همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

همکلاسی

روز نوشته های یک فقه و حقوقی...

تقدیم به قزاونه!

hello!

نه بابا نمیشه! سلام خودمون یه چیز دیگس!...سلام!

به لطف خداوند یه روز دیگه هم مثل برق و باد گذشت...

استاد حقوق اساسی استاد خیلی باحالی بو، نه می دونست ما چه رشته ای هستیم، نه اینکه سال چندمیم؟! فکر کنم اصلا نمی دونست که چه دانشگاهی هم هستیم!
ته لهجه قزوینیش نشون میداد که به احتمال زیاد از قزاونه!!! هست! ایشون هم به همون عادت نمازی البته در قالب دیگش دچار بود که بجای اگه گفتید یه سره می گفت:جانم؟!!!
برعکس سن وسالش اهل حال بود و خیلی ما رو خندوند! چقدر هم کلاس گذاشت با چهار تا لغت انگلیسی! بابا بی خیال!

کتاب هم که معرفی نکرد! در کل استادخوبی نشون میده...

اعظم خانم! (استاد کریمی خودمون!)هم واقعا استاد با معلوماتیه و فوق العاده خوبه و با توجه به اطلاعات تقریبا کاملی که ازش دارم می دونم که اخلاقش بیسته ولی خیالتون رو راحت کنم که نمره نخواهد داد!!! و اگر به فکر یاد گرفتن درست و حسابی نیستید و فقط ملاکتون نمره هست حتما این درس رو با استاد دیگه ای بردارید. امتحان ها رو هم بسیار سخت می گیره و اصلا یک کلمه از تو کتاب نمیده و هر چیزی رو که خودش بلده فکر می کنه بقیه هم بلد هستن و چنان سوالاتی میده که با نگاه اول به اولین سوال درجه دمای بدنتون بره بالا!!! سوالها رو هم تستی میده ولی مطمئن باشید اگر فقط روزی بیست الی پنجاه کلمه جدید یاد بگیرید و مداوم مکالمه کار کنید یا فیلم زبان اصلی(!) ببینید حتما خیلی به روش اعظم خانم مسلط خواهید شد و شاید یه پونزده بگیرید!!!

نکته جالب کلاسش این بود که سه تا خانم اسماعیلی در کلاس زبان داشتیم که دو تا هم دقیقا اسم کوچیکشون یکی بود! شصت هفتاد نفر هم توی یه کلاس خیلی کوچولو بودیم که واقعا داشتم احساس خفگی می کردم!، همینجوریش هم که تخته وایت برد مشکل بینایی ایجاد می کنه و استاندارد نیست و نمیشه درست و حسابی تخته رو دید از ماژیک سبز هم استفاده شد و چشمام تا همین الان که رسیدم خونه داره از حدقه در میاد!

کلا کلاس زبان خستگی رو از تن به در می کنه و خیلی خوب شد که همچین درسی رو هم بین این همه درس حوزوی داریم، نمی دونم چرا بعضی از آقایون محترم وقتی دارن پول میدن انگار دارن جون میدن که حتما باید چند بار سه تا اسکناس دو تومنی رو بشمارن! و بعد هم با کراهت بسیار اون رو به بنده بدن؟!!!، چقدر هم تیکه های بی مزه تو کلاس پرونده میشه!!! که جای تامل و تفکر داره!

***

دیگه دارم می ترکونم این وبلاگ رو که میخوام کارگاه زبان هم راه بیاندازم و نکته های گرامری و لغات جدید رو با هم کار کنیم.

واسه وبلاگ خودتون نظر بذارید...

***

قربونتون...

فعلا...

دعا یادتون نره...

english day

همکلاسی! تویی که فقط دو سه نیمکت تا من فاصله داری، سلام!

خوبید عزیزان...فکر کنم مثل من خسته باشید، من که دیگه نای هیچ کاری رو ندارم و فقط بعلت وجوب آپ کردن آن شدم، خیلی وقتم پره...تا نگاه ساعت می کنم می بینم ده شبه و باید انتظار فردا رو کشید...

یه استقبال خودم از شعر بهار تقدیمتون کنم:

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

و نگویم قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید!

بلکه هرجا سخن از عشق به میدان آمد

قلب محزون مرا یاد کنید...

بالاخره نتیجه مبارزات فمینیستی بشر رو ملاحظه کردیم و اولین استاد خانم خودمون رو تجربه کردیم! یادش بخیر الان درست چیزی در حدود یازده ساله که با زن کلاس نداشتم! خیلی واسم جالب بود!(خدا کنه جالب بمونه!) عجب استادی!!! انگار اسم همه رو از قبل حفظ بود و قبلا تمرین کرده بود، من که یه ترم اومده و رفته اسم بعضیها رو بلد نیستم!!!

بنده خدا عجب کلاس انگیسی گذاشت واسه ما! یه ضرب با لهجه امریکایی و بسیار سریع حرف زد که من تو دل خودم گفتم کاش زیر نویس داشت راحتتر متوجه می شدیم! من خودم از ابتدائی کلاس زبان رفتم و ولی الان دو سه سالی هست که مکالمه کار نکردم و اصلا آمادگی ذهنی نداشتم واسه همین در اوج توهم برای امور محسوس و غیر عینی a bit!!! رو بجای a few بکار بردم که استاد کوپ کرد!!! که من منظورم چی بوده؟؟؟!
اما در کل کار کردن با استاد خانم باید خیلی تنوع داشته باشه و در ضمن فکر کنم یه نمه رحم  در دل استاد خانم هست...

