره تعیین می کنه که بعید می دونم دردی از کسی دوا بکنه، ساعت بیکاری باز هم رفتم فدک...تمام وجودم پر از اکسیژن شد،خیلی حال داد...

بنظر من سطح امکانات دانشگاه خیلی ضعیفه بنظر شما چطور؟:

لعنت خدا به این سه شنبه ها!!!

سلام بر و بچ توووپ و بچه های رزمنده و بیسجی رشته ی فقه و ((مبانی حقوق اسلامی))!!!
چی فکر می کردیم چی شد!
البته فکر نکنم که من و چند تا از خانم ها و آقاهای باحال کلاس اشتباه این رشته اومده باشیم بلکه اون دسته از دانشجوهای کلاس که دیگه تابلوئه کی هستن اشتباهی بجای حوزه علمیه یا پایگاه بسیج اومدن دانشگاه بین المللی،خدا ییش فکر نمی کردم یه عده اینقدر مخیلشون خز باشه!
بنده خدا امین شریفی رفیق با معرفت و با عشق من ساعت اول اومد واسه خانوما و به نفع اونها قدم بگذاره که با برخورد ((غیر انسانی)) اون خانم چادری که جلو میشینه و اسمش رو نمی دونم و تمایلی هم واسه دونستن اسمش ندارم روبرو شد...اه اه اه

بر خلاف انتظارم ((یه نفر دیگه)) تو انجمن علمی رای آورد! اصلا فکرش رو هم نمی کردم که بعضی خانوما حتی به کسی که بهشون توهین کرد رای بدن...

از همینجا دستگیرم میشه که بخدا قسم اولین مقصر تو نابرابری زن و مرد و توهینهایی که بهشون میشه خود زنها هستن(ببینید دیگه!)

حالم بد گرفته شد امروز از دست کار برخی از خانم ها و صد البته آقایون کلاس...

از خودم تعریفی نمی کنم اما هیچ موقع نشده در برابر اتفاقات دور و برم بی تفاوت بمونم واسه همین با تموم اونایی که مطمئن بودم به ((اون شخص)) رای دادن صحبت کردم و تقریبا همشون متوجه شدن که چه اشتباهی مرتکب شدن...

اما دیگه بیخیالش باید بشم چون من واسه خودشون گفتم و هیچ نفعی از این کاغذبازی ها و انتخابات نمی برم...

***

ساعت یازده عصر شعر بود و مثل همیشه کیدز با معرفت و با شعور کلاس هر چند که تعدادشون کم بود اومدن و رو شعرهای کم ارزش بنده منت گذاشتن...

امروز دوتا شعر خوندم:

سر می کشد به دخمه ام ماه نقره ای

چشمک زنان ستاره مرا یار می شود

بومی نشسته بر سر ویرانه ام کنون

تنها صدای اوست که تکرار می شود

می نالم غریبی وغربت به قعر شعر

تنها پناه بی کسی ام دیوار می شود

سر می نهم به سینه ی دیوار،بخت بد

دیوار هم خمیده و آوار می شود!
خار و کلوخ به جامانده ای ،فغان!

بستر برای خسته ی بیمار می شود

شمعی که از سر شوق گریه می کند

نومید از سحرگه دیدار می شود

خوابم به چشم نیاید دریغ و درد

زین قصه ی سیه که مرا اجبار می شود!
***

آه استاد اگر استادی ،

به کنارم بنشین تا گویم

درسی از دفتر خونین دلم

آه استاد مگر تا حالا چهره اش را دیدی ؟

که به من می گویی: به کجا خیره شدی؟

آه استاد مگر می دانی در کدامین قانون

بی گناهان همه محکوم به حسرت شده اند

آه استاد مگر می دانی

واحد هر غزل از شوق تباهی چند است

آه استاد مگر می دانی

حکم پرپر زدن یک مجنون

در کدامین بند است؟
آه استاد مگر می دانی اصل دل می گوید

عاشقی بسته به یک سوگند است:

بخدا تا رمقی در نفسم مانده به جا عاشقت خواهم ماند، تا ابد خواهم ماند...

***

نمازی روز بروز داره آپگرید تر میشه و باید بهش ایول گفت!

اما این فنائی!!!

