همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

مثنوی عشق

سلام...همکلاسی...

 

صفر ثانیه...

شمارش آغاز:

صفر، صفر، صفر...

صفر ثانیه تا حالا، همینی که هستی! بدون انتظار،بدون آرزو، بدون امید...، صفر ثانیه تا بودن، تا همین بودن!

انتظار، مرگ تدریجی لحظه هایی که می گذرند! و هیچ کس نیست که بگوید:

اینبار ((فقط)) صفر ثانیه مانده، تا همه چیز، روز قیامت هم معلوم: صفر ثانیه تا روز قیامت!
صفر ثانیه تا دل دادن، صفر ثانیه تا تو...تا به تو رسیدن...

فقط صفر ثانیه مانده تا یک غزل...یک قافیه!

اینبار هم منتظرم...اما فقط صفر ثانیه!

***

فردا رو هم که الکی بگذرونم باید منتظر دوباره ها باشم! دوباره دم در دانشگاه:

-آقا کارتت!

-یه لحظه لطفا...

دوباره قدم زنون تا سالن علوم پایه...

دوباره یه نفر میاد جلو:

-سلام

-سلام

-کدوم کلاسیم؟

-...

و دوباره...

نفهمیدم چطوری این دو هفته تعطیلی اومد و رفت؟! ما که سعی کردیم تا اونجایی که می تونیم درست بگذرونیم...حالا چقدر تونستیم خدا می دونه...

امروز با بچه های فامیل زدیم بیرون و یه کل جدید راه انداختیم که انصافا آس آس بود:

نه شب قبرستون!

آره دیگه چی کنیم، مرده ها هم از کل انداختن ما بی نصیب نموندن و رفتیم و تا یه قسمتی همه با هم رفتیم و وقتی رسیدیم به وسطای قبرها که یه نمه خوفناکتر میزد پخش شدیم! (همشهریهای بنده می دوننن شب قبرستون چوبیندر چه صفایی داره!!!)
انصافا خوفناک بود و هر کلاغی که لابلای درختها پر میزد یا هر سگی که رد میشد مثل این بود که...

خلاصه قرارمون این بود که راهی رو که همه با هم رفته بودیم هرکس به تنهایی تا در ورودی بر گرده و اولین نفری که برگشت واسه بقیه با موبایل تماس بگیره، که من در این مسابقه جالب اول شدم!!!

مسئول اونجا هم همینطور هاج و واج مونده بود که ما چند نفر چی میخوایم این وقت شب اونجا؟!

من که خودم هیچ دلیلی واسه ترسیدن نداشتم، انگار از آدم زنده بیشتر باید ترسید تا از مرده ها!

***

((مثنوی باعشق می گردد غزل))

خاکم که نشسته ام به راهت

ناظر به جمال روی ماهت

چون خورده ترک سخت سبویت

بگسسته گل سبو ز رویت

ماهی، چو کنی نظر به هستی

شب نیز شود پگاه مستی!

کی بوده غزل لایق نامت؟

این خرده اراجیف به کامت؟!

سر ریز ز عشق تو چو بودم

در نعت تو مثنوی سرودم

زین پس چو سراغ عشق آیم

در قالب مثنوی سرایم

خواهم برم آن نام سمایی

ترسم شنوم: نه پارسایی!

خواهم که کنم وصف جمالش

ترسم که بمانم به خیالش...

از شور دلم مثنوی آشفت

با عجز،به گوش جان من گفت:

چون رستم و سهراب بدیدم

کی اینهمه من جفا کشیدم؟

در عشق ز خویشتن نیم هیچ

رو سوی غزل که من نیم هیچ

یک نفس پر از باران

از کنار پنجره همیشگی چشمامون بلند می شیم و زیر این بارون با هم می ریم پیاده روی...

تن خیس خیابون، جون میده واسه قدم زدن....

تو خیابونای شب هیچ کس نیست...خلوته و می تونی هر جور دوست داری راه بری، عقب عقب، لی لی، لنگه به لنگه....

یه نفس عمیق می تونی بکشی بدونی اینکه بوی سیگار به مشامت برسه...

می تونی درختها رو در آغوش بکشی بدون اینکه کسی بهت نگاه شماتت بار بکنه...

حتی میشه به دونه های بارون سلام بکنی بدون اینکه سلام کم بیاری...

بارون که میاد خیابونا خالی میشه، آدما حتی حاضر نمیشن یه لحظه بدون چتر زیر بارون بمونن، آخه میخوان سیاه بمونن و حیفه بارون مطهر به تنشون بخوره...

می تونی دست در دست شمشادهای حاشیه پیاده رو تا انتهای خیابون هزار بار بری و برگردی، کیه که بهت گیر بده...

میتونی همراه با اشکای آسمون گریه بکنی! صورت خیست زیر بارون معلوم نمیشه، اگر هم معلوم بشه، کسی نیست که ببینه...

از نگاه رها میشی...

خیابونای شب صفایی داره بخدا، می تونی با صدای بلند شعر بخونی و کسی مسخرت نکنه...