روزهای خیلی خسته کننده ای هست، استاد اکبرزاده خیلی صحبتهای جالبی می کنه ولی بنظر من(نظر شخصی) بهتره مباحث اخلاقی رو در ایام بیکاری از درس مطرح بکنه و از همین الان درس رو شروع کنه که دو جلسه(که برای درس چهار واحدی خیلی مهمه) از دست نره و از اون طرف به ما فشار وارد نشه...

خیلی قشنگ هم از زیر بار سوال امین در رفت که میخواست درباره نظر باخ بحث بکنه و در واقع کل حرفهای استاد رو زیر سوال ببره! چون این نظریه اشاره بر این داره که (از نظر خلق ذهنی): خدا خالق ما نیست و ما خالق خداییم.

که استاد این نظر رو غیر دینی دونست و اصلا در موردش حتی ذره ای حرف نزد، ولی منظور خلق و آفرینش جسمی نیست بلکه صورت و تجسم ذهنی هست، و اگر میخواست روی این نظریه کار بکنه کل حرفاش به باد فنا می رفت، چون هر شخص میتونه ادعا بکنه که بنا به دیدی که بخدا داره عمل می کنه و دین زیر سوال میره!!! اما این نظر صرفا غیر دینی نیست و جای بحث زیاد داره که متاسفانه استاد به حرف خودش مبنی بر اینکه دانشگاه با مدرسه تفاوت داره هم عمل نکرد و فقط حرفای خودش رو به ذهن ما تزریق کرد!

اینکه به من نگاهی کرد و با لبخندی گفت: ما بدبختی از عربها نمی کشیم... هم بعلت بحث دیروز بین ما بود که نمی دونم چرا؟! ولی فکر کنم تجاهل می کنه یا...(شایدم من جاهلم)

***

یه بحث هست در اصول الاستنباط که میگه: عوارض ذاتی هر چیز بنا به ارتباط با هدف در زمره موضوعات آن قرار می گیرند و...

که این نظریه جدید هست و بنظر من به دلیل همین نظر جدید و نظریه مخالف اون که ابن سینا و منطقیون قدیم داشتن هست که ابن سینا و کلا دانشمندهای قدیم بسیار بسیار کاملتر از امروزیها هستند و هر دانشمند واقعا علامه هم بوده و دیگه دنیا ابن سینای دیگری رو نخواهد دید...

نمونه دیگر امام علی(ع) که حتما نظریه قدیم رو داشته که در تجوید و ترتیل و صرف و نحو و فقه و همه و همه خبره بوده، بنظر من با نظریه جدید عملا علم انسانها ناقص میشه، چون با تعریفی که از کمال علم میشه داشت خوب اینه که همه ابعاد اون کامل باشه هر چند ارتباط کمتری با هدف داشته باشن، مثلا فقیهی که قرائتش خوب باشه صد در صد در علم فقاهت اون هم تاثیر داره چون میخواد از روی آیه خودش استنباط کنه و باید قرائتش صحیح باشه، همچنین اگر بخواد در جایی به حکمی استناد کنه چه بهتره آیه رو با لحنی بخونه که تاثیر گذار باشه و باید از تجوید استفاده کنه، خودتون ببینید در توفیق این فقیه چقدر علوم دیگر موثر هست حتی علوم ریاضی و زیست و...که خیلی دوست داشتم در این مورد با نمازی فر بحث کنم اما...(!)

یک دانشمند قدیم برابر هست باچندین دانشمند جدید در رشته های مختلف که فقط در یک بعد نسبت به قدیم رشد کردن ولی توفیق چندانی در کارها ندارند!

***

تقدیم به خدای خوبم که همه عناصر طبیعتش دوست داشتنی و از روی ((علم ازلی)) هست:

باد و طوفان، سوز و سرما

تابش خورشید و گرما

چون ز لطف تو برآید

گو در آید، بس خوش آید!

***

بچه ها (و خصوصا خانمها که جاهای خوب رو رزرو می کنن!) لطفا یه جا واسه من نگه دارید تا مجبور نشم صاف روبروی استادهایی که شور عشق نسبت بهشون دارم قرار بگیرم (همون استادی که قبلا مژده درس داشتن باهاش توسطتون بهم رسیده بود!)

***

فعلا...

دعا یادتون نره...

در دل ابر...

سلام عزیزان...

امروز یه روز خیلی خیلی خیلی خوب بود! روزی که تموم خستگی درس رو در دل طبیعت فراموش کردم...
بعد از کلاس اولش فقط میخواستم تا ورودی شهر رازمیان که خیلی با خودش و قلعه فاصله داره برم و اونجا یکم اصول فقه بخونم اما دیگه دل سپردم به جاده و رفتم و رفتم...
این آبشار ابتدای جاده رازمیان هست، ببینید کجا میخواستم درس بخونم:(برای راحتی کار در باز کردن لینکها روی اونها کلیک راست کنید و open in new page  رو انتخاب کنید)

