همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

mad

یه سلام از یه خسته مثل من مثل یه ناله از ته چاه!مثل یه ..

اه اه اه اه اه..(الان میگم چرا!)

اگه حالتون خوبه و قصد دارید با نشاط و شور فراوون یک روز جدید رو آغاز بکنید، اگر تصمیم دارید از آرامش نسبی که دارید لذت ببرید، اگه..

کافیه تا استاد نمازی پاش رو به کلاس بذاره تا همه آرزوهاتون بر باد بره! واقعا دپرس کنندس حتی دو ساعت زندگی با این فرد! بیچاره اونایی که..

من نمی دونم فلسفه زندگی این بشر چیه؟ و دنبال چه هدفی هست در طول حیاتش و واقعا از چه چیزی لذت می بره و اصلا آیا تا کنون لذت برده؟! بعید می دونم سالی بیشتر از سه تا لبخند زنه اونهم به چیزهایی که فوق العاده بی نمک هستن! مثلا به اینکه یه علامه ای بدون جوراب در بیاد بیرون یا چیزهای فوق العاده یخی مثل اینها..

بابا! یه عشقی یه شوری یه حالی یه چیزی یه کوفتی! وای وای وای هر چی استعاداد و ذوق شاعری در من بود این نمازی فر امروز کشت! بخدا من هرگز فکر نمی کردم حتی بدل فنائی هم وجود داشته باشه چه برسه به استادش! من نمی دونم چی میشه بجای اینکه هر جلسه لفظ ((zena!)) و ((zena zade))  یا ((heiz))  رو  مثال بزنه یه دو تا دونه بیت از حافظ و سعدی و مولانا بخونه یا اینکه بجای اینکه زوم بکنه تو چشمات یه لبخند تحویلت بده تا ذوق داشته باشی ادامه درس رو گوش بدی! بخدا عقربیه که لنگه نداره توی دنیا! بنده ترم پیش اعلام خظر کرده بودم در مورد این آدم..

آدمی که در اوج گرما تموم دریچه های هوا رو به کلاس رو می بنده و وقتی که هوا طوفانی و بسیار سرده پنجره ها رو باز می کنه واقعا و بدون شک از مشکلات بزرگ روحی رنج می بره که صد در صد ریشه در بیرون کلاس داره!

فقط یک بار برید درس امروز رو بخونید تا ببینید کتاب چی گفته و نمازی چی گفته! دلم بحال خانم صیاد سوخت که هرچی میخواست به سخنان گهربار نمازی ایبراد وارد کنه ایشون خیلی خونسرد می گفت وارد اون بحث ها نشید انگار اگه وارد اون بحث ها بشیم از آسمون عذاب الهی نازل میشه!

بنده روز قیامت با یک سوال ابهامم رو برطرف خواهم کرد که: خدایا! آخه مگه من چه گناهی کردم باید در زندگیم با یک همچین بشری مواجه بشم!؟

عذاب کلاسش یه طرف خشکی درس از یه طرف دیگه! تلفظ کلمات توسط ایشون واقعا مغز آدم رو به هزار قسمت مساوی تقسیم می کنه:

قرب الهی: گربه الهی!!!

بشنوه: بشنه!(من نمی دونم این لهجه کجاییه؟!)

سبزَ میدان: سبزه میدان (شاید البته منظورش یه محله دیگه ای بوده و من بلد نیستم!)

 

خدا داند که من از دست این مرد

پریشان حال و بیمار و ملولم

برای رستن از دستش خدایا!

دهم هم جان و هم ایمان و پولم!

خدا داند که این استاد بد خلق

گرفته شور و عشق و حال ما را

به بدخلقی و بد حرفی و دعوا

کشد دلگرمی و آمال ما را

خدا داند که خنده بر نمازی

بود چون آتشی در قعر دریا

نمازی تا ابد هرگز نخندد

مگر روزی که بیند مرگ ما را!

 

استاد لطفی که امروزثابت کرد همون ابن عربی ترم قبله و از روی کتابی که اعراب گذاری نشده از بچه ها خواست بخونن و توضیح بدن که کتاب چی میخواد بگه؟!، انگار که ما سالهاست داریم عربی می خونیم و نمر هامون هم مصداق این امره! خب مسلما کتابی که نویسندش استاد لطفی باشه دیگه اوضاعش مشخصه و انتظار هیچ معجزه ای در ارتباط با نمره گرفتن از این درس نباید داشت، چون اون موقع که استاد لطمفی فقط مدرس بود اون شد حال و روز ما حالا که مولف هم هست دیگه..

بیکار که شدی و درس خوندنت تموم شد یه دو کلمه نظر هم بذاری ضرر نمی کنی!
فعلا..

دعا یادتون نره..

حاشا به انسانیت

سلام..

 

دلبری از جنس ماه..

من ز پشت پنجره..

شب کماکان زنده است..

کو ستاره، کو چراغ؟..

همنشینم هست آه..

آهم آید پیش از آه..

من نگاهم رو به ماه..

کو ستاره کو چراغ؟..

اشک در چشمان من..

شعر در دستان من..

ماه پشت پنجره..

کرده بی جان جان من..

شیشه ها باید شکست..

پر کشیدن لازم است..

ماه دور از چشم نیست..

دل بریدن لازم است..

دل بریدن از هوی..

دل بریدن از هوس..

دل بریدن از همه..

دل بریدن از نفس..!

 

بالاخره تموم شد! مراسم تدفین به پایان رسید، هر کسی دیروز دانشگاه حاضر بوده بعید می دونم بغیر از افسوس خوردن کاری از دستش برمیومد چون وقتی یک لشگر سپاهی رو توی دانشگاه بیارن که تا دندون مسلحه و همچنین ناجا و بسیج هم وارد عمل بشه دیگه مگه میشه در مورد خونه دوم خودمون دانشگاه هم نظر بدیم؟! استغفر الله، برادر! این حرفها چیه؟ اگه بخوای اظهار نظر بکنی که متهم میشی به ضد انقلاب و اسلام و خدا بودن و میبرنت جایی که عرب نی انداخت!

آخه عزیزان کی هست که با کسی که جونش رو برای میهن ما فدا کرده مخالفت کنه؟! ما دانشجویان با اونها که مشکلی نداریم و همونطور که قبلا گفتم با پیامدهاش مشکل داریم که غروب دیروز یکی از اون پیامدهاش کاملا آشکار شد و اون راه دادن زوار(!) شهدای گمنام به دانشگاه هست تا جلوی ما روی خاک بیفتن و ضجه بزنن! آخه مگه ما خودمون کم غم و غصه داریم که چیزی هم بهش افزوده بشه؟!

پریروز هم که اگه یادتون باشه یه مانیتور گذاشته بودن توی راهرو تا سرهای بریده و دل و روده های متلاشی شده رو نمایش بده! و ما بعد از مشاهده اون تصاویر وارد کلاسی بشیم! تصور کنید دانشجویی که با این روحیه درس بخونه و فردا میخواد مدیر و وکیل و مسئول این کشور بشه فاتحش خوندس! مقایسه کنید این وضعیت و این جو دانشگاه رو با دانشگاهی که با نعمتهای خدا مثل گلها و گیاهان و جلوه های طبیعی تزئین بشه همچنین بجای نوحه عربی یک موسیقی اصیل ایرانی پخش بشه کدوم یک بازدهی بالاتری داره؟! فکر و ذهن کدوم یک از دانشجوها سالمتره؟

بودجه ای که دیروز برای این مراسم مصنوعی اختصاص داده شد اگر صرف خرید کتاب برای کتابخونه فقیر دانشگاه میشد خداپسندانه تر بود یا اینک..؟

سی سال تمامه داریم با تفکرات کلیشه ای زندگی می کنیم که بجز عقب موندگی هیچ چیز در بر نداره، تموم شهر مون پر از مزارهای همین شهدای عزیزه اما فرهنگمون یک درجه ترقی نکرده، اگه دیروز یک خیابون مجاور محل تدفین میومدید صدای ترقه گوشهاتون رو آزار می داد، اگر میومدید سه راه خیام ترافیک ماشینها کلافتون می کرد، اگر می رفتید بازار برای خرید اونقدر دوز و کلک می دیدید که حالتون از هرچی آدمه بهم می خورد، متاسفانه ما ایرانیها چیزهایی رو برای خودمون مقدس می دونیم که خودمون یک درصد هم بهشون اعتقاد نداریم، اگر اعتقاد داشتیم یک دانشجوی مهمون رو برای چند تا واحد یک روز معطل نمی کردیم، اگر اعتقاد داشتیم پخت و پز غذای دانشگاه رو به بخش خصوصی واگذار نمی کردیم، اگر اعتقاد داشتیم در اتاقمون رو از تو قفل نمی کردیم تا دانشجویی برای سوال مزاحم استراحتمون نشه! مسئله امروز ما این شهدا یا چهارتا موی بیرون یه دختر یا آستین کوتاه یه پسر نیست! مسئله امروز عدم وجود وجدان در برخی چهره های دانشگاه که برای سر کار موندن دست به دامان پاک شهدا میشن و بغیر از بدنام کردن اونها هم هیچ کار دیگه ای نمی کنن..

دانشگاه عزیز ما دیروز شاهد بدترین صحنه ها بود، روبروی دانشگاه علوم پایه یه نفر (مثلا) بسیجی روی شونه دیگری رفته بود و فریاد می کشید: ما راه اینها رو ادامه می دیم! کی میخواد با ما مخالفت کنه؟! با فریادش مثلا میخواست در دل دانشجو ها رعب و وحشت ایجاد کنه، اما من در جواب اون و غفوری فرد و تموم کسانی که دیروز با اسلحه و چوب و چماق دانشگاه رو تبدیل به میدان جنگ کردن میگم که سلاح ما فکر ماست، تفکری که سازنده آینده کشور ماست و اگر دست شما دیروز کلاشینکف بود و دست من چند برگه جزوه قول میدم یک روز با همین چند برگ جزوه اسلحه های شما رو به زمین بیاندازم..

دعا یادتون نره..

فعلا..

مثل پیچک

سلامی گرم، به گرمای اشک..

 

سلام عزیزان، در این چند روز متاسفانه بدلیل مشغله زیاد نتونستم وبلاگ رو آپ کنم و میلیونها ویزیتور رو منتظر گذاشتم!..

 

متنی رو که نوشته خودم هست تقدیمتون می کنم:

پیچک

هوا بوی سرسبزی میداد، بهار نزدیک بود، همه جا سبزه روییده بود، ((سنگها هم خزه زده بودند!))، ((صخره های سخت!)) نیز می خواستند گل کنند!، گرده گلها را نسیم بهاری به هر سو می برد و در هوا می فشاند، گلها زیباتر از همیشه بنظر می رسیدند، مخصوصا تک شقایق باغ که نظیرش در هیچ جای دیگر نبود، در پای گل، پیچکی جوان، به امید تکیه بر ساقه شقایق از خاک سر برآورده بود، گل لبخند زنان در دل پیچک امید رویش می پروراند و پیچک به امید رسیدن به سرخی گل راه پر پیچ و خم ساقه را می پیمود، راهی که با خارهای گیاهان دیگر پوشیده شده بود، پیچک از گل، قول گرفته بود که وقتی به او می رسد گل او را پذیرا باشد و پیچک از نزدیک سرخی گل را تماشا کند، پیچک همچون مجنونی دیوانه وار راه ساقه را پیمود، از میان خارها عبور کرد و به شوق دیدن گل لحظه ای درنگ جایز ندید، زیر رگبار شدید بهاری که همه مامن می گرفتند پیچک به راه خود ادامه می داد اما..

اما وقتی پیچک به نوک ساق رسید، گل چیده شده بود..!

***

شکر خدا چند روز تعطیلی داشتیم وگرنه با کلاسهای خسته کننده امروز تلفاتمون حتمی بود! استاد اکبرزاده که متاسفانه باز هم کرامت بخزج دادن و هرچی اطلاعات مختلف بدست آورده بودن از عربی و فلسفه و اخلاق و منطق و فقه و.. همه رو میکس کردن و تحویل مخ ما دادن! وقتی درسش تموم میشه گوشم مثل کسی که موج خمپاره گرفته باشدش سوت می کشه ولی باز انصافا دمش گرم که توی تدریس چیزی کم و کاست نمیذاره..

اما در مورد درس امروز لطفی برام خیلی عجیبه که چرا درسهایی که امروز داد مصداق عینی یا اصلا نداشته یا اگر داشته خیلی تعداد کم اهمیتی بوده، مثلا در مورد نکاح زن مسلمان با مرد مشرک و شرایط قبول اسلام و اینکه اگر زن قبل از ازدواج شرط بذاره واسه نفقه یا.. خیلی مصداقهای عینی محدودی داره و انصافا در مورد هر کدوم از مثالهایی که استاد زد اگر واقعا دو طرف پایه هم دیگه باشن و زن به امید نفقه و مرد به امید تمکین از سوی زن تن به ازدواج نده خب امکان نداره چنین محالاتی هم پیش بیاد! یا مثلا فراموش کردن تعیین مهریه پیش از عقد بعیده الان از سوی خانواده دختر (خصوصا) در ایران اتفاق بیفته و مثالهای دیگری هم که مطرح شد و در ضمن الان که هر دختری خودش رو سر تر از همه می دونه تعیین مهر المثل کار جناب حضرت فیله! بنده که امروز کلا موبایل بازی کردم و امیدوارم آخر ترم دچار حال گرفتگی نشم!

فردا مراسم تدفین شهدا هست و خدا ختم بخیر بکنه، من که میخوام بخوابم اگه خبری شد لطفا بنده رو هم در جریان بذارید..

فعلا..

بای..

 

احسان جان تولدت مبارک

سلام عزیزان..

در ابتدا واجبه (کفایی!) که تولد دوست عزیزم آقا احسان رو صمیمانه تبریک بگم و از خدا عمر با عزت واسش آرزو می کنم..

چون خودم هم متولد اسفند هستم برای همین تموم خصوصیاتی که احسان تو طالع بینی متولدین اسفند نوشته رو تائید می کنم البته بجز نکات منفی اون(!!!)، جفتمون آخر سال متولد شدیم دیگه، یعنی اگه یکم صبر می کردیم و یه سال دیرتر بدنیا میومدیم و وضعیتمون خیلی بهتر میشد(!!!)..

راستش رو بگید، چقدر درس خوندید؟! البته چو دانم و پرسم سوالم خطاست!

عجب اتفاقایی تو این چند روز تو دانشگاه افتاد! چنان دعوایی در گرفت بین اصلاح طلبها و بسیجیها که واقعا تاریخی بود! مسئله هم بر سر تدفین شهدای گمنام در حیاط دانشگاه بود..

مسئله خیلی ساده ای نیست که بشه احساسی با اون برخورد کرد، بلکه هم حرمت اونها ممکنه خدشه دار بشه و هم اینکه صد در صد بعد از این اتفاق جو حاکم بر دانشگاه دقیقا مثل جو گلزار شهدا خواهد شد که البته چیز بدی نیست ولی پیامدهایی که از نظر فرهنگی بهمراه داره واسه دانشجو و دانشگاه خطرناکه:

جایی که زیر نظر وزارت علوم هست اگر زیر نظر بنیاد شهید هم قرار بگیره از دخالت این سازمان به دور نمیمونه و بنیاد میتونه ادعای حاکمیت به اون منطقه داشته باشه و بنابراین همونطور هم که دلش میخواد میتونه و اختیار داره که اونجا رو اداره کنه!!! (امیدوارم متوجه منظورم شده باشید)

یه خبر هم امروز به دستم رسید که دیشب گلزار شهدای گمنام تپه ی نور الشهدای قزوین(در منطقه فدک) مورد تخریب افراد ناشناس واقع شده که صد در صد با مسئله دانشگاه ما بی ارتباط نیست و حتما اعتراضی بوده به این حرکت مسئولین دانشگاه..

آقای غفوری فرد ریاست دانشگاه بدون نظر سنجی از دانشجوها حق اتخاذ همچین تصمیمی رو نداره و د سته که به ظاهر کار پسندیده ای داره انجام می گیره اما بنا به دلایل بیشماری که نمیشه تو این وبلاگ بنویسم تدفین شهدای گمنام بجز حتک حرمت اونها که مظلومانه رفتند و ظالمانه موندند میتونه خیلی شرایط رو برای دانشجوها عوض بکنه و رفت و آمد عوامل بنیاد شهید و نیروهای مسلح که از این به بعد باید شاهدش باشیم در محوطه دانشگاه بی معنی هست..(خدابخیر کنه)

وقتی در مصاحبه با غفوری فرد در مورد تشدید سختگیری حراست سوال کردم گفت:

دانشگاه فقط محل تحصیل علم هست!

اما اشون امروز با این کارشون دارن حرف خود رو زیر سوال میبرن..

**

دیروز تو دانشگاه ما آزمون کارشناسی ارشد بود، خواهرم هم شرکت کننده این آزمون بود و اگر بدونید در مورد کیفیت و نحوه برگزاری این آزمون چه چیزهایی گفت! فقط همین رو بگم که ما که نمیتونیم تو کلاسامون دو ساعت دوام بیاریم ببینید این بنده خداها چهار ساعت چه زجری کشیدن تو اونجا!

امروز که چون پنج شنبه هست و فردا تعطیلیه و میخوام برم بیرون نمیشه درس خوند، فردا هم که جمعه هست و.. شنبه ها هم که طبق قتوای برخی دانشجوها (مثل خودم) درس خوندن حرامه و بهتره اصلا تا عید امسال بی خیال درس و کتاب و.. بشم!

دعا یادتون نره..

فعلا..

کعبه من

سلام همکلاسی، خوبی؟

خوب خوابیدی امروز! ولی من نخوابیدم، آخه کلاس تربیت بدنی داشتم و شکر خدا این مانع میشه که زیادی بخوابم!

خیلی خوب بود، خوش گذشت...

قسمت من هم این بود که اسمم تو قرعه کشی دانشگاه برای مکه در نیاد:

 

((کعبه))

خدا گر مرا کعبه راهم نداد...

ولی کعبه ی دیگری را نشانم بداد

سرا پای  کعبه چو باشد سیاه

سیه چشم من می درخشد چو ماه!!!

غزل چون به من گفت لبیک گو!

چه مستانه لبیک گفتم به او!:

مرا کعبه ای هست در آسمان

که در خاک نبود ز حسنش نشان

چو او هم مرا باز دارد ز خویش...

طوافش کنم بیشتر هم ز پیش...!

فعلا...

دعا یادتون نره...

closer...

در درسهایمان به ما آموختند که ماست سیاه است...ولی همیشه یک نفر هست که باورمان را بارور سازد...

***

او را چه نیاز است به آرایش صورت؟

هرعضو رخش هست نماینده شوکت!

سلامی به لطافت غزل...

خوبید عزیزان...

بالاخره دانشگاه حاضر شد یه استراحت درست و حسابی بده به ما! اگه درست فهمیده باشم قراره چند روزی تعطیل باشیم که اعجاب انگیزه!
انگار قراره پیکر چند شهید گمنام در محوطه دانشگاه تدفین بشه که برخلاف نظر برخی احزاب بنظر من سعادت خیلی بزرگیه و بالاخره یه جایی تو دانشگاه پیدا میشه که آدم بهش پناه ببره ومجبور نشه بکوبه و بره فدک...

امروز دکتر البرزی ادبیات فرسی رو به باد فنا داد!
چقدر جالب تلفظ میکرد: ((رِ))-این علامت گویا همون رای مفعولی هست که بر اثر گذر زمان الفش به کسره تبدیل شده- که یاد محمدرضا شاه اقتادم که اون هم اینطوری تلفظ می کرده!

و ((وِ)) هم  همون وَ خودمون هست که امیدوارم همه متوجه شده باشید منظور استاد رو...

اما دکتر البرزی همونقدر که به ادبیات فارسی پشت کرد در عوض تا دلتون بخواد کلمه انگلیسی بکار برد و در ضمن طریقه تلفظ صحیح حرف ((کاف)) رو هم به ما یاد داد!!!

امروز روز خیلی خوبی بود و بجز این کلاس چیز دیگه ای نداشت....

فعلا...

دعا شدیدا یادتون نره...!

شرح لقمه

((او بود...))

من بودم و ماه بود و او بود

شبهای سیاه بود و او بود

این عاشق از راه گذشته

گویی ته چاه بود و او بود..

بخشید گناهم از سر لطف

دل غرق گناه بود و او بود..

ته مانده ی سینه ای که آشفت...

آکنده ز آه بود و او بود...

 

سلامی از جنس احساس...

ترکوندیم بخدا کلاس لطفی رو!
مخصوصا ردیف آخر که یا مشغول اسم فامیل بود یا موبایل بازی یا خواب یا...

با این حرکت انقلابی امروز اعتراض خودمون رو به لطفی ثابت کردیم، من باید به خانمها هم تبریک بگم که ثابت کردن که همیشه در صحنه حضور دارن و اونها هم با تلاش و کوشش خودشون در خوابیدن و بازی کردن و با موبایل ور رفتن به لطفی ثابت کردن چقدر بهش علاقه داریم!

 

استاد اکبرزاده امروز الحمدلله راه بیاتر بود و اونقدر باهاش کل کل کردم که  فکر نکنه بله...!
خیلی قشنگ درس رو توضیح میده و تازه الان می فهمم اصلا هدف کتاب مبادی العربیه چی هست؟!

اعظم خانم هم که صبح گیر زیادی نداد و شکر خدا کلاسش بخیر گذشت...

 

جاتون سبز بعد از کلاسها رفتیم با بچه ها خیابون گردی و خیلی خوش گذشت، چقدر کیف میده درس نخوندن کاش زودتر به این کیف پی میبردم!

 از نظرات شما دوستان عزیزهم خیلی خیلی متشکرم که در نهایت رنج و سختی یه نقطه واسم کامنت گذاشتید تا ثابت کنید که زنده هستم...

ممنون...

حالا که از تو شک زنده بودن یا نبودن دراومدم ، اما به مرحله یقین نرسیدم! پس یه دو سه تا کامنت کن تا دیگه یقین پیدا کنم زنده هستم!

فعلا...

دعا یادتون نره...

همراز

سلامی به وسعت احساس...

به سفیدی یاس...

 

))همراز((

 

همراز به وسعت دریا

به بزرگی دنیا و به سخاوت ثانیه ها و به تازگی تنفس...عزیز است

همراز تنوع جاویدان...

همراز، همدم ((شب جمعه های تنهایی)) محرم اسرار نامحرم! و مرحم زخم های کهنه است...

همراز تک درخت باغچه کوچک دل و تک ستاره آسمان چشمانم...

همراز ...((غایت آمالهایم))...همراز، (( بانو))ی غزلهای ماندگار...

همراز فرشته ای که از این خاک نبود...

چه ساده حکم شیدایی برایم صادر کرد...

چه ساده مجنونم خواند...

همراز آرامبخش قلب مضطربم...

همراز، تسکین دهنده قلبی که هر ثانیه با پریشانی تپید...

همراز همانکه حکم تبرعه ام را صادر کرد و مرا بی گناه خواند...

همراز، بچگی را در غزلهایم خواند...تنهایم نگذاشت...بر خلاف ((هیچ کس))!!!...

***

مثل همیشه ترانه ((مرا دریاب)) شهیار حس و حال مرده اتاق رو زنده می کنه، تمنای اینکه مرا دریاب...مرا دریاب...تموم وجودمه...

 

لا لا لا لا لا لا لا...

تو ای نایاب ای ناب

مرا دریاب دریاب

منم بی نام بی بام

مرا دریاب تا خواب

مرا دریاب مستانه

مرا در یاب تا خانه

مراقب باش تا بوسه

مرا دریاب بر شانه

لا لا لا لا لا لا لا...

مرا دریاب من خوبم

هنوزم آب می کوبم

هنوزم شعر می ریسم

هنوزم باد می روبم

مرا دریاب در سرما

مرا دریاب تا فردا

مرا دریاب تا رفتن

مرا دریاب تا اینجا

مرا دریاب تا باور

مرا دریاب تا آخر

مرا دریاب تا پارو

مرا دریاب تا بندر

تو نایاب ای ناب

مرا دریاب، دریاب

منم بی نام، بی بام

مرا دریاب تا خواب

لا لا لا لا لا لا لا لا...

***

((نیم رخ))

جمالش ز عالم کند دلبری

چو از نیم رخ یک نظر بنگری

همه لیلیان و پری چهرگان

در آن نیم صورت بیاد آوری!

چو دیدم تمام رخش دل نکرد

مرا در غم عشق او یاوری

چه حاجت به پیرایشش دیده ای...؟!

کند بر همه مه رخان سروری...

چو خواهی که بینی جمال رخش

تو باید زجان و جهان بگذری

 (( زتوصیف عشقش دگر تاب نیست...

که باید روم در پی دیگری...!!!))

مرا تنگ آمد غزل،چاره چیست؟

بریدم در این مصرع آخری...!

***

انشاء الله خوبید؟
باز هم کنتور وبلاگ ویزیتور انداخت و امید داد به نوشتن پست جدید...

جای همگی سبز...دیروز رفتم کوهنوردی واقعا لذتبخش بود، طبیعت خیلی چیزها به آدم یاد میده، آدم رو میسازه، بنظر من آدم سالهای دور که تو طبیعت زندگی میکرده خیلی کاملتر از آدم الان بوده، اگه کمال رو در داشتن بهترین شیوه زندگی تعریف کنیم، حتما انسانی که در شرایط مختلف طبیعی بهترین روشهای زیستن رو انتخاب می کرده از آدم الان کاملتره و همچنین روح آدمی که بجز صدای پرنده ها چیزی نشنیده و بجز بوستان و درخت چیزی ندیده خیلی لطیفتر هست از آدمی که تو صد متر جا زندگی می کنه که مثل قفس می مونه...

دیروز رفته بودم همونجایی که شش روز پیش رفتم با این تفاوت که خیلی از راهها رو پیاده رفتم و اینبار تنها نبودم و با پسردائیم رفته بودم، با اینکه خیلی وقت بود کوهنوردی جانانه نکرده بودم ولی الحمدلله هنوز همون انرژی قدیم رو داشتم...

امروز هم با خانواده ها رفتیم در دل طبیعت برای نهار که خیلی خوب بود...

بعضی روزها اونطور که بد نشون میده، تموم نمیشه و خدا همیشه فرشته هایی رو داره که آدم رو نجات بدن...

وای وای وای...باز هم تا اومدم دو روز به خودم برسم و یه حالی ببرم از زندگی، مگه این درسها میذارن؟

الان باید بشینم و آئین دادرسی مدنی بخونم و اصول رو دوره کنم چون اصلا خوش ندارم آخر ترم وضعیت اورژانسی پیدا کنم...

 

وقتی فکر می کنم فردا باید چهار ساعت با استاد نمازی کلاس بگذرونیم، واقعا دلم می گیره!

بابا! استاد! جون هرکی دوست داری راحت زندگی کن، یا حداقل بذار ما راحت زندگی کنیم و این همه نصیحت نکن چون خودمون به اندازه کافی بلا و مکافات داریم و تو دیگه نمیخواد به من بگی اصول رو چطور بخونم!!!

حاضرم یه بار دیگه امتحان تستی عربی بدم! ولی فردا با نمازی نگذرونم...! می دونید که چی میگم! خیلی عذاب آوره خیلی زیاد...

خدا کنه که فردا استاد اکبرزاده هم دیگه توصیه اخلاقی نکنه، حسش نیست...

***

ممنون که چک کردید...

فعلا...

دعا یادتون نره...

(یه نقطه تو قسمت کامنت میذاشتی من شک نکنم که زنده هستم یا نه؟!!!)

سلام...

 

بعد از مدتها اومدم سایت دانشگاه...

شکر خدا حذف و اضافه تموم شده و سایت خلوته، صبح ساعت اول با نمازی کلاس داشتیم که بد مخی خورد و چیزی که دیشب آرزوش رو می کردم سرمون نیاد اتفاق افتاد و باز هم متن عربی رو با فارسی تطبیق داد که اصلا کار بیهوده ای هست و خیلی وقتگیره و میتونه وقتی درسش تموم شد به تطبیق عبارات بپردازه، بعد از این همه سال کلاس اومدن و درس خوندن تازه میخواد یاد بده که کی حرف بزنه و کی نزنه...وای وای وای...

معدم اومد تو دهنم از گرسنگی، مخصوصا هم که بخوای با اکبرزاده کلاس داشته باشی که من نمی دونم این یکی دیگه از کجا پیداش شد و قبل از اینکه این بیاد فکر می کردیم عذاب الیم فنائی بنده خدا بوده ولی الان به من داره ثابت میشه که از اکبرزاده مخ زن تر وجود نداره و هشتاد در صد داره درسهای اخلاقی میده و یه چیزی هم در مورد صرف و نحو گذرا میگه...، انتقادی که میخوام به شیوه درس دادنش بکنم اینه که خیلی مباحث اخلاقی رو توضیح میده ولی درس رو خیلی نسبت به اون کمتر تشریح می کنه و من الان بحث در مورد اهمیت علم رو خیلی بیشتر از عوامل مفعول مطلق بلد شدم، نمی دونم چرا احساس می کنم میخواد به ما بگه که خیلی بلده و ما هیچی بارمون نیست چون وقتی یه واژه ای رو روی بورد می نویسه و می گیم معنیش چی هست؟، در کمال تعجب و با لحن پوزخند زننده ای میگه که: این رو هم بلد نیستین....!؟

نمی دونم خیلی زود دارم قضاوت می کنم یا نه! یا اصلا قضاوتم درسته یا نه؟ ولی خیلی عذاب آوره کلاسش، این بابا امروز نیومده شروع کرد به بحث در مورد نمره و سختی این درس...

ما که خودمون تیر خورده ی عربی هستیم و نمی خواد دوباره واسه ما از نمره نگرفتن و اینا صحبت بکنی...

ولی از بحث کردنش خیلی خوشم اومد چون در مورد حادث یا قدیم بودن قرآن نظر جالبی داشت و می گفت اگر لفظ قرآن ملاک باشه( چون چیزی تا زمان نزولش مثل اون نیومد، پس حادثه) ولی نفس قرآن قدیمه به همون دلایلی که من قبلا ذکر کرده بودم، ولی من میگم لفظ قرآن هم در اصل (و نه برای بشر) قدیم بوده و قبل از نزول هم وجود داشته حالا نه بصورت مکتوب اما بالاخره دقیقا چنین لفظی موجود بوده و اینطور نبوده که لفظ قرآن از نفسش بوجود اومده باشه بلکه هر دو همپای هم از قدیم وجود  داشتن...

...

نهار رو موندم چیکار کنم؟!!!

کارت غذا هم نیاوردم تا برم یه چیزی همینجا بخورم...

نمازی که می گفت قبل از کلاسهای ظهر چیزی نخورید اما من مطمئنم با توجه به جو کلاسش اصلا گرسنه نمی تونم دووم بیارم و تلف میشم!

...

فعلا...

دعا یادتون نره...

وقتی استاد فکر کند نمی گیرید!!!

 

سلام ویژه و ناب به دوستان همکلاسی...

چه خبرا؟ امیدوارم که سلامت باشید....

ساعت اول امروز با استاد نمازی که دیگه معلومه اوضاعش از چه قراره کلاس داشتیم که یه نکته رو باید در مورد کلاس امروز بگم که خیلی برام عجیبه! ایشون وقتی داشت واسه نظریه ابن سینا مثال میزد اشاره ای کرد به حادث یا قدیم بودن کتاب خدا که تعدادی از بچه ها زمزمه کردن که حادثه که نمازی هم تائید کرد ولی بنده با دلیل میخواستم بهش بفهمونم که قرآن قدیمه! ((فعلا به جمله معروف که فقط خدا قدیم است مشغول نشید)):

- ما در فلسفه یاد گرفتیم که خدا دارای هستی هست. و بنابراین می تونه موضوع قرار بگیره، و حتما هر هستی دارای عرض نیز هست و عرض ذاتی هم داره و اگر فراتر از مثال کتاب بخواهیم خدا روموضوع قرار بدیم و کلام خدا رو عرض ذاتی برای خدا قرار بدیم، طبق تعریفی که از ذاتی داریم می دونیم که جزو جداناشدنی موجودات هست، و اگر جدا بشه در اصل اون موجود هم تغییر ایجاد میشه. خب؟

پس تا اینجا ما قرآن رو (چون کلام خدا هست) ذاتی مخصوص خدا دونستیم، و متکلم بودن خدا هم ذاتی خداست، پس خدا متکلم بوده و کلام او هم مثل خودش قدیم هست، چون کلامش ذات او هست و از قدیم همراه با خدا بوده و اگر از خدا گرفته بشه، یعنی یک ذاتی از موجود فصل بشه که این در موجود خلل ایجاد می کنه، پس قرآن قدیمه، نه حادث.(واین جمله منافاتی با اینکه بگیم فقط خدا قدیم است نداره چون قرآن هم جزوی از خداست و  لفظ خدا مشمول تمام عروض ذاتی او از جمله قرآن هم میشه)

حالا بحث به این داغی رو می بینید به ذهنم رسیده و تونستم نظر نمازی رو رد کنم باز ایشون زیر آبی زد ولی اینبار من رو به نگرفتن!!!! یه مثال ساده اول کتاب متهم کرد، آخه اصلا ایشون متوجه نشد که من دارم چی میگم؟! و اگر این موضوع خارج از کتاب هست اون جدا ولی خیلی زور داره آدم یه کتاب رو یه هفته قبل از تشکیل کلاس بخونه و بفهمه و در موردش فکر بکنه و به صدقش شک بکنه، و در آخر به نگرفتن(که دیگه خیلی بی انصافیه!) متهم بشه.

اگر نوشته های قبل من رو خونده باشید دیدید که قبل از اینکه نمازی اینها رو بگه من نظر ابن سینا رو بر خلاف کتاب تایید کردم و نظر علامه حیدری رو نقد کردم!!!، و دلیلش هم اینه که من اعتقاد دارم که اگر طبق نظر ابن سینا و منطقیون قدیم تمام ذاتیها مورد بحث علم قرار بگیره(البته اگر هم در هدف علم مدخلیت نداشته باشه که باز هم در پست قبلی ثابت کردم که داره!) هم اون علم به کمال نزدیکتر میشه و هم عالم به معنای واقعی عالم میشه(شرح و نقد کاملش هم در پستهای قبلی اومده که حتما بخونید بنظرم شما هم با من همنظر بشید)

خلاصه که خوب می فهمم چقدر قشنگ نمازیفر زیرآبی میره اما کیه که بگیره!!!؟

ساعت دوم الحمدلله بنده در یک نیمکت مناسب قرار گرفتم و از تشعشعات قوی علم استاد لطفی تقریبا فاصله داشتم و کور نشدم!، آدم ته بشینه و چیزی نبینه بهتره تا فیس تو فیس عزیزترین استاد عالم باشه!
واقعا استاد لطفی برام خیلی شخصیت روانی عجیبی داره آخه قبل از امتحان یه جور برخورد داره و روز امتحان صدو هشتاد درجه اخلاقش تغییر می کنه و انگار اصلا آدم رو نمی شناسه، مثلا من خیلی دوست داشتم بعد از جریان عربی یه بحث داغ و جدی باهاش راه بیاندازم ولی ایشون در کمال لطف و مهربونی لبخندی تقدیمم کرد و یه لحظه احساس کردم انگار هیچ ستم بازی در نیاورده!  احساس می کنم واقعا هم فقه رو خیلی بهتر از عربی تدریس می کنه و کاش اون یه ترم هم بی خیال ما میشد...

البته هنوز معلوم نیست این ترم موقع امتحان گرفتن چه گلی به سرمون بزنه؟!

بابا....! تراول! بخدا هایکلاسی رو به نقطه کمال رسوندند خانمها! که لطفی هم چقدر از تراولها خوشش اومد! و گفت: ببین این خواهرها چقدر باکلاسن! یاد بگیرید.

میخواستم بهش بگم استاد من این صد تومن رو هم با هزار جون کندن از این خسیسها گرفتم و هر لحظه هم ممکن بود اینا پول رو پس بگیرن مثل خانوما نیستن که افه مرام بیان و واسه همدیگرو حساب کنن! تراول که هیچی، چک پول حامل بی تاریخ اینها هم اعتبار نداره!!!

***

فعلا...

دعا یادتون نره...(نظر هم همچنین)