می تونی رو شیشه های بخار گرفته هزار تا غزل بنویسی و کسی پاکشون نکنه...

یه نفس عمیق، نفسی پر از اکسیژن، یه نفس خنک، زیر بارون...هوووووووم....هیچ کس نیست...

میتونی از وسط خیابون راه بری و صدای بوق هیچ ماشینی رو نشنوی...

میتونی به یه نقطه خیره بشی و کسی نپرسه: چیه تو فکری؟!
زیر بارون، تو خیابون میشه حتی واسه یه لحظه دل برید از زندگی، میشه تنت رو بشوری و پولات خیس بشه و بخندی...

میتونی واقعا دیوونه بشی و کسی بهت نگه دیوونه!

میتونی ((دریا در من)) شهیار رو بگیری دستت و با صدای بلند ((نایاب)) رو بخونی...

تو آسمون ابری میتونی از ستاره ها دل بکنی! و خاکی بشی...

میتونی همراه با برگ ((برهنه)) بشی و زیر شاخه درخت پناه بگیری...

میتونی با صدای بلند((بانوی من)) یا حتی ((قرن بیست و یک)) رو زمزمه کنی و کسی فکر بد نکنه...!

میتونی از درختها واسه خودت بت بسازی و پرستششون کنی، کیه که به تو بر چسب تکفیر بزنه...

می تونی به همه دونه های بارون سجده کنی...

زیر بارون آینده و گذشته ای نیست که فکرت رو مشغول کنه...

تویی و یه دنیا ((الان))! که باید تنفسش کنی...چون تا فردا صبح بارون بند میاد...

"نوید"

***

امروز روز خوبی بود، ذهنم آروم تر شده بود، یاد سال اول دبیرستان افتادم و رفتم سراغ ترانه های شهیار...چه دورانی داشتم،بهترین و عاطفی ترین (در واقع تنها) پسرای عمرم رو توی همون سال اول دبیرستان دیدم، همه بچه های اهل صفا بودن...

زیادی خوابیدم، انگار می خواستم خستگی تموم این یک هفته رو برطرف کنم...بعد یه مدت نسبتا طولانی با خانواده اومدیم بیرون، یاد قدیم افتادم که همیشه دور هم بودن رو همه جا تجربه می کردیم، بدون دغدغه و مشغله کارهای امروزی...

یه لحظه دلم خواست به سالهای گذشته برگردم...احساس می کنم قبلا شاعر بودم و زرق و برق امروزی داره باعث میشه از غزل فاصله بگیرم...واسه همین: عشق است یک غزل بدون دلشوره...

بقول شهیار عزیز: انگار هفده ساله ام ،

یه نوید واقعی...

اما حالا یه نعمت دیگه هم دارم، و اون اینه که دیگه تو دفترایی که کسی نمیخونه نمینویسم و مطمئنم که همیشه کسی هست که نوشته هام رو بخونه...

باید بیشتر شاکر خدا باشم و تنها لباسم فقط غزل باشه...

قربون محبتتون...

دعا یادتون نره...

فعلا...

باشد که نباشیم...

سلام، بهترین کلام

 

باشد که نباشیم...

تا چند نباشیم و ببینیم که هستیم؟

تا چند ننوشیم و ببینیم که مستیم...؟

تا چند نخوانیم و بخوانیم که خواندیم؟

باشد که نمانیم  و بخوانیم نماندیم....

تا چند بگرییم و دگر خشم بریزیم....؟

تا چند بخندیم و دُر از چشم بریزیم؟

تا چند سلامی بدهیم از پس لبخند؟

کینه بکشانیم، به سختی همه در بند

تا کی نسراییم و بگوییم سرودیم؟

دل هم نرباییم و بگوییم ربودیم

محنت کده قلب چو محنت نکشد سخت

روزی نشود ((روزی)) و باطل بشود بخت!

"نوید"

***

متاسفانه یا خوشبختانه(اگه نمره ضایعی گرفته باشیم!) استاد رسولی هنوووووز نمره منطق رو وارد سایت نکرده!!! البته نباید تعجب می کردم و جای تعجب هم نیست، چون سه روز پیش که ازش پرسیدم و گفت بعد از ظهر وارد سایت می کنه مشخص نکرد که کدوم بعد از ظهر منظورشه؟! ولی من که فکر می کنم تا عید نوروز دیگه وارد سایت می کنه!

و عجب از استاد فنائی!!!

به جون خومدم نمره های تاریخ رو خیلی باحال داده! من اگر آیات الاحکام رو هجده می شدم واسم قابل باور تر بود تا تاریخ رو!