http://i12.tinypic.com/4i2sbi9.jpg

http://i16.tinypic.com/2eodwmr.jpg


جاده های بکر و خلوت، تنهای تنها، من بودم و کوهها و دره ها و جاده های پر پیچ و خم، جاده هایی که در روز شاید به تعداد انگشتهای دست از توش ماشین رد بشه...جاده هایی که به نوک قله ختم میشه، اونجا که میری تو دل ابرها...
آفتاب قشنگی می تابید روی برفهایی که هنوز آب نشده بودند، همه جا بوی بهار میومد، تک و تنها بودم و صدای باد و پرنده ها به گوش می رسید، توی سکوتش توی زیباییهاش میشد همه چیز رو فراموش کرد، خیلی راه درازی بود ولی ترانه ((مرا در یاب)) شهیار حس و حال آدم رو بهتر می کرد، نه از آدمهای رنگی تو خیابون خبری بود، نه از صدای بوقهای ماشینا، نه از ساختمونای با کلاس(!!!) تو شهر...:

http://i9.tinypic.com/47bp6vl.jpg

http://i16.tinypic.com/4c2r50j.jpg

زمستون آخرین نفسها رو میزد:

http://i12.tinypic.com/47tescg.jpg

جاده بالای کوه سراسر مه بود! چشم چشم رو نمی دید، نفس که می کشیدی مه می رفت توی ریه هات...آه ه ه ه ه...:
http://i15.tinypic.com/44v007r.jpg

بین راه روستای زرشک بود یه روستا که قسمتی ازون به سبک خونه های ماسوله ساخته شده یعنی سقف یه خونه حیاط خونه دیگری هست:

http://i12.tinypic.com/33xfr5d.jpg

همه راه سراسر مناظر بکر بود، جایی که بشر کمتر دخالتی در اونها داشته و هنوز سالم مونده:

http://i13.tinypic.com/2ij2p0z.jpg

جاده ای که انگار یه قطعه از آسمون بود و زمینی نبود:

http://i19.tinypic.com/2aewhlw.jpg

برف روی این گیاه ببینید چه شکلی ساخته:

http://i19.tinypic.com/3y63vpe.jpg

بین راه خونه های کاه گلی روستایی واقعا خیره کننده بود:

http://i5.tinypic.com/2zyzsjc.jpg

به رازمیان که رسیدم چیزی حدود یک ساعت و نیم راه اومده بودم، به سمت قلعه لمبسر رفتم و تا یه جایی باید با ماشین می رفتی و بقیه حدود نیم ساعت پیاده بود، خیلی خسته بودم اما مگه میشد گذشت ازش:

http://i16.tinypic.com/33l2zdk.jpg

و بالاخره قلعه رو فتح کردم!، قلعه ای بسیار کهن، احتمالا مربوط به اسماعیلی ها:

http://i15.tinypic.com/2rwqe6b.jpg

http://i19.tinypic.com/447xveu.jpg

http://i12.tinypic.com/2hmzew9.jpg

امروز روحم جون گرفت در دل طبیعت، بوی خیسی جاده، صدای انواع پرنده ها، و سکوت... واقعا روحم رو جلا داد...
موقع بازگشت سر راه یه چایخونه قدیمی رفتم که چای داغش سرمای هوا رو از یادم برد:

http://i18.tinypic.com/2mwrsl2.jpg

http://i16.tinypic.com/42twq51.jpg

تو راه بازگشت، تصنیف های مرضیه تنها زمزمه در گوشم بود...
***
واقعا لذتی نمی برم از کلاسهای نمازی فر، اصلا با روحیات من سازگار نیست این آدم، انگار داره من رو محاکمه می کنه هر جلسه...!
خودمونیم اگر حساب بازار کار نبود، اصلا پامو تو همچین رشته ای نمی ذاشتم، خود شما چطور؟...
یه موقع میشه آدم کلیات شمس، حافظ، سعدی رو میخونه یه موقع...
آخه من اصلا علاقه ای ندارم به این که بدونم یه قاتل چطوری باید مجازات بشه!!!!!!...و چندشم میشه...
هر درسی رو میشه خوند اما اینکه روح آدم باهاش سازگار باشه یا نه خیلی تفاوت داره!
این استاد اکبر زاده هم آدم بدی به نظر نمی رسید، فقط دوست داشت یکم جدی جلوه کنه که نتونست و هرچی باشه دیگه بعیده از... بدتر عمل بکنه.
وقتی فهمید امتحان تستی برگزار شده، خیلی تعجب کرد و گفت که عربی رو اصلا تستی نمیشه ارزیابی کرد و در ضمن گفت خیلی عجیبه که اول استادتون به شما نحو گفته؟!!! چون می بایست اول ساختار کلمه جدای از ارتباط با دیگر کلمات در جمله مشخص بشه سپس نقش نحوی اون کلمه!
واقعا درسهای کسل کننده ای هست، حداقل برای من اینطوره، نه اینکه سخت باشه اما خیلی بی روحه...کاش حد اقل یه واحد این ترم ادبیات داشتیم تا جبران این همه جرم و جنایت و آیین و اصول و فاعل و یتفاعل و... می شد...
من نمی دونم ما چه بدهکاری به این اعراب داریم که تا نوه و نتیجه های ما هم باید کتابهای عربی بخونن، اگر منابع دست اول عربی هست، خب ترجمه اونها هم هست و هیچ لزومی نداره یه ایرانی قواعد رو به عربی بخونه، کما اینکه بسیاری از قوانین اسلام توسط اروپاییها کش رفته اما اونها یه سلام ساده عربی رو بلد نیستن و اصلا هم بکارشون نمیاد، یاد مکتبخونه های قدیم افتادم وقتی نمازی از بچه ها میخواست عبارات فارسی رو با متن عربی تطبیق بدن!
خدا رحمت هرچی عربه از سر ما کم کنه!
***

*مژده! قسمت کتابخانه مجازی وبلاگ با بیش از دهها عنوان کتاب فقهی و حقوقی راه اندازی شد!
شما عزیزان می تونید حین کار با کامپیوتر کتابهای مورد نیاز خودتون رو هم مطالعه کنید،‌ذخیره کنید،‌پرینت کنید و...