انگشتای دستم از نوشتن در باره فنائی واقعا عاجزند:

((از اینجا به بعد خطابم به فنائیه:

آخه آدم با حال تو دیگه چرا؟؟؟ من نمی دونم مگه بحث کم آوردی که به قزوینیها گیر دادی و گفتی خسیس هستن! بعد که با برخورد ضربتی من مواجه شدی گفتی: نه منظورم اینه که حساب مالشون رو دارن...بابا من که اورجینال قزوینم هر سری با دوستام میریم بیرون به اندازه یه ست کامل عبا و عمامه خرج دوستام می کنم!!! این چه حرفایی بود که زدی؟))
در پاسخ فنائی فی البداهه این شعر رو سرودم:

ای تو دانشجوی مهمان همچو قزوین دیده ای؟
پسته ای چون پسته ی قزوین تو شیرین دیده ای؟
مثل قزوین تو بهشتی پاک و رنگین دیده ای؟
خورده ای انگور بسیار و ولی ای باخرد!
اینچنین انگور تاکستان تو نوشین دیده ای؟
جز به قزوین مردمانی خوب و سنگین دیده ای؟
جزبه قزوین کاخ ها و ابنیه زیبا و دیرین دیده ای؟
هرکه بد گوید ز قزوین بس عجب!

هیچ فرهادی ستمگر، تو به شیرین دیده ای؟

وقتی این شعر رو واسش خوندم احساس کردم واسه اولین بار تو زندگیش کم آورد!

***

سر کلاس فنائی صندلی ردیف جلو سقوط کرد و جالب اینجا بود که استاد فنائی تکیه کرده به میز و دست به کمر در حالی که فقط نیم متر با صحنه حادثه فاصله داشت می گفت:

یه مسلمون پیدا نمیشه اینا رو نجات بده!!!!!

***

از برخورد خانم های رزمنده کلاس امروز به فهم و شعور و مرام و معرفت بالای تعدادی از خانومای کلاس پی بردم که انصافا هیچی از کیدز واقعی کم ندارن...

***

بعد از کلاسا رفتم خونه مجردی احسان اینا...جای با صفایی بود...البته رفیقای احسان اونقدر اتاق رو پر دود کرده بودن که داشتم خفه می شدم...خیلی بچز باحالی بودن...آهنگای رپ گوش می کردن و حکم می زدن!

فردا هم لطفی با جدید ترین مدلهای معماهای عربی سراغمون میاد!!!

***

قربون محبتتون که چک کردید...نظر یادتون نره!


 

 

 

ممنون از نظرهاتون...

سلام،ویسیتورهای بی منت وبلاگ!

ممنونم از محبت کیدزی که رو وبلاگ منت گذاشتن و نظر دادن...

بنده از همون لحظه ای که میخواستم این وبلاگ رو سابمایت کنم نظرم این بود که با یه خانم که حتی یه وبنویس آماتور باشه همکاری کنم و اتفاقا از یکی دوتا بچه های کلاس هم یاری طلبیدم اما متاسفانه گویا روشون نشد! آخه وبلاگ نویسی خیلی خیلی آسونتر از اون چیزی هست که فکرش رو میشه کرد،حتی آسون تر از چت کردن!!!
در پاسخ به نظر دوست عزیز که نظر داده بودند که بهتره از نظر خانم ها هم استفاده بشه باید بنویسم که خب اگر یه خانم با من همکاری بکنه این مشکل کاملا حل میشه)اگه خواستید بصورت آنلاین و تو همین وبلاگ آموزش میدم(

از نظر لطف همیشگی دوست عزیز دیگه هم فوق العاده ممنونم...مطمئن باشید نظرهاتون خیلی میتونه در بهتر شدن وبلاگ مفید واقع بشه،پس باز هم نظر یادتون نره!

ای وای ساعت سه و نیمه و هنوز مقدمه حقوق رو نخوندم،هرچند اون هفته خیلی کم درس داد اما باز بد نیست یه نظر به کتاب بندازم!!!

هنوز کتاب آیات الاحکام رو نخریدم!!!...فردا دیگه فکر نمی کنم موضوعی مونده باشه که استاد فنائی در موردش بحث نکرده باشه! هر چند اون همیشه حرفهایی واسه گفتن داره! بنظر من فردا بهتره در مورد نقش نانو تکنولوژی در پیشرفت علم بشر صحبت بکنه!!!