من حاضرم شرط ببندم کتاب تاریخ خودمون رو خط به خط بیشتر از فنائی حفظم و تو امتحان هم هییییییچی کم ننوشتم و تحقیقم رو هم که یه سری بچه ها دیدن چند صفحه بود و چه طراحی داشت و حیف از اون جلد گالینکور و زحمت تایپ! من اگه می دونستم که قراره از تاریخ اسلام هم هجده بگیرم، از خودم یه صفحه آ-چهار تحقیق می نوشتم تحویلش می دادم! خیلی غیر قابل پیش بینیه فنائی! حد اقل اگر میخواست الکی نمره بده هجده و بیست و پنج صدم میداد من فکرمی کردم که شاید واقعا برگم رو تصحیح کرده!!!

این ترم که همه چی ماشالله چهار واحدیه و اگه استادها نخوان بسازن واقعا معدل مناسب آوردن سخته، و اگر دو تا از چهار واحدی ها رو ضد حال بخوری بقیه درسهات معطل می مونن!

***

اون چه که در درونت هست چه بد یا خوب، حقیقت تو هست، و اون چیزی که ظاهرت نشون میده با دیگران در ارتباطه...

در مورد بدی یا خوبی باطنت هم خیلی بحث هست که اصلا به نظر من اگه در اعمال و رفتارت با بقیه تاثیر منفی نذاره هیچ ارتباطی به کسی نداره...

متنی که الان می نویسم همین موضوع هست که متاسفانه تو ایران ما خوب و قشنگ جا افتاده که میگن: طرف رو دیدی....؟!!!

و بیچاره اون طرف اگر بخواد با نظر بقیه ظاهر سازی بکنه باید جلوی هر کسی با یه نمایی ظاهر بشه!

درست مثل خنده ای هست که واسه بقیه معلوم نیست پوزحنده یا گریه ای که بنظر بقیه معلوم نیست از شوقه یا از ناراحتی؟!  برداشت بقیه یه طرف، حرف و حدیث ها یه طرف...

پس دو راه بیبشتر نمی مونه و اونهم اینه که طرف یا بکشه تو خاکی و تحت تاثیر حرف بقیه باشه یا اینکه راه خودش رو بره، من که دومی رو می پسندم، تو چطور؟

لطف لطفی؟!

سلام

پس بالاخره یه نظر هم اینجا انداختی، آخه این دویست و پنجاه گرم گوشت تو سینه پوسید تو این چار دیواری...

امروز بیزی بیزی بودم، و به دنبال یه جای مناسب واسه راه انداختن کافی نت. به سلامتی قراره سرمایم رو بر باد بدم!

جاهای زیادی رو پیدا کردم که ماشالله کرایه هاشون هم نجومیه! یه جا بد جوری پنجا پنجا میزنه و اگه گفتی کجاست؟

نزدیک نزدیک دانشگاه خودمون!!! یعنی آخرین مغازه مونده به شهرداری منطقه سه، جای خوبیه فقط یه نمه متوسطه و نمیشه زیاد توش سیستم ریخت. اما مهمترین مسئله ای که وجود داره اینه که اگه اینجا بخوام کافی نت بزنم بعد از لطف خدا باید به مرام و معرفت شما همکلاسیها امیدوار باشم که واسم تبلیغ مشتی کنید! وگرنه ورشکست میشم...

***

ماشالله این لطفی هم که انگار با نمره جون میده که یه نمره واسه دلخوشی به احدی نداد...

غمی نیست! خدایی هم هست...

چشم بر درگاه حق داریم، خود هم بنده ای!

در قیامت ای تو لطفی شک نکن شرمنده ای

زحمت و رنجی که ما بردیم بی حاصل شده...

لیک لطفی! لطف هم از نام تو زائل شده

در خور نام ستمگر ای عزیزان، لطف نیست

هم چنان امروز ما، کز نام لطفی لطف نیست!

گر تو را خوانند با لطف و کرم باشد عجب

نیست در خاک بیابان سبزه حتی یک وجب!

چون تو را با نام لطفی کس کند دیگر صدا

کرده باشد بر همه لطف و کرم بیشک جفا

اندکی فرصت ندادی تو به روز امتحان

تنگ کردی وقت بر ما، چند بشمردی زمان(؟!)

خود نگویم، آیه ای بشنو ز قرآن حکیم:

((لا ورع فی دین)) من رب الکریم!

آنکه از قرآن برای این و آن صحبت نمود

چون عمل آمد نقاب انداخت و صورت نمود!

دعا یادتون نره...

این دل تو سینه لک زده واسه همون نیم کتای خراب کلاسای داغون دانشگاه بی در و پیکر!
می بینمتون...ترم دومیها!

فعلا...

کلاس نذار!...

 سلام...

امروز صبح که رسیدیم قزوین اونقدر خسته بودم که بعد از آنلاین شدن تخت خوابیدم تا ظهر...

تو این چند روزخیلی بیخوابی کشیده بودم ، نیمه شب می رفتم حرم اما اونموقع اصلا خوابم نمیومد...

رسیدم قزوین هم با یه خبر خوب مواجه شدم و اون این هست که قراره تیرماه با پسر داییم برم یزد! پسر داییم به خواست خدا داره وکیل میشه و چند مدتی بود که می رفت آموزش نمی دونید چه چیزایی که از این شغل و درامدش می گفت!$$$ من که هیچی!!!...اما خوش به حال شما و جیباتون!
 