***

فعلا...

خدا نگهدار...

جمعه بی مشق...!

New Page 13

سلام...
بعد از یه جمعه مثل تموم جمعه ها، کسل کننده و بی نشاط می نویسم، فکر کنم فردا این پست رو بخونی همکلاسی، تو سایت دانشگاه، تو خونه یا هر جای دیگه...
می خونی و امید میدی به نوشتن...
به سرودن...
به بودن...
***
چشم می جنبونم یه اتاق می بینم از قفس کوچیکتر با یه پنجره که همیشه یه منظره تکراری نشون میده با چند نفر تکراری با دکور تکراری با افکار تکراری و درسای تکراری! و خود تکراری!
بریدم خدا...
بریدم...
...
بریدم از بشر و خاک و عالم خاکی
که نیست ذره ای در آن نشانه ی پاکی
خدا کند ملکی از سما شود یارم
وگرنه سخت نماید قضا به من کارم...
***
خوبید که؟
نمی دونم چی شد یاد اون توصیه نمازی افتادم و حالم بد شد!!! که گفت:
هر چی تو ذهنتون هست بریزید بیرون!!! آستینا رو بزنید بالا! بند پوتین هاتون رو هم محکم کنید!!! که ((باید)) دیگه درس بخونید!
وای وای وای! ترسیدیم بخدا! من اگه قرار باشه کتاب اصول فقه رو بیاندازیم بیرون افکارم رو بیرون نمی ریزم، آخه سراسر غزله و بس! مگه میشه درس خوند و وسط کتابی که داری می خونی چند تا بیت که همون لحظه به ذهنت رسیده یادداشت نکنی! اصلا درسی که در اون انعکاس افکار ذهن نباشه ذره ای ارزش نداره من میخوام همینطوری که هستم صاف و ساده و اونقدر که توانایی دارم با همین پوتینای که بندش محکم هم نیست و آستینای پایین درس بخونم! نهایتش که چی...؟!
فقط به شما دارم می گم ها! اا اصلا بخدا حال نمیده کلاسای این نمازی به من! خیلی خشکه! بابا یه بیت شعر مثل فنائی بخون دلمون وا شه! غصم گرفته فردا باید دو جلسه باهاش بگذرونیم...
اصول فقه رو امروز خوندم، این چند صفحه که گفته بود مقدمش بود و چیزی نداشت اما یه نظر به بقیه فصلها کردم دیدم انگار میخواد حال گیری کنه کتابش!
ادبیات عرب دو هم داریم که با دکتر اکبر زاده هست که امیدوارم بساز باشه! اما دیگه هر چقدر هم بخواد نسازه دیگه به پای لطفی نمیرسه که در کمال خونسردی نصف کلاس رو پرپر کرد...
ترم جدید با کلاسای جدیدی هم آشنا شدیم که نیمکتای قسمت پسرا مخصوصا اون آخر که معمولا من می شینم واقعا داغونه! خدا می دونه چند بار لباسم به آهن نیمکتها گیر کرد و نزدیک بود بازنشسته بشن...
خوب زرنگید به خدا شما دخترها! جای خوبی رو رزرو کردید واسه خودتون هم از نظر دید به وایت بورد و هم نیمکتهای سالمتر!
از کلاسهای قدیمی کلاس 542 (یا سه؟) رو خیلی دوست دارم همون که سالن وسط و اون آخره و از کلاس 532 هم بدم میاد چون با اون سقف فروریختش یادآور دو کلاسه اصلا خوب نبود یکی آیات و دیگری هم عربی، چقدر فنائی به من گیر داد تو این کلاس و لطفی هم در همین کلاس بود که تهدیدمون کرد...!
***
از من گریزانی چرا؟
با عشوه و ناز و ادا،
خواهی که گردانی مرا...
رسوای عالم...
((بینی مرا و روی خود
بر سمت دیگر می کنی))
حال پریشان مرا
از پیش بدتر می کنی...
سر می نهم در پای تو...
خواهم شوم رسوای تو!!!
اما نکن نام مرا...
رسوای عالم...
کشتی منم، دریا تویی
((تنها بت)) زیبا تویی...
امید من، آمال من...
منجی آن دریا تویی...
نامم مکن ای نازنین
رسوا به عالم اینچنین...
پاکم ولی یوسف نیم...
حال پریشانم ببین
شهزاده افسانه ام!
چشم و چراغ خانه ام...
تنها ملک در آسمان!
تنها فرشته در زمین!