دکتر اسماعیل هم که فردا کار خاصی بجز خوندن چند تا بیت نمیخواد انجام بده! استاد دوست داشتی هست و بی آزار و نگرانی خاصی جهت کلاساش ندارم...مهمترین نکته ای که در مورد کلاسهای استاد قافله باشی قابل اشاره هست اینه که خیلی جالبه با اینکه حضور و غیاب انجام نمیده اما اکثر بچه ها سر کلاسش حاضر هستند و نمیخوان جیم بشن...خود استاد که میگه اجباری نداره کسی بیاد سر کلاسش واسه همین حضور و غیاب انجام نمیده...اما اگر کسی اومد باید بشینه و بیرون نره چون احساس می کنه اینکار تمرکز و انسجام کلاس رو بر هم میزنه! البته من با این نظرش موافق نیستم چون بار ها واسه خودم پیش اومده کار اورژانسی داشتم و مجبور شدم برم بیرون...

برای اینکه بیشتر از بچه های کلاس بنویسم باید یه مدت زمان بیشتری بگذره تا با همشون آشنا بشم...اما یه خاطره بگم در مورد هفته ای که گذشت:
هفته ی پیش سه شنبه سه تا نسخه ی نفیس تاریخی خطی رو واسه استاد قافله باشی آورده بودم و خیلی مراقبشون بودم تا مبادا اتفاقی واسشون بیفته واسه همین هیچ حواسم به خودم نبود! گویا در لحظه ای که توی کلاس بودم دست خانم کلانتری لیوان چایی بوده که بر اثر برخورد خانم تاجری با ایشون چای از پشت میریزه روی شلوارم و من هییییییییییییییچ متوجه نشدم(ببین این مال دنیا چی می کنه!) وقتی میخواستم از کلاس خارج بشم خانم کلانتری با هزار خجالت و تاسف ماجرا رو برام گفت و فکر کنم انتظار برخورد نامناسبی داشت که خیلی عذرخواهی کرد اما نمی دونست اگه کل لیوان چای رو هم سرم خالی میکرد من متوجه نمی شدم!!! با این حال خیلی واسم عجیب بود که چرا این بنده خدا داره با این همه رودربایستی و خجالت این قضیه رو تعریف می کنه! میخواستم بگم:بابا...بیخیال!!! شلوار من فقط همین یه مدل رو کم داشت که ایشون اضافه کرد!
اما راستی خیلی واسم عجیبه که این چای بوفه دانشگاه واقعا چند درصد چای و چند درصد آبه،بخدا یه ساعت نشد لکه به اون ستمی کاملا محو شد! من که ابدا لب به یه همچین چایی نمی زنم...

راستی غذای دانشگاه هم افتضاح بود! بعد از مدتها و به اصرار زن عموم(خانم بادروح اپراتور غذای دخترها) رفتم سالن غذاخوری مثلا قیمه بود...من واسه مراسم شب هفت خودم هم همچین غذایی نمیدم!!!

بهتره برم مقدمه حقوق رو یه نگاهی بندازم...نظر یادتون نره فعلا بای بای...

 

 

 

 

مردی همیشه غایب!

متن نیمه ادبی زیر تقدیم به دانشجویانی که توسط ملایوسفی سابق!!! سر کار گذاشته شده اند:

قرار ما ساعت هفت و نیم بود!...ثانیه ها را برای قرارمان می شمردم...آنگاه که گفتی ساعت هشت می آیی قلبم در سینه فسرد که خواب نوشینت را فدای قرارمان نخواهی کرد...آه ای بی منطق تر از سوفسطائیان...!

روزها سپری شد...تا یکشنبه روز مقدس مسیح...ساعتم مشتاق بیدار کردن من برای حضور بر سر قرار بود...قرارمان کلاس پانصد و سی و دو...کلاس لحظه های معصومانه پرپر زدن...بگذریم!...سپیده دم آمد و دستان آفتاب مرا بیدار کرد...با شوق و ذوق...گیسوانم را با ژل آراستم!...فقط به شوق دیدن تو...سوار بر رخش خود رهسپار دانشگاه شدم...آنقدر رخشم تند می تاخت که گویا در خیابان ریس (race) می کند!!!...چه بسیار عابرانی که نزدیک بود زیر سم رخش من له شوند...و من همچنان تاختم تا آستانه در دانشگاه...با خیالی آسوده...با دلی آرام...قدم به کلاس گذاشتم...هنوز چند دقیقه ای تا ساعت قرار مانده بود...که من زودتر آمدم!.. گویا ساعت کندتر می راند تا لحظه قرار را ملتهب تر از همیشه بیافریند...اما ساعت هشت آمد و تو نیامدی...!

هوای بوی بی وفایی و بی منطقی و بی... می داد گویا باز هم عده ای عاشق و مجنون را سر کار گذاشته بودی...ای بی منطق! ای ملایوسفی سابق!