الان اگه منو ببینید عمرا بشناسیدم! چون دو هفته ای هست که صورتم رو اصلاح نکردم و شدم بن لادن ثانی! جای فنائی جون خالی که الان منو با این قیافه ببینه و لذت ببره!

خدایا مخلصتیم نجاتمون بده از دست این استاد...()

خداوند یه استادی رو بیامرزه ولی نمی دونم چه جوری ممکنه من یه ترم سر کلاسش به لطیفه های(خیلی خنده دارش!) گوش بدم! مخصوصا هم اینکه من  دل خیلی خوشی ازش دارم...

 خودمونیم! اما وجدانا فنائی این ترم که گذشت اصلا چی گفت؟!!!

فکر که می کنم خیلی خندم می گیره، درسته که نمره رو داد اما واقعا هنوز برای من موجود کشف نشده ای هست این فنائی! آخ یادش بخیر ساعتهای اخلاق که چه چیزایی نمی گفت! و تاریخ رو واقعا برامون تحلیل کرد، بخدا دلم تنگ میشه واسه این جملش:(اون مسئله از بحث ما خارجه!)

استاد قافله باشی هم گیر نداد و رسولی هم واقعا اوقات فراغتش رو با ما گذروند!!! چقدر ما رو کاشت این رسولی و آخرش هم مشخص نکرد که ما باید چه منطی رو می خوندیم؟!!! به من که می گفت قراره کتابش منتشر بشه!(خوش بحال آیندگان!!!)

استاد نمازی فعلا که داره با ما راه میاد اما مطمئن باشید هنوز اون چهره اش رو نشون نداده و هر لحظه امکان حالگیری از سوی این استاد گرامی وجود داره!

خوبه این قسمت نظرات هست و سوتی های من توسط همکلاسیها جبران میشه و الا می رفتم تو فکر اون درسای مسخره که فکر می کردم داریم: تاریخ فقه و فقها!!! مبانی جامعه شناسی و...

هیچ معلوم نیست امروز چندمه؟! (واسه شما هم همینطوره!؟) و چقدر مونده تابریم دانشگاه؟...فردا یه سر میرم ببینم استاد رسولی نمره ها رو اعلام کرده یا نه! اگه خبر جدیدی دستم اومد حتما می نویسم

فعلا بای...مواظب وجود نازنینتون باشید و به حرف بزرگترها گوش بدید!...

***

تقدیم به کیذز بی ریای فقه و حقوق:

کلاس نذار برای ما...

ختم کلاسیم بخدا...

کلاس ما یه شیشه عشق...

رو پیرهن خاطره ها....

کفشای ما خاکی اصل!

مارک دلامون آشنا!

لباس ما لباس عشق!

ماشین ما کفشای ما!

تو دست تو دستکش گرم!

دستای ما دست دعا...

پالتوی تو لباس چرم!

وجود ما لطف خدا!

کلاس نذار برای ما...

ختم کلاسیم بخدا...

توی کلاس عاشقی...

هیچکی نمیرسه به ما...

***

بنده (با حسن نیت!) به آی پی سیستم گلستان نفوذ پیدا کردم و اگر گلستان رو باز نکرد به این آی پی برید:


http://85.185.24.190

***

((یادگاری آپدیت شد))

مشهد...

سلام

روز بعد از عاشورا هست و اکثر مسافرها دارن کم کم میرن شهراشون و حرم خیلی داره خلوت میشه...

وای وای اصلا فکر نمی کردم مقدمه حقوق اینهمه کم بشم! آخه هفده هم نمره هست واسه اون سوالای الکی؟! شکر خدا ادبیات نوزده شدم و ثابت کردم که میشه در جلوی چشم همه پارتی بازی کرد!!! خدا کنه استاد رسولی هم یادی از ما بکنه و برگه های ما رو هم تصحیح بکنه!

کافی نت رو عوض کردم اصلا فکر نمی کردم اطراف حرم هم کافی نت باشه، کافی نت بیستیه فقط سیستماش خیلی تو ذوق می زنن! جای شما سبز الان از بازار رضا میام ظهر مهمون حضرت بودیم و غذا رو در مهمانخانه حرم خوردیم امشب میخوام آخر شب برم حرم آخه اون موقع دیگه اند خلوتیه...

من چه دلی خوش کرده بودم که میخوام ترم بعد فلان قدر واحد بردارم اما نمی دونستم که درسامون اینقدر بیریخت میزنه! من که رفتم تو کار هیجده تا، شما رو نمی دونم اما هر چند تا برمی دارید فکر پاس کردنش هم باشید!

اینجا تو کافی نت من تک و تنهام و هیچ کس نیست، یه پنجره داره رو به خیابون که همه آدما و ماشینا معلومن خیابون هم خیلی خلوت شده و انگار نه انگار این خیابون همون خیابون دیروزه که جای سوزن انداختن نداشت!

هوای مشهد تا همین الان خیلی خوب بود اما الان یک طوفان و گرد و خاکی شد که نپرس!

از قزوین خودمون چه خبر؟ شهر در امن و امونه؟ بخدا دلم خیلی هوای اونا رو کرده و خدا رو شکر می کنم که دانشگاه شهر خودم هستم چون الان تازه دارم معنی دلتنگی رو حس می کنم...

استادای جدید خدا کنه باهامون راه بیان و مثبت نباشن!

اما فنائی که نیست حال نمیده! من که دلم واسه درغ گفتناش تنگ میشه و هیچ کس نیست به من بگه آقا سید محمد رضا! ریلاکس باش!

دعا یادتون نره...

***

سیر تا پیاز وجودم همینه! ن...و...ی...د!!!

اوج احساس...

سلام...

که دیده از ملائک سر بریدن؟

گلوی تشنه کامان را دریدن

که دیده قامت رعنا خمیدن؟

به پرّ و بال خونین پر کشیدن

که می داند چه بر زینب گذشته؟
شنیدن کی بود مانند دیدن؟!

(سروده در غروب عاشورا-مشهدمقدس)

الان از حرم مطهر بر می گردم.تو خیابون بی هدف مشغول قدم زدن بودم و به امید اینکه فردا صبح کافی نت های مشهد شروع به کار کنن و من وب رو آپ کنم اما نمی دونم چی شد که سر راهم به این کافی نت شبانه  روزی بر خوردم!

جای شما سبز...

همه وجودم احساسه و دستای ناتوانی که نمی دونن چطور باید یه سینه حرف رو بیان کنن...

مثل هر سال خداوند این سعادت بزرگ رو نصیبم کرد تا در روزهای باشکوه تاسوعا و عاشورا اینجا و کنار مرقد مطهر ثامن الائمه (ع) باشم...

جسمی تیره و تار ...سیاه از گناه...مملو از اشتباه...در پاکترین نقطه ایران زمین...

تموم همکلاسیهای عزیزم رو هنگام زیارت دعا کردم...

وای اگر بدونید تاسوعا و عاشواری اینجا چه حس و حالی داره...خداوند نصیب همه شما عزیزان بکنه که سال بعد در چنین حال و هوایی به عزاداری امام حسین (ع) بپردازید...

دیشب شب عاشورا باز هم رفتم هیئت فدویان پنج باب الحوائج عجب عزاداری می کنند دو ساعت عزاداری جانانه و سپس خوردن غذای نذری ...

مگه دلم از زیارت سیر میشه؟ فکر کنم از دیروز صبح که رسیدیم اینجا حداقل پنج شش مرتبه مکرر رفتم حرم آقا امام رضا(ع)...

انگار هر دفعه که میری تشنه تر بر می گردی...

باز هم می گم جای شما سبز...ظهر عاشورا مشهد بودن غیر قابل وصفه... نماز ظهر عاشورا رو در حرم خوندن...شام غریبان رو حرم بودن بهترین حس و حال زندگی رو به آدم میده...

در فاصله ای اندک از حرم امام رضا(ع) از خداوند برای همه شما عزیزان سلامتی و سعادتمندی در دنیا و آخرت رو خواستارم...

قبل از حرکت بسوی مشهد انتخاب رشته کردم و از خونه اینکا رو کردم که کار راحتی بود و فقط یه مشکل هست و اون هم تداخل زبان عمومی با آئین دادرسی مدنیه که به گفته دکتر نمازی فعلا باید آئین دادرسی مدنی رو انتخاب کنیم و زبان عمومی رو در ایام حذف و اضافه برداریم...

برای ورود به سایت گلستان پس از ورود به صفحه زیر به انتهای صفحه برید و لوگوی گلستان رو انتخاب کنید:

http://www.ikiu.ac.ir/Register/

به امید دیدار...

 

 

 

عاشقانه ترین غزل...

 

السلام علی الشهدا کربلاء

سلام

وقتی عدو مشک تو را پاره به تیر کرد

((آب از خجالت آب شد و سر به زیر کرد))!

بسته شده زبان فلک، این چرخ مدعی

زان لحظه ای که عموی تشنه لبان دیر کرد

فرق شکافته شده با عمود آهنین

گویی حسین را هزار سال پیر کرد

کاش آن یل دلیر عرب بود کاش

وقتی عدو زینب آزاده را به زنجیر کرد

آه ای رمیده فلک! ستمت بر که رفت؟
آن کودک سه ساله چه تقصیر کرد؟

گر چه هنوز تشنه اند طفلان بی عمو

نام گلش شعر مرا ز قافیه سیر کرد

 

شعر نا چیز بالا رو حدود دو ماه پیش سرودم و خواستم در این ماه نازنین در وب قرار بدم احساس می کنم وبهتره بگم یقین دارم که این شعر سروده دل بود...هر قافیه اون از آسمان بود! و کلمه هاش در گوشم زمزمه شد و من فقط اون رو نوشتم و این شعر ناچیز رو تقدیم وجود غیور ابولفضل(ع) می کنم...

اصلا و ابدا اتفاقی که در شب سرودن این شعر برام افتاد رو نمی خواستم به هیچ کسی بگم چون احساس کردم ممکنه برای خیلی ها مثل گذشته های من ناموس باشه...

ابتدا باید بگم که من قبلا وقتی کسی از کرامات بزرگان و ائمه که به چشم دیده بودند می گفتند زیاد برام قابل تصور نبود و خیلی برام عجیب بود و اعتنای چندانی به صحبتهاشون نمی کردم ولی اتفاق با شکوهی که در شب سرودن این شعر برام افتاد باعث شد گوشه ای از کرامات شبیه به معجزه اهل سماوات رو به چشم ببینم:

بیت اول رو که سرودم خیلی با اون ناموس بودم یعنی انگار که شخص دیگه ای اون رو گفته بود و من فقط از خوندنش لذت می بردم! تو حال خودم بودم که بیت دوم من رو صدا زد که قافیه می خوام! و من در کمال عجز و ناتوانی به فکر فرورفتم و پی یکی از سخت ترین قافیه های ممکن یعی ی و ر می گشتم که با خودم گفتم بهتره از دیوان حافظ (علیه رحمه) کمک بگیرم، کسانی که با دیوان حافظ مانوس هستند می دونند که در دیوان او فقط یک شعر دارای چنین قافیه ای هست و اون هم در متروک ترین ناحیه غزلهای اون یعنی اواسط دیوان هست!

کتاب رو اگر به کمر(از وسط) روی زمین قرار بدی کتاب باز میشه و دو جلدش کنار میرن ، من هم کتاب رو به همین صورت روی زانو قرار دادم و همین اتفاق افتاد ولی از میون برگهای اون کتاب پونصد صفحه ای فقط یه صفحه باز شد! و اون صفحه ای بود که قافیه ی و ر رو داشت!!!...

غیر ارادی باز شدن صفحات کتاب و حس و حالی که اون اتفاق به من داد باعث شد ابیات دیگه هم به ترتیب به ذهنم برسه و ناچیز ترین شعر ممکن رو سرودم...

***

این سیاه تر از شب که به چشم سیاه سپید رویان نیز سیاه می نماید...

رو سپیدی را از تو می طلبد که در قلب من جای گرفتی و از درونم آگاهی و خود دانی که در این جسم سیاه سراسر سپیدیست اما افسوس...

ای سبز تر از علم قد بر افراشته مسجد! ای دلیر تر از آن عباسی که صبح هنگام روضه خوان مسجد نامش را می خواند و از دلیری اش می گفت!

ای مظلوم تر از دست بریده ها و فرق شکافته ها!

ای سیرابتر از تشنه لبان کربلا...!

ای ابالفضل...

اگر حتی رو سیاهی این دیار مرا در بر گرفت امید بر دستان استوار تو در صحرای محشر دارم...

همچون طفلی تشنه لب، منتظر عموی خود...

نا امیدی چشیده ای، مرا نا امید مگذار!...

***

راهنمایی در مورد انتخاب واحد در سیستم گلستان

  سلام

(توصیه می کنم  مطالب این پست رو با دقت بخونید چون ممکنه که به کارتون بیاد!)
 

الحمدلله امسال برای اولین بار انتخاب واحد از حالت لوکال خارج شد و هر نفر در هر جایی با یه اینترنت ذغالی! می تونه انتخاب واحد بکنه،و کارمون رو هم خیلی راحت کرده و قدرت انتخاب بیشتری داریم، شما که ماشاء الله خودتون استاد هستید ولی اگر به مشکلی بر خوردید می تونید از راهنمایی تصویری فوق العاده راحتی که براتون تو وب قرار دادم و بهتر هم هست حتما از روی اون انجام بدید واحد های مبارکتون رو انتخاب کنید:

* در دروس عمومی اگر ظرفیت کلاسها پر شده بود اون رو در حالت انتظار انتظار قرار بدید.

*اگه معدل الف بودید(که حتما هم همینطوره) و خواستید بیشتر از حد مجاز (20 واحد) بردارید باید در زمان حدف و اضافه مراجعه حضوری کنید.

برای ثبت نام به سایت گلستان برید:

http://golestan.ikiu.ac.ir (فقط در زمان اعلام شده برای انتخاب رشته(احتمالا هشتم تا هجدهم)، در غیر اینصورت سایت باز نخواهد شد)
 

بعد از نمایش سایت به قسمت ورورد به سیستم برید و نام عبور و کلمه عبور خودتون رو وارد کنید، اگر اونها رو یادتون نیست برای امتحان هم که شده  در هر دوقسمت شماره دانشجویی خودتون رو وارد کنید که احتمالا جواب بده.

اگر سیستم از شما خواست که کلمه عبور رو تغییر بدید باید اینکار رو حتما انجام بدید و آیکون اعمال تغییرات رو کلیک کنید.

بعد از ورود به محیط گلستان با منوهایی مواجه می شید که توضیح اونها رو بصورت بسیار ساده و تصویری (ولی دارای نکات مهم) در پایین قرار

 دادم:

مراحل 1  2  3  4  5  6  7  8  9  10 11  12

امیدوارم با موفقیت و با اگاهی انتخاب واحد کنید، اگر فرصت بود در روز های آینده یه شرح اجمالی در مورد استادهای معرفی شده میدم تا با آگاهی بیشتری انتخاب واحد کنید.

***

تقویم آموزشی نیمسال دوم:

عنوان از تاریخ تا تاریخ
ترم تحصیلی 21/11/85 17/03/86
ثبت نام ( انتخاب واحد ) اینترنتی 08/11/85 18/11/85
ثبت نام ( انتخاب واحد ) حضوری 14/11/85 18/11/85
ساعت شروع کلاسها 8صبح 21 بعدازظهر
تاریخ شروع کلاسها 21/11/85 24/03/86
ترمیم ( حذف و اضافه ) 28/11/85 02/12/85
حذف اضطراری 09/12/85 19/02/85
امتحانات 19/03/85 31/03/86

 

 سلام من به یارانی

که بودند و ندیدم من

خدا داند که در دوری

همه محنت کشیدم من...

  چیکار ها می کنید؟

یادتونه نمازی گفت در اوقات فراغت مقدمه بخونید؟!!! عجب توصیه باحالی کرد! تصورش رو بکن!

البته شما درسخونهایی که من می شناسم بعید هم نیست همچین کاری رو انجام بدید!
 

من هم که فعلا بیکارم و بدترین چیز هم همینه. دو تا گیم جدید گرفتم ولی اینجوری نمیچسبه! یعنی آدم تا درس نداشته باشه و با وجود امتحان نشینه گیم بازی بکنه اصلا هیچی بهش نمی چسبه!

ایشالله از مشهد که اومدم حتما باید دنبال یه جایی واسه مغازه باشم، آخه قراره برم تو کار!

میخوام ((دانش!!!)) کامپیوترم رو در خدمت افراد جامعه قرار بدم!

 

یه شنبه قراره عازم مشهد بشم و مثل هر سال تاسوعا و عاشورا رو اونجا باشم، اووووووووونقدر مشهد رفتم که دیگه همه جاش رو تقریبا بلدم! شاید عجیب باشه ولی جالبه بدونید که من بیشتر از امامزاده حسین (فرزند امام رضا که در شهر خودمون هست)، به زیارت امام رضا (ع) رفتم!!! امسال اگه اونجا کافی نت گیر آوردم از همونجا وب رو هم آپ می کنم!

عزاداری جانانه ای انجام میدن و غذای نذریشون خیلی عجیبه، یه آش دارن که بهش میگن ((شله)) که روی آش رو خورش قیمه میریزن! و خیلی هم خوشمزه هست، تمام اطراف حرم رو دسته های عذاداری فرا می گیره که هر کدوم واسه یه شهر هستن.

جای شما سبز، اگه قابل باشم دعاگوی همتون هستم.

 

امروز رفتم دانشگاه و هیچ خبری از نمره های جدید نبود! استاد رسولی که بعیده حالا حالاها اوراق رو تصحیح بکنه! بیست واحد هم به ما داده بودن که چند نمونش اینهاست:

مبانی جامعه شناسی

فقه عمومی

فقه تخصصی

تاریخ فقه و فقها

فرهنگ عربی در فارسی

و...

که استاد اکثر دروس دکتر رهبر بود که خدا کنه استاد بسازی باشه و با هامون راه بیاد.

مشتاق دیدار هستم و امیدوارم هر چه زودتر با هم سر یه کلاس به صحبتهای استاد جدید بخندیم!!!

راستی باید با فنائی هم گود بای کنیم! چون ماشالله اونقدر دست و دلبازی کرد که نمازی از صحنه روزگار خارجش کرد!
فقط یه مسئله هست و اونم اینه که آیات الاحکام (2) رو هم با دکتر رهبر داریم و کتابهای آیات الاحکام پر از نکته هست و اگه یه نگاهی به غیر از دلالتها به متن دروس آیات یک بیاندازید پی به حادی مسئله می برید و روزهای سخت آینده پیش چشمتون میاد!

 

***

دختر خوب دختریه که...

پسر خوب پسریه که...

ولی هیچ کس نگفت انسان خوب کیه؟!...

دعا یادتون نره...

 

سلام...

سعدی (علیه رحمه) در بوستان حکایتی داره با این مضمون که:

به شخصی خبر رسید که در بازار، مغازه ها همه سوخته و فقط مغازه توست که در امان مانده، شخص با شنیدن این خبر الحمدلله گفت و پس ازمدتی او را از جمع غایب دیدند، پس از سی سال او را یافتند که گفت: بخاطر آن الحمدلله؛ سی سال گفتم استغفرالله...!

این مقدمه گوشه ای بود از همدردی و تاسف من با تمام همکلاسیهایی که متاسفانه...

انگار خودم هم عربی افتادم و دقیقا حالم مثل اونهاست ولی یه چیزی من رو خیلی دلداری میده و اون یک آیه از قرآنه:

الیس الله با حسن الحاکمین...

هنوز هم متحیرم که واقعا پونزده دقیقه، فقط پونزده دقیقه وقت چه ارزشی برای استاد لطفی داشت که اجازه نداد حتی یک دقیقه بیشتر روی سوالات فکر کنیم؟!!!
پونزده دقیقه ای که هم می تونست نمره ها رو بالا ببره و هم اینکه وضعیت خیلی ها رو تغییر میداد...

برای تموم اونهایی که افتادند نذر صد آیه الکرسی کردم که مشکلشون حل بشه، و امیدشون از خدا قطع نشه و دلم روشنه...

برای خدا...

خدای مهربون، خودت می دونی که امشب میخوام چیکار کنم...

یه کتاب کوچیک...یه دل بزرگ...یه دنیا امید...

منم و تو! تو که در رحمتت همیشه بازه...دیدی که منم دیگه رو به بندت نکردم! نه التماسش کردم...نه حتی...، گفتم یه نفر اون بالا هست که خیلی از این بشر بالاتره که حتی اگر التماسش هم نکنی نمیذاره دلت بشکنه...نمیذاره...

خیلی پز رحمتت رو دادیم خدا! شرمندم نکنی!

نمی دونم این همه امید از کجا اومده تو این دلم؟

چرا...می دونم این امید، امید به رحمت تو هست که تو دلم موج میزنه و مطمئنم که یکبار دیگه...فقط یکبار دیگه به من میگی که:

خدایی هم هست...

***

امروز رفتم پیش غفوری فرد!!! فیس تو فیس! انگار نه انگار که طرف کی هست!(که صد البته فقط یه بنده خداست) همه متعجب شده بودن که چرا خیلی ریلکس(همون ریلاکس خودمون!) رفتم پیشش و چه سوالاتی که ازش نمی پرسم!

البته مصاحبه کامل بصورت صوتی آماده هست که حتما تو وبلاگ قرار میدم، اما خیلی جالبه بدونید در برابر سوالهام چه جوابهایی میداد:

* جناب دکتر غفوری فرد! بنظرتون ارتباطت با دانشجوها کمرنگ نیست؟

- نه! اتفاقا هر کسی دلش بخواد میتونه بیاد پیش من و هر چیزی خواست بگه!!!(میخواستم بگم منم میدونم که میتونه اینکار رو بکنه ولی عاقبتش با خداست!)

*از زمان ورودتون سخت گیری بویژه در حراست خانمها بیشتر نشده؟

- ((اصلا ما برای همین کار اومدیم))، یه دانشجوی دختر باید ((((بدونه))))!!!! که نمیاد سالن آرایش! (الله اکبر)، حتی در امریکا هم دختر میره دانشگاه آرایش نمی کنه!

و...

مصاحبه جالب و مفصلیه و این فقط نمونه ای از صحبتهای ایشون بود !!!
خیلی ازش نا امید شدم اما خوشبختانه موقع خداحافظی یه شکلات به من داد و گفت: هر کی هر صحبتی داشت بیاد بگه!

پس بالاخره متوجه هدفش از اومدن به دانشگاه خودمون شدم و اون اینه که مانتوی خانمها رو بیست و پنج سانت بلند تر کنه!!! ولی یه ذره به کیفیت غذای دانشجوهای معصوم کاری نداشته باشه!

***

فنائی نمی دونم چرا امروز گنگ می زد! هر چی صداش می کردی یه دقیقه بعد پیام رو دریافت می کرد!

عجب سوالهای الکی داده بود! انصافا خیلی خیلی کلی بود و اگه می خواستی عین کتاب بنویسی یه پنج صفحه ای جا می شد!

اه اه اه اون خانمه که اول امتحان اومد عجب آنتی حالی بود! انگار اومده مهد کودک یا اینکه اولین باریه که داریم امتحان می دیم! هر چی توصیه ایمنی بود بهمون گوشزد کرد و سعی داشت محیط امتحان رو غبار آلود بکنه!!! که الحمدلله سایه رحمتش از سرمون کوتاه شد!

***

این شعر رو هم در پاسخ به سوال همیشه بی جوابی گفتم که تا آپلود شدن وب تو ذهن بالا و پایین میره:

((بوسه دادن به روی دوست چه سود؟))

این سوال همیشه ی او بود

من به او از سر صفا گویم

در ره عشق و عاشقی نشاید سود!
بوسه دادن به روی چون مه دوست

به ز تاج و تخت و شوکت نمرود!

علم اعلای دلبری کردن

به ز علم و نبوت داود

سیم و زر هم چو حرف دل آید

در نظر شک نکن نماید دود!

پادشاهان هم چه ساده نهند

در پرستش دوست سر به سجود!
بین در این شعر من ((نوید)) شیدایی

که دل از هر صاحبِ دلی، بربود