***
نظر سنجی جدید!:
از حدود پنج سال پیش و بویژه در دوره ریاست جمهوری سید محمد خاتمی(رئیس جمهور متفکر و متدین ایران) بحث خواستگاری دختر از پسر مطرح شد و صدا و سیما هم خیلی گذرا چند برنامه در این خصوص تهیه کرد و نمایش داد،اما هیچ موقع معلوم نشد که چه زمانی و به چه صورتی ممکنه همچنین اتفاقی بیفته و مردم ایران آیا ممکنه یه روز با این واقعیت کنار بیان که دخترها هم حق انتخاب و خواستگاری دارن:
شما خواننده عزیز وبلاگ اگر؛
پسر هستید و با یه همچین قضیه ای روبرو بشید چه عکس العملی ممکنه نشون بدید؟
اصلا نظرتون در مورد حق خواستگاری برای دختر چیه؟ آیا مثل پدرانتون کلا با این قضیه مخالفید یا...
اگر شما دختر هستید،آیا این حق رو از خودتون می دونید که یه همچین آزادی داشته باشید،آزادی که کاملا مشروع و در تاریخ اسلام توسط حضرت خدیجه(س) مسبوق هست،آیا خواستگاری کردن یه دختر از پسر رو مایه ی سبکی و کم ارزشی دختر می دونید یا...




 

شب...

ایستادم بر نمازت، حالت مجنون گرفتم
سجده بر عشقت نمودم، من وضو با خون گرفتم
تا ابد خواهم که مانم، در رکوع و در سجودت
مشرکم خوانند، گویم: بود من باشد ز بودت!
کی توان ذکرت نگفتن،صحبت از دوری شنیدن
کی توان یادت نکردن ، چهره ی پاکت ندیدن
با که گویم؟، سر عشقت، محرم رازی ندارم
هر غزل تنها سرودم ،من هماوازی ندارم
عاقبت اشک دو چشمم پرده از عشقم گشاید
یا که دل از تو رباید یا که شرمینم نماید!



سلام...
اینبار، ابتدا غزل...و سپس سلام...

رانندگی تو خیابونای شب واقعا لذتبخشه...این پست رو بعد از یه رانندگی طولانی تو خیابونای قزوین می نویسم...:

امشب هم مثل خیلی از شبهای دیگه خواب واسم نامفهومه و تا همین الان که ساعت سه نیمه شبه! بیدارم...

شب...جون میده برای همه چیز، قدم زدن، غزل گفتن،نوشتن:

...

شب، تنها تر از من! ، تاریک تر از همه آدمهاست! و روشن تر از هر سپیده دم!

من شب را تنها نخواهم گذاشت، و همراه با آن می سرایم، سرود تنهایی را....!

صدای جیرجیرکها، نور اندک مهتاب، سوسو زدن ستارگان، خوف تاریکی...همه را در دل شب یافتم!

خلوتی خیابانها، خالی شدن پیاده روها، سکوت زیبای دست نیافتنی! همه از شب است، شب را زیباتر از آن می بینم که خوفناک نماید!، حتی خوف آن، شهر را از بازیگران حرفه ای پیاده رو و خیابان خالی می کند!

شب زنده است، جاریست، سرشار از حیات! اما خالیست از هر بدی...

شب، بستر لالایی مادران این سرزمین است، شب یادآور قصه های تلخ و غمگین شهرزاد است...

همراه با شب بیدارم...

شب شرقی ترین طلوع قلب فسردگان است...

شب تنها مامن بی پناهان است...

شب یعنی آزادی...رهایی از بند دیده شدن!

شب میزبان همیشگی چشمهای منتظر و نگاههای مضطرب است...شب تنها قافیه برای شعر انتظار است...

شب پر است از هیاهو و جولان سکوت!

شب سراسر خیالات موهوم مردی در بن بست تنهاییست...

شب...

***

فعلا...

دعا یادتون نره...

لطف لطفی...!!!

سلام همکلاسیهای خودم...

امروز یکی از اون روزایی بود که اگر بخوام پست بزنم مطلب کم نمیارم و سوژه فراوونه!

نمونه اولش استاد نمازی فر بود که با سری جدید ((اگه گفتیدها)) ترم رو آغاز کرد و دیگه واقعا بعد از هر جمله گفت: اگه گفتید!

نمیخوام سوتی جمع کنم ازش، اما یه اَفٌرین هم گفت (با فتحه الف) که نمیشه ازش گذشت...

نمیدونم چرا اصلا حال و حوصله نداره وقتی میری تو اتاقش یجور میخواد آدم رو زود دک کنه؟!

بابا...فقیه شدیم رفت! با این درسایی که ما داریم بعیده که بعد از چهارسال مجتهد واجدالشرایط! نشیم!

اون از کتاب اصول فقه که ذاتا عربیه و اینم شرح لمعه که دیگه نیازی به توضیح نداره!

گفتم شرح لمعه باید شرح این کلاس آخری رو که با((دکتر)) ((مجتهد)) ((استاد)) و... لطفی داشتیم رو هم بدم که خیلی خودم رو کنترل کردم و آخرش هم این شد که تقریبا خیلی چیزها رو بهش گفتم اما ایشون در کمال خونسردی روی قضیه ماله کشید و...گودبای!

هیچ کدوم از حدسهایی که زده بودم در مورد کلاس امروزش درست از آب در نیومد و ایشون وقتی وارد کلاس شد ناگزیر شد که یه توضیحی در مورد امتحان عربی بده و با توضیحاتی که داد احساس کردم که تازه چیزی هم طلبکاره و باید ازش عذرخواهی هم بکنیم من که حرفم رو زدم اما برام خیلی عجیبه که چرا همیشه تک می مونم کسی همراهیم نمی کنه؟!!! قبلا گفتم و باز هم میگم که حق گرفتنیه و نه دادنی!