آنگاه که من با هزاران زجر و کسالت از خواب برخاستم...آنگاه که دانشجوی معصوم دیگر ولایت از آن هنگام که آفتاب هنوز رخ ننموده بود! کیلومتر ها مسیر را به شوق دیدن تو می پیمود تو در خواب ناز بودی و همسرت برایت میز صبحانه آماده می کرد...آه بمیرم برایت آن لحظه که بیدار شدی و فهمیدی بجای کره و عسل ...نان و پنیر دارید...آه بمیرم برایت که خواب نوشینت نیمه کاره ماند! عجب زجری کشیدی آنگاه که با دستان مبارک خود پتو را کنار زدی و با دهان خود خمیازه ای سرودی!!! آه که تو چقدر معصوم و مظلومی...!صبحانه را که نوش جان کردی...نیم نگاهی هم به ساعت انداختی و دریافتی که عقربه های ساعت عدد نه را نمایش می دهند و آنگاه به یاد آوردی که با ما کلاس داری!!! و پنجاه دانشجو را در نهایت بی خیالی سرکار گذاشته ای!...اما بدون کوچکترین نگرانی...خمیازه دیگری سرودی و در حالی که دستانت را برای رفع خستگی همچون دو بال قو می گشودی...بسمت دستشویی رفتی و........

 

هیچ عنوانی برای این نوشته پیدا نکردم!

سلام تیکه های قلبم...!
وای ی ی ی ...

انگار اکس مرسدس ترکوندم از دست این کلاسای فنائی...

بخاطر این فنائی هم که شده مجبورم قالب وبلاگ رو عوض کنم...!!! و یه قالبی بذارم که به بیخیالی بزنه! روحیم رو عوض کرد با کلاسش...خیلی حال کردم مدتها بود اینقدر نخندیده بودم! همونطور که حدس زده بودم ساعت درس اخلاق در مورد موضوعات متنوعی صحبت کرد و فقط در مورد درس دو نکته گفت:

1-ابعاد تربیتی انسان(که قبلا گفته بود)
2-هدف تربیت انسان

...!!!!

و اما موضوعات دیگری که استاد به اونها اشاره فرمودند:

1-عوامل جاری شدن سیل در استان گلستان

2-کشورهای صادر کننده ی اره برقی

3-چگونگی قطع کردن درختان پیش از پیدایش اره برقی

4-تاثیر چرای دام در تخریب جنگل

5-چونگی برخورد با همسر(اینکه دیگه موضوع ثابته!!!)

6-...؟؟؟

امروز کلید استاد روی امین شریفی بود و اونقدر بهش گیر داد که بنده خدا لب به اعتراض گشود و بعد از اون اونقدر استاد رو سرکار گذاشت که البته خود استاد هم متوجه نشد سر کاره...! و بقیه کیدز ته کلاس هم همون بلایی رو که استاد سرمون آورده بود بر سرش آوردیم...! این رفیق بغل دستیم که اصلا توی یه عوامل دیگه بود،منم داشتم ورمز چهار رو بازی می کردم،احسان لالا کرده بود و امین هم استاد رو می پیچوند!

وای ی ی ی...این پسره که دوست ندارم غیبتش بشه کشت من رو...من نمی دونم چرا به مانتوی خانم ها گیر داد؟ آخه عزیز من یکی نیست بهش بگه بیخیال بابا...این قضایا خز شده بیا عقب کلاس یکم بخندیم این دو روز زندگی رو حالشو ببر اصلا حرف گوش نمیده...! بخدا پیر کرد خودش رو با این افکارش...بابا من خودم اگه بفرض مثال(محال!!!) زن بگیرم سعی می کنم در مورد مانتوش توی کلاس دانشگاه و بین پنجاه نفر بحث نکنم! چه برسه به اینکه از استاد بپرسم: نفقه زن من باید چقدر باشه؟

آخه انصافا استادی که ساعت درس آیات الاحکام در مورد تربیت شتر رم کرده توضیح میده چه نظری میتونه در مورد نفقه زن من داشته باشه؟!!!
من هر چی میخوام از این فنائی چیزی ننویسم انگار که نمیشه:

فرض کنید یه آقایی به یه خانمی علاقه داره و خانم هم همینطور، اما خانم واسه روستا هست و آقا واسه شهر...!!!
آخه انصافا اون دهاتی که فنائی منظورش بود(البته قصد توهین ندارم) و می گفت که دانشجویی هست که هنوز هم چوپانی می کنه!!! و بوی گاو و مرغ و گوسفند میده و لباساش همه اورجینال دهاته آخه چطور ممکنه بغیر از توی کارتون هایدی یا حنا دختری در مزرعه توی واقعیت بیاد و به یه بچه شهری که باباش تاجره ابراز علاقه کنه و جالبتر و عجیب تر اینجاست که اون بچه شهریه هم علاقه متقابل نشون بده و تازه اگر هم یه همچین اتفاقی اقتاد که بسیار بعیده!!! مگه حالا چی میشه که با هم ازدواج کنند! تازه اگر هم یه همچین جریاناتی وجود داره اصلا به کلاس درس ما چه ربطی داره؟!!! من که فکر نمی کنم یدونه از بچه های کلاس روستایی باشند!!! و به بچه تاجر دلباخته باشند...!

...

رای گیری انجمن علمی هم بود و دخترها زود رفتند نشد ائتلاف کنیم اما با همون هایی که تو کلاس بودند و ائتلاف کردیم بنظر رسید تو پسر ها رضا اکبری و تو دخترها خانم بوچانی رای بیارن البته من شنیدم خانم ها(البته هیئت بسیجی و رزمنده کلاس که جلو میشینن!!!) به آقای باقری رای دادن که در مورد عواقب این عملشون باید بیشتر فکر می کردن!

...

صبح که وارد کلاس شدم بچه ها یه بحثی می کردند درمورد جنبه پسرها و دخترها...که اونطور که دستگیرم شد گویا آقای...در توی یکی از کلاسها برای شوخی با خانم... به ایشون چیزی گفتن که ایشون خیلی ناراحت شدن و خانم... صبح می گفت که پسر ها باید به ما به چشم خواهر نگاه کنند!!! البته من نمیخوام از آقای... دفاع کنم اما ای کاش یه ذره فقط یه ذره در حد و اندازه یه دانشجو فکر کنیم و مورد خطابم همون خانم...هستند که واقعا از ایشون متعجبم که با اینکه من هم می دونم مورد شوخی چی بوده واقعا چرا ناراحت شدن؟!!!

من میخوام به ایشون بگم که اتفاقا چون ایشون به شما به چشم خواهر نگاه کرد اون شوخی رو انجام داد(که البته خیلی شوخی سطح پایین و مثبتی بود) و خواهش می کنم تو رو خدا مثل بچه های دبیرستان برخورد نکنید،در واقع برخورد ایشون با آقای ... از یه بچه دبیرستانی که سر راهش با یه همچین قضیه ای روبرو بشه انتظار میره نه از یه دانشجو... در ضمن من اگر بجای آقای...بودم ابتدا جنبه طرف مقابل رو کاملا می سنجیدم و بعدا باهاش شوخی می کردم...

بنظر من تعدادی از دانشجوها خیلی مونده به محیط دانشگاه عادت کنن...من آقای ...رو می شناسم و ایشون آدم معتقدیه و دیندار و مطمئن هستم که قطعا قصد تمسخر و یا اذیت نداشته و با مشاهده اتفاق امروز به حال خودم بعنوان یه ایرونی(جهان سومی) افسوس خوردم که چرا یه همچین بحثی باید تو دانشگاه ما مطرح میشد...قصد جسارت به خانم ها رو ندارم و خیلی از خانم ها رو می شناسم که مدرنیته و باشعور هستند اما بخدا یه سری از بچه ها حتی به یه سلام هم شک دارن!!! بنده احساس می کنم خانم...امروز به آقای ... به چشم یه غریبه و یه آدم ویل خیابونها نگاه کردن که اون بحث رو مطرح کردند ولی بخدا هم آقایون و هم خانم های کلاس همشون کنکور دادن و با توجه به جو دانشگاه بین الملل و کلاسش مطمئن هستم فقط بچه های با شعور و درس خون تو این دانشگاه قبول میشن و یه فکاهی ساده رو که اگه بنویسم موضوعش چی بوده خندتون می گیره نباید با فحش و جسارت اشتباه گرفت...

امیدوارم دیگه چنین سوء تفاهم هایی پیش نیاد و همچنین واقعا آرزو می کنم عرف اجتماعی ایرانیها مترقی و به روز بشه...

***

چند تا کاریکاتور جدید دارم که دلم می خواد تو وبلاگ بذارم اما نمی دونم چرا این فنائی اینقدر به کاریکاتور و نقاشی، چند روزه که گیر داده؟! نکنه یه موقع...