استاد لطفی به هیچ یک از سوالات من پاسخ مناسبی نداد و  از علم مغالطه خودش نهایت استفاده رو برد و اصلا بحث رو به جاهای دیگه کشوند...

جالبترین توجیهی که داشت این بود که چون احتمال تقلب وجود داشته زود برگه ها رو جمع کرده، میگم بچه ها چطوره چون احتمال حمله نظامی به ایران وجود داره تا آخر ترم از در خونه بیرون نیاییم!

نمی دونم از روی کدوم کتاب دکتر لطفی به این نتیجه رسیده که مدت زمان پاسخ به هر سوال تستی فقط یک دقیقه هست! احتمالا منبع نداره یا از احکام ثانویه به این نتیجه رسیده!

بعد از توضیحاتی هم که داد در مورد افتخارات کثیر خودش صحبت کرد و گفت که چطور به این مقام بزرگی که در اون هست رسیده! انگار که آب از آب تکون نخورده!!! راحت و ریلاکس! کلاس رو ترک کرد...

بنده خدا دلم سوخت چقدر مهربونه که میخواسته به اونایی که شش و هفت شدن نه بده!!! اینهمه لطف و کرم شایسته لطفیه و بس!

***

یه سری لینک تصویر جالب جدید آپ کردم، امیدوارم لذت ببرید...

فعلا...

دعا یادتون نره...

 

غایت آمال ها

 

سلام، معصومترین فرشتگان روی زمین!
 

عجب! یا ما زیادی مثبتیم که هفته اول ترم رو می ریم دانشگاه یا استادها هنوز باورشون نشده که کلاسها شروع شده!
همچون نهال ما رو امروز کاشتن!!!

البته همین اندازه سعادت بود تا همکلاسیهای عزیزم رو ببینم، چشممون به جمال استاد فنائی هم روشن شد و از دور بهره ای از جمالش بردیم! من که اسم خودم رو گذاشتم بنی اسرائیلی! چون اونقدر ایراد ازش گرفتم که این نام واسم مناسبه! بنده خدا نمره نمی داد شاکی بودیم حالا هم که نمره داده بازم شاکی! اما دیگه نه به شوری فنائی و نه به بی نمکی لطفی! استاد لطفی که به احتمال نود درصد روز چهارشنبه سر و کلش پیدا میشه و لابد از اونایی که نیومدن نمره کم می کنه! هنوز واسم خیلی شخصیت عجیبی داره! نمی دونم چجوری میشه باهاش کنار اومد خیلی باهاش صحبت داشتم اما اصلا غیر قابل هدایته! (خدا ببخشه که چه غیبتهایی نکردم من تو این وبلاگ!)، من خودم دلم نمیاد دل هیچ کسی رو بشکنم چه برسه به اینکه...اما ایشون انگار زیادی احساساتی تشریف دارن که چهار واحد رو مجددا به همکلاسیهای من تقدیم نمودند!
اما می رسیم به یه شخصیت که قبلا هم گفته بودم باید جدی گرفتش چون خیلی خطرناکه و به مرور زمان کشف میشه! و اون هم جناب استاد نمازی فر هست که وقتی جلسه داره انگار داره در مورد مسئله هسته ای ایران بحث می کنه که هیچ کس رو تو اتاقش نمی پذیره! یکی از کیدز عزیز امروز می گفت که هر کسی در هر رشته ای مشکلی واسش پیش میاد باید بره پیش مدیر گروه اما من نمی دونم کی باید بریم نزد مدیر گروه که یا خواب نباشه!!! یا اینکه جلسه سری نداشته باشه!!!

فردا هم که کلاس نداریم و خواب می طلبه ما رو! شما هم فکر کنم اهل خواب باشید! خداییش تو این دو هفته بیشترین رکوردی که زدید ساعت چند بوده؟ خودمونیم؟ زود تر از ده که بیدار نبودید!!!؟

...

امروز رفته بودم واسه خواهرم گواهی اشتغال به تحصیل بگیرم که با عجیب ترین و کمیاب ترین نمونه کارکنان دانشگاهها در سراسر دنیا مواجه شدم که وقتی دو روز پیش برای ارائه مدارک رفته بودم و مدارک خواهرم رو ارائه دادم با توجه به کارت دانشجویی خودم،خیلی راحت پذیرفتن و گفتن که امروز گواهی آماده میشه اما امروز وقتی رفتم و کارتمو رو کردم مسئولش گفت که کارت تو که عکس نداره!!!!!!...

بهش گفتم خانوم محترم بنده ترم اولی تشریف دارم و کارتمون همین یه تیکه کاغذ پارست اما طرف می گفت من از کجا بفهمم که این کارت خودته؟! می گفت این مشکل دانشگاهه که کارتها رو عکسدار نکرده! طرف عجب متلکهایی هم بار م کرد که مثلا...بله!!!!

اما نمی دونم خدا تو تقسیم آی کیو چرا اینهمه تبعیض قائل شده که یه نفر متوجه نمیشه اولا چطور ممکنه هم نام خانوادگی و هم نام پدر در دو مدرک با هم مطابقت می کنه! و تازه اینکه دختره چهار سال از پسره بزرگتره و...نخیر!!!!

***

تنها دریچه حرفهای من همین یه صفحه وب...و تنها دریچه حرفهای شما عزیزان نظراته، پس منو از حرفاتون بی نصیب نکنید...

***

((غایت آمال ها))

 

بر سرخی آن لبم گرفتار...

می خورده، دهان نشسته انگار!

سرخی لبان آتشینش...

گوید که ((نگه)) ز او نگه دار!
سیرم ز سیاه چشم یاران

گیسوی سیاه عشوه داران

چشمان ((خمار)) نازنینم...

دل برده هم از ((نقاب داران))!

نامش ز سما خودش سمایی...

سیمای سمایی اش خدایی!

در کوی ((فسرده)) پرورش من

در عین غنا کنم گدایی!

تا هست سلام من به او باد

تا هست جهان به کام او باد

این شاعر ناپخته و مجنون

سرگشته و مست نام او باد

اسم قشنگت...عنوان متن امروز...

سلام...با بهترین احساسها پس از سرودن غزلی نو...

مرا ز روز الست هست یک سوگند

که تا پگاه قیامت فقط غزل گویم

می دونم که همه منتظر هستید تا جمال استاد گرانقدر، دکتر لطفی رو فردا رویت کنید! بنظرم فردا با ایشون ساعت ده تا دوازده کلاس داریم(اگه اشتباه نوشتم لطفا تا دیر نشده خبرم کنید!)

خیلی دوست دارم ببینم ایشون چه حرفهایی برای گفتن داره و اولین برخوردش پس از ورود به کلاس چیه؟ ممکنه اظهار پشیمونی بکنه و با چهره ای خیس از اشک از بچه ها حلالیت بطلبه!؟ یا اینکه طبق معمول بگه: خب! خواهران و بردران عزیز بحث امروز در مورد...هست، که احتمال دومی خیلی زیادتره! از اونایی هم که متاسفانه افتادن خواهش می کنم فردا خودشونو کنترل کنن و در صدد انتقام از لطفی برنیان! و اگر هم خواستن انتقام بگیرن به دو سه تا مشت و لگد بسنده کنن و بیش از این حد پیش نرن! چون به آخر و عاقبت من دچار میشن که واقعا بعد از اون بحثهایی که باهاش داشتم چه عذابی کشید وقتی نمره قبولی من رو وارد سایت کرد!!!

نمی دونم حرفام درسته یا نه! اما به خدا قسم من اصلا کینه ای نیستم ولی انصافا بعنوان یه دانشجو آیا ما هیچ نباید جلوی حرف واقعا ((زور)) بایستیم؟ و آخه چطوری می تونیم به یه نفر بفهمونیم که به ما ظلم شده؟ من که خودم این رو پیشنهاد می کنم که بغیر از شیفته ایشون که در جمع آقا پسرها هست و با لطفی دل و قلوه مبادله می کنه! دیگه کسی به لطیفه های این استاد بزرگوار اعتنایی نکنه و از خنده ریسه نره! همچنین علی رغم بلد بودن جواب یک سوال و حتی اطمینان از درست بودن جواب، دیگه به معماهای ایشون کسی جواب نده تا کوچکترین کار ممکن رو در اعتراض به ایشون بکنیم و حساب کار دست بعضیها بیاد! باز هم صدها تبریک به مدیر گروه محترم می گم که حرف دانشجوها رو اصلا به حساب نیاورد و حتی یه بار خودش رو جای بچه ها قرار نداد تا بفهمه که چهار واحد یعنی چی؟! و تبریک به این خاطره که به خیال خودش تونست جلوی بچه ها جدی(!!!) جلوه بکنه!

کنار نام دانشگاه، دانشجو قرار داره نه استاد، نه مدیر گروه، و نه هیچ کس دیگه ای، و باید دانشگاه دانشجو محور باشه و هیچ معنایی نداره که در هیچ زمینه ای مشکلی برای یک دانشجو پیش بیاد( هر چند که اینجا ایرانه!و...)

***

سراپا شور و احساس می گردم، آن هنگام که غزلی متولد می شود...

تمام وجودم را قافیه های غزل فرا می گیرد، هر بیتش را زندان دل رها میسازم و ابیات در شوق رهایی آواز شیدایی می سرایند تا تولد غزل را جشن بگیرند...

***

فرشته خواهم و از خاک بیزارم

ز دست اشرف مخلوق(!) بیمارم

کجاست ساقی می خانه خراب من

دهد پیاله مرا چون هنوز بیدارم!

نگه کند نظری تا شفا دهد جانم

پریده رنگ زند دوباره به رخسارم

به سیم و زر نتوانی دلی بدست آری

چگونه من به غزل دل ازو بدست آرم؟!
ز شور عشق جان ز کف بریدم من

دوباره جان بدهم او اگر شود یارم

برای دیدن آن چهره سمایی او

دوچشمِ مانده به در،خیس و منتظر دارم...

بمناسبت چهلمین سالروز غروب غم انگیز فروغ:
http://i12.tinypic.com/2ajq51e.jpg

نفسهایم قافیه است...

سلام...سلامی که تنها دارایی منه...

بقول یه آشنا...روزهایی که آرامند غنیمت شمار و از کسانی که گرفتار طوفانند یاد کن...

نور مانیتور کافیه تا اتاق خاموش من رو اونقدر روشن بکنه که خوابم نبره...تازه ه ه ه ه، ترانه شهیار عزیز هم که داره ((حالم بده)) رو می خونه اصلا خواب رو بی معنا می کنه...

تازشم می دونم نوشته هام رو همیشه می خونن و به ذوق این اصلا خوابم نمی بره...!

اونقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم که فردا صبح کلاس نداریم و یه شب دیگه هم میشه همراه با ستاره ها بیدار بود...گویا کلاس ساعت یک تا سه هست...ساعتش خوبه فقط ای کاش برنامه رو طوری تنظیم می کردن که تو یه روز فقط یک کلاس نداشته باشیم و واسه یه درس خیلی از بچه هایی که هر روز مجبورن بیان قزوین و برن اینهمه سختی نکشن...

فکر کنم با دکتر البرزی کلاس داریم، نمی دونم چه جور استادیه؟ تو خیال خودم تصور می کنم که با توجه به فامیلیش (!) احتمالا از اون کت پوشای رسمی هست و شاید هم عینکی باشه!

***

سروش کوچک لحظه های بزرگ تنهایی ام پس از روزهای مبهم و گنگ، دوباره به اتاقم سرک می کشد، مرا که می بیند جا می خورد! می گوید:

از اشک آبستن شدی؟!
به او می گویم، اگر اشک هم نبود تنهایی نیز، تنها می شد!!!

***

به امید دیدار دوباره، تقدیم به دوستانی که با نظراتشون به من ثابت کردن که ((خوبی)) هنوز زنده هست، رو وبلاگ و شعرهام منت گذاشتن و امید و انگیزه سرودن بودند:

تو خود خوبی و خوب بینی جهان
همه دوست بینی تو اهریمنان
نگاهت چو خوش بوده بر شعر من
سبک شعر من را تو خواندی گران
نثارت هزاران بهشت و ملک
که نبود بسان تو در این زمان
ز بغض و حسد، کینه و دشمنی
رسیده مرا تیغ بر استخوان
چه خوش کرده ام دل در این غمکده
نباشد مرا یار جز دشمنان!
چه بیهوده سر کرده ام منتظر؟
نباشد ز یاران در اینجا نشان
نبین ظاهر شعر من را عزیز
که تارش بود آه و پودش فغان...!
تو دیدی غزلهای مستانه ام
همه گشت بازیچه ی دیگران؟
تو دیدی که در بند محنت کشید
دلی کاو برید از خلایق عنان؟
گر افسرده بینی مرا شک مکن
که گشتم ز شور و طرب ناتوان

ترم دوم...

یه سلام از پس خستگی و بیخوابی...ولی پر از انرژی

تو قسمت آرشیو که نظر بیاندازی می بینی اولین نوشته من هست: اول راه

یادش بخیر انگار همین دیروز بود که اولین پست رو زدم و امروز هم اولین پست ترم دوم رو می نویسم تا بگم که با نوشتن زنده هستم:

نیومده بودید دانشگاه؟ مگه شماها کلاس ندارید؟!!! ما که رفتیم و از کرده خود پشیمونیم:

ساعت اول که رفتیم دنبال نمازی فر تا با تشریفات خاص به سمت کلاس هدایتش کنیم و اونهم بنده خدا که میخواست کم نیاره در حال خمیازه کشیدن اومد سر کلاس و یه چیزایی گفت که از میون صدای خمیازه هاش و بعد از اینکه حسابی چشماشو مالید فهمیدیم که میخواد در مورد اصول فقه سخنرانی بکنه ولی قبل از اینکه به قول خودش بخواد درس بده گفت:

- ماشالله خوب قبول شدید...ما میخواستیم مثل عربی یه بیست و پنج نفری رو بیاندازیم!!!

کل درسی که امروز داد این بود:

اصل: ریشه و اساس هر چیز که چیزهای دیگر بر آن استوارند.

فقه:عمل به احکام شرعی فرعی با ادله تفصیلی.

اصول فقه:علم استنباط قواعدی که برای دستیابی به احکام شرعی فرعی با ادله تفصیلی مهیا شده است.

(کلا همه اینها اول کتاب هست)

کتاب هم معرفی کرد و برید بخرید صفا کنید! انصافا کتاب بیریختیه، ازوناست که دو کیلو وزنشه و یه خروار مطلبش! خدا خوشی رو بیامرزه، دوران خوبی بود، گویا قراره شکنجه بشیم چون یه نگاه هم که به کتاب آئین دادرسی مدنی انداختم دیدم اوضاع زیاد مناسب نیست!
یادتون باشه کتاب واسه اصول فقه ((فقط)) اینو بخرید: اصول الاستنباط علامه حیدری/ ترجمه دکتر عباس زراعت (حتما چاپ جدید یا حداکثر دیگه 84)

درس آئین دادرسی مدنی هم اسم کتابش همین ((آئین دادرسی مدنی)) هست و ((بهتره)) واسه بهمن کشاورز رو بخرید(اما هیچ کدوم از گردآوریهاش با هم فرقی نداره، اگر اون کتابی رو که قوانین مدنی رو هم توضیح داده بخرید خیلی بهتره)

استاد ادبیات عرب دکتر اکبر زاده هم نیومد و تا ساعت یک الکی گذروندیم و نمازی هم به غائبین پیوست و اینه که می گم نمی رفتیم بهتر بود.

***

به ما نمیاد که زنده باشیم...!
ولی زنده ایم...

نمیاد که راست بگیم...ولی می گیم...

نمیاد دل بدیم...ولی دادیم...

به ما نمیاد که ((ما)) بشیم و نیستیم...!

دعا یادتون نره...

فعلا...