راستی با اینکه حدود دو ماه از استارت این وبلاگ گذشته پاک یادم رفته بود لینک های روزانه کنار صفحه رو بذارم که خیلی از دست این کارم ناراحتم و از این به بعد این کار رو انجام می دم، تا پست بعدی مواظب خودتون و کفشاتون باشید...بای بای

(((اگه زحمتی نیست نظر هم بدید)))!!!

 

بیخیال عنوان!

سلام...

سحر هنگام در جانم دمیده شور مستی

لیلی خواهم که باشد در وجودم شوق هستی

آرام جان من باشد،کم سازد غم من

می آید...می رود همچون دم من!

تموم خوبیها رو واستون آرزو دارم...و امیدوارم با آدرس جدید وبلاگ زود کنار بیایید:

www.hamkelasonline.tk

 

البته هر موقع که خواستید با اون آدرس قدیمی هم می تونید وارد بشید...اما بنظر می رسه این آدرس یکم آپگریدتر می زنه!!!

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** ***

بسمه تعالى

فتواى جدید حضرت آیت ‌الله العظمى فاضل لنکرانى
پیرامون نماز و روزه مسافر و دانشجویان

بسمه تعالى وله الحمد
محضر مبارک حضرت آیةالله العظمى آقاى فاضل لنکرانى دامت برکاته.
سؤال: افرادى که شغلشان در سفر است مانند دانشجویانى که براى تحصیل به شهرستان دیگرى مى‌روند و اواخر هر هفته به محلّ سکونت خود برمى‌گردند، یا معلمان و کارمندان و کارگران و افرادى که به محلّ کار خود در بیش از مسافت شرعى رفت ‌و آمد مى‌کنند، تکلیف آنان در مورد نماز و روزه چگونه است؟ ادام الله بقائکم
"جمعى از مقلّدین حضرتعالى"

بسمه تعالی

در مفروض سؤال بعد از دقت مکرّر و تجدیدنظر متعدّد ملاحظه شد که کسى که شغل او در سفر است ولیکن اصل سفر شغل او نیست مانند دانشجو یا معلّم و یا کاسبى که در کمتر از ده روز از محل اقامت خود به بیش از حدّ مسافت رفت و آمد دارد باید نماز را تمام بخواند و روزه او صحیح است و نیز کسانی که سفر آنان به صورت مکرر است اما ارتباطى به شغل آنان ندارد مانند کسى که از تهران به قم هر هفته براى زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها مى‌آید و عرفاً این معنى برنامه او باشد همین حکم را دارد ولو این که شغل آنان چیز دیگرى باشد. والله العالم

6/6/1384
محمد فاضل

--------------------------------------------------------------------------------------

فردا یکشنبه هست،منطق داریم و من تا همین حالا اصلا نمی دونم باید چه تمارینی رو انجام می دادیم!

بیخیال...

استاد فنائی هم از همین حالا داره نقشه می کشه فردا چه بلایی سرمون بیاره! الان ممکنه تو ذهنش یکی از این کارها رو برامون ترتیب داده باشه:(البته همه اینها احتماله!):
- در مورد پیدایش فلسفه در خاور دور صحبت کنم!

- در مورد زندگینامه آقای زر اندوز توضیح بدم!
- در مورد اینکه زن ها نامردند و یا مردها نا زنند یا بالعکس توضیح بدم!
- روش تربیت تمساح و مقابله با رم کردن احتمالی بچه شتر افریقایی رو توضیح بدم!

از همه بدتر اون کلاس 533 هست که فکر نکنم هیچ جای دنیا و در کل تاریخ یه همچین کلاسی ساخته شده باشه...اصلا این کلاس با من ناسازگاره و یه جورایی احساس می کنم کجه!!! نیمکتهای ردیف آخر هم داغونه داغونن و هیچ راه عبوی برای فتح نیمکتای آخر وجود نداره مگر از روش بپری که ممکنه باعث سوء تفاهم بشه! واسه همین من مجبورم رو نیمکت اول بشینم و با فنائی فیس تو فیس باشیم!!! و ذره به ذره اعمال و حرکاتم رو تحلیل بکنه...هر چند بخاطر چشمام همیشه مجبور بودم نیمکت جلو بشینم ولی بالاخره عینکی که سفارش داده بودم آماده شد و می تونم از این به بعد همیشه آخر کلاس بشینم و عشق و صفا...

امیدوارم در اسرع وقت خبری از برنامه فردای منطق بدستم برسه...چون احتمالش هست فردا به پای وایت برد فرا خونده بشم...

ممنون که چک کردید...تا پست بعدی بای